#نور🌟
#حدیث_قدسی😍♥️
اے فرزند آدمـــ !
اگر چشمانٺ ٺو را بہ سوے حرام ببرد ، مݩ
پلڪ ها را در اختیار تو قـــــرار دادمـــ
آݩ ها را فرو ببنـد... 👀🚫
📔نورالثقلین؛ج۵؛ص۵۸۱ 📔
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
خوش به حال اونی که..
از فرمان های خدا بدونِ
اطاعت نمیگذره....!🌱
دونه دونه اش رو با جون و دل
میخونه و میگه : آ خدا...
چشم، هرچی تو بگی ؛)♥️
+ اینه اوج نشون دادن غیرت
و محبت به خالق🤍✨
- جُز چَشم؛ نباید گفت!😎🌿
﹏﹏﹏﹏•|🔗🌻|•﹏﹏﹏﹏
•#صلوات_بفرس_مؤمن
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
خیلۍهاچادرۍنیستن
امانجیبن
خیلۍهامریشونیستن
-اماشهیدن !'
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
خدا میگه: من قلبتو اینجوری ساختم که
فقط با من آروم میشه!
خـب وقتی خـدا داره بهت کُـد مـیـده که
وقتی حالت خوب نیست بایـد کجا بری؛
چرا میری استوری میزاری یـا پروفایلتو
عوض میکنی! داری اشتباه میزنی😅
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ...❤️
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: نمی توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم.
🌷 نزدیکترین و وفادارترین یار حاج قاسم تولدت مبارک
🔹️ به مناسبت سالروز تولد شهید حسین پورجعفری
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
نخستین تصویر از پیکر گلگون کفن شهید بی سر محـسن🌱
#شهید_محسن_حججی
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
افتخار این خاک
به کسانی است که
لباس عیدشان ؛
لباس خاکی رزمشان بود
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
غیر از بانک های معمولی نوع دیگری بانک وجود دارد به نام
‘بانک عاطفی”
که باید هر وقت که می توانیم و موجودی داریم در آن سپرده گذاری کنیم
یعنی هر زمان که انرژی و روحیه مثبت داریم
به افرادی که با آنها در ارتباط هستیم محبت کنیم و توجه نشان دهیم
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #قسمت_24 محمد: _داوود بلند شو باید
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡
⚡⚡
⚡
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_25
محمد:
چند بار محمد؟ چندبار تا حالا غرورتو شکوندی؟
چندبار التماس کردی؟
الان وقتشه...الان باید ازش بخوای بمونه.بخوای نره...
اگه بره دستت به جایی بند نیست.
با این افکار داشتم دیوانه میشدم.
صندلی ام را نزدیک تر کردم به تختش.
_لج کردی استاد؟ بلند شو؛ بس نیست اینهمه خواب؟ داری عوض بی خوابیاتو اینجا در میاری؟
میدونم صدامو میشنوی...حرفای داوود اگه روت اثر نذاشته باشه حرفای من چه ارزشی داره؟
چشمم روی گوشی رسول ثابت ماند
برش داشتم.
همین که روشنش کردم صفحه موسیقی باز شد.
اهنگی که متوقف شده بود را پلی کردم.
_برای بار آخرم شده فقط بخند
بخند و چشمای قشنگتو به روم ببند
بیا به جرمِ عاشقی بکش منو، نرو
نگاه کن این تن نحیف و زار و خسته رو
تورو به جونِ خاطرات خوبون بمون
تورو به جون خاطرات تلخمون نرو
بیا و راحتم کن از نگاه آدما...
نذار بگیره دامنم رو، آه آدما
بگو چرا باید بسوزه لحظه های من؟...
بغضی که برایم تازگی داشت گلویم را می فشرد.
_نمی خوای چشماتو باز کنی نه؟
خب اینطوری مجبور به کاری میشم که نه دوس دارم و نه بعدش میتونم تو چشمای رفیقات نگاه کنم.
همیشه حرف دلتو فهمیدم از چشمات.
الانم میدونم دردت چیه.
شاید اگه اتفاقی که برا زینب خانم افتاده بود برا عطیه میفتاد هیچ وقت نمی تونستم سرپا شم.
بهت حق میدم رسول.
ولی الان حتی زینب خانمم نمیخواد تو رو تو این حال ببینه.
تو رو به روح زینب خانم...
شاید بس بود.
کسی که بخواهد بماند به هر بهانه ای می ماند.
از جایم بلند شدم.
با همان پای لنگ از اتاق بیرون آمدم.
چند قدمی که دور شدم روی صندلی نشستم.
باز هم گوشی ام زنگ خورد.
_سلام بفرمایید؟
_سلام مجیدم.
_تویی؟...شماره ات ناشناس بود نشناختم.
_وقت سرمته
"_چه سرمی؟
_موش آزمایشگاهی که نشدی حداقل سرمتو بزن قلبت ضعیف نشه.
با خنده گفتم.
_اولا قلب من خیال ضعیف شدن نداره؛ بعدشم دارو و سرم همرام نیست.
_یه درصد فکر کن حواسم نباشه، عمرا محمد جان.
صندوق عقب ماشینو باز کنی شاهکار بنده رو می بینی
در ضمن؛ یا داروهاتو می خوری یا من میدونم و تو.
قبل سرم یه چیزی بخور ضعف نکنی...خداحافظ
_چشممم خدافظ
ماشین من که در خیابان ها ول بود.
نسخه هم همراهم نبود.
پس در نتیجه سرمی در کار نیست.
به خیالم لبخندی زدم.
_چی میکشه مجید
سرم سنگین بود. به دیوار تکیه اش دادم تا بلکه لحظه ای از این عذاب دور شوم.
سعید:
در زدم و وارد اتاق شدم.
_سلام آقای عبدی.
_سلام اقا سعید، بیا بشین.
_چشم
روی صندلی نشستم.
_چه خبر از پرونده؟
_تنها خبر جدیدی که دارم اینه که برا شناسایی و مطمئن شدن از سلامت بچه ها میخوان یه سفر شمال تدارک ببینن
_پس حواست باشه؛ محمد کجاست؟
_بیمارستان. میگه تا وقتی رسول به هوش نیاد بر نمی گرده
فاتح:
کم کم داشتم از گشنگی ضعف می کردم که مرضیه خانم به دادم رسید.
_آقا فاتح نمی خواید چیزی سفارش بدید؟
_عه راس میگیدا، از بس گشنمه مغزم از کار افتاده.
خنده ای کرد و گفت
_پس بی زحمت زنگ بزنید.
محمد:
_اقا...
چشم باز کردم.
پرستاری مقابلم ایستاده بود
_همراه بیمار شمایید؟
_بله چطور؟
_به هوش اومده.
انگار قلبم میخواست از جایش کنده شود.
_مطمئنید؟
_بله.
با پایی که از شدت هیجان قفل شده بود بلند شدم
به سمت اتاق رفتم.
از پشت شیشه خیره شدم به صورتش.
با چشمان مشکی اش نگاهم می کرد.
باورم نمیشد.
شاید اگر آن باند ها روی سر و صورتش نبود زیبا تر از همیشه در قاب دلم می نشست.
و این آغاز یک داستان :)✨
بہ قلـــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16488081921428
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
هرگـــز فرصت لذت بردن از زیبایے طبیعت را از دست ندهید
زیرا ڪہ دست نوشتہ خداوند است...
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
از چیزهاے ڪوچڪ زندگے لذت ببر زیرا
یڪ روز وقتے بہ گذشتہ بر مےگردے مےفهمی
همان چیزها بزرگ ترین چیزهاے زندگےات بودند
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
واستا..‼️
آره با توام
امروز ماه شعبانو رد میکنیم و میریم تو ماه رمضون😍
میخوام یه چیزی رو بگم که تو دل خیلی هاس
تا الان سعی کردم با جملات انگیزشی حالتونو خوب کنم ولی تا نخواید خوب نمیشیدا🤨
اینم باید بدونید که اگه حال شما بده حق ندارید حال بقیه رو بد کنید
اگه حوصله ندارید از گوشی فاصله بگیرید
فضای مجازی جای خوبی برای تخلیه نیست
چون با هرکسی هم حرف بزنید خالی نمیشید، حتی ممکنه حال بقیه رو هم بزنید داغون کنید😦
پس بیاید یه قرار بزاریم
انرژی منفی خودمونو پخش نکنیم❌
غیر خودمون در قبال دل و روحیه بقیه هم مسئولیم😁
کار من تامام
ولی خداوکیلی اگه بخوای خوب باشی میتونی😃
پس یه همت کن و از تمام کسایی که حالتو بد میکنن دور شو😄🚷
اینم یه قرار واسه اماده شدن برای مهمونی خدا❤️
#پلاڪ
ابر، با تمام پیکر خود حرف می زند
باد، با خط بریلش بر گل ها …
ما با واژه سخن می گوییم
تا پنهان کنیم حرف را
در سایه ی لبخندمان!
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨