eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
339 دنبال‌کننده
2هزار عکس
846 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصی در ڪاباره میمیرد و شخصی دیگر در مسجد شاید اولی برای نصیحت داخل رفته بود و دومی برای دزدیدن ڪفشها پس انسانها را به میل خود قضاوت نڪنیم… ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
چرا عاشــق نباشم؟! وقتے که به من گفت تو ریحانه ی خلقت منے❤️ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
چادر مشکی تو ، برایت امنیت می آورد خیالت راحت، گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند… ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
آهسته گفت من که کبوتر نمی شوم ... اما دلم به دیدن گلدسته آت خوش است ! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
وعشق‌راخلاصہ‌میکنم...❤️ درنگاه‌مادرےکہ،بہ‌عشق‌فرزند گمنامش🕊️ سنگ‌مزارتمام‌شهداےگمنام‌را بہ‌آغوش‌ میکشد...⁦🥀💔 💔🕊️
اگـہ وجــود خـــــــدا ﺑـــــــــــاورت بــشــہ خـــــــــــــــدا یــہ نـــقــــــطــہ مےندازه زیــر بــاورت … مـــیـــشــہ : ﻳــــــــــــــــﺎﻭﺭﺕ … بہ همین راحتے ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
مےدانم اگر قضاوت نادرستے در مورد ڪسے بـــڪنم دنیا تمام تلاشش را مےڪند تا مرا در شرایط او قرار دهـــد تا بہ من ثابت کند در تاریکے، همه‌ے ما شبیہ یڪدیگریم ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_18 علی خواب بود؛ آن هم چه خوابی شاید
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: _بخواب رو تخت سرم بزنم بی هیچ حرفی روی تخت دراز کشیدم می خواستم استینم را بالا بدهم که گفت _خب یه دفعه درش بیار... _عجب گیری دادی _زود باش عصبی دست بردم سمت پارگی لباس و به یک حرکت کامل پاره اش کردم کلافه دست کرد داخل کیفش _بی حسی ندارم در نتیجه... حرفش را قطع کردم _می دونم؛تو کارتو بکن. _سرتو برگردون شروع کنم _تو چرا اینقدر امر و نهی می کنی کیوان؟؟دوتا بخیه که این حرفا رو نداره _اونقدر وقت تلف کن که خونت تموم شه در حالی که حرف میزد سوزنِ سرم را در رگ دستم فرو کرد از جایش بلند شد و رفت سمت در _کجا؟ دستش را بالا اورد _الان میام از فرصت استفاده کردم و چند نفس عمیق کشیدم چند دقیقه نشد که کیوان همراه مهدی و علی وارد اتاق شد قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم پارچه ای را چپاند در دهانم _علی تو از پاهاش بگیر _تو ام از شونه راست بهش مجال تکون خوردن ندید مست خواب بودم خودم که می دانستم حتی اگر انها هم نیامده بودند من از درد تکان نمی خوردم پنست را برداشت و مشغول شد مهدی و علی جوری پا و شانه ام را گرفته بودند که کم مانده بود بشکند تنها راه برای کنترل درد خواب بود چشمانم را بستم و غرق خواب شدم نجلا: آرام از گوشه ی در به داخل نگاه کردم صحنه عجیبی بود. سه نفر به یک نفر؛ چه می کردند خدا می داند. با دیدن سرم یک لحظه ترسیدم _بخیه تموم شد؛ اون گاز استریلو بده مهدی _ولش کنم؟ با خنده گفت: _ول کن. الان خوابه...درد نمیفهمه، وقتی بیدار شد حالشو می پرسم. تازه فهمیدم... اما چرا باید دلم به حالش می سوخت؟ خود او وارد این بازی شده بود ان زخم حقش بود معلوم نبود سرنوشتم چه می شد...ولی هر چه که در انتظارم بود بهتر از زندان بود. شاید مرگ از پشت در کنده شدم و به سمت آشپزخانه رفتم با دیدن مردی که روی صندلی نشسته بود ترسیده دست روی سینه ام گذاشتم کامیار بود بی هیچ حرفی رفتم سمت سماور و چایِ پر رنگی برای خودم ریختم کنارش، پشت میز نشستم. _بد نیس رفیقت داره درد میکشه توهم داری صبحونه میل می کنی؟ بی خبر از همه جا سر بلند کرد _بله؟ از سر تاسف پوفی کشیدم و چای داغ را سر کشیدم. عادت داشتم به این کارها. به قول پدرم سگ جان و نترس بودم بہ قلــــم:ف.ب لینڪ ناشنــاس: https://harfeto.timefriend.net/16474525947268 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110
تو گلے خوشبو از بهشت خدایــے کہ گلخانہ دلم از عطرتـــو سرشار است از تبار فاطمہ‌اے وگویــے وجود تو را با مهر فاطمہ سرشتہ‌اند پس همیشہ دعایــم کن چراکہ دعایت سرمایہ فرداے من است... شب جمعہ🙃 امید ڪہ فردا بیایــے ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
زندگے شیرین است مثل شیرینے یڪ روز قشنگ زندگے زیبایــے است مثل زیبایــے یڪ غنچه‌ے باز زندگے تڪ تڪ این ساعت هاست زندگے چرخش این عقربہ هاست... ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
ورد رمان گمنام ۱ آماده اسـ...🙃👇
خوشبختے را نجو ڪہ هرگز نخواهے یافت… خوشبختے همین لحظہ توست… لحظہ‌اے ڪہ دنیا را با عمق بیشترے نگاه کردے، آنگاه در مے یابــےڪہ هم اڪنون همہ چیز در وجود خودم هست… تنها ڪافیست عمیقا شاهد زندگے باشے… ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
Hamed Zamani - Velveleh (128).mp3
5.56M
از حامد زمانی به مناسبت میلاد امام زمان ( عج ) ❤️🌹🌹🌹🌹💐💐 @istafan
اے پســــر فاطمہ مـــا منتظــر هستـــیم🙃💜 *اݪهُــــمَ عَجِݪ ݪِوَݪیِڪَ الفَــــــرَج* ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
26.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️خبری فوری ⚠️ ⛔توجه توجه ⛔ امد، همان که بودیم ! همان که میخواندیم امروز امد!! ⏪هم اکنون به این خبر توجه فرماید👆 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
مبنی بر قولی که داده بودم امروز پارت ۲۲ رمان امنیتی گمنام۳ رو براتون ارسال میکنم پارت های قبل رو فعلا از این کانال دنبال کنید @RRR138
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ فرشید: ساعت ۱۰:۴۰ شب بود دستانم را در جیبم گذاشته بودم و در خیابان راه می رفتم رسول رفیق من بود داوود حق نداشت به من تهمت جاسوسی بزند، حتی اگر حالش دست خودش نبود هرچقدر که از ظاهر ارام و خونسرد بودم ولی درونم مانند طوفانی سهمگین بالا و پایین میشد انقدر زنگ زدند که ناچار جواب دادم _بله سعید _کجاییی؟ کلافه جواب دادم _تو راه خونه _وقتو تلف نکن یه ربعه باید ویلا باشی تو راه بطری اب بخر خالی کن رو سرت _گرفتم درحالی که شروع کرده بودم به دویدن، پرسیدم _چرا اب خالی کنم سرم؟ _ستاره خانم برا نبودت بهانه اورده..گفته دوش می گیری فرشیدددد فقط بدوووو _دارم میدوعم خب _رسیدی یه پی ام بده سریع قطع کرد پشت سرهم ساعتم را نگاه می کردم تنها یک کوچه مانده به خانه مقابل سوپری ایستادم بطری ابی خریدم و زیر نگاه متعجب فروشنده ان را روی سرم خالی کردم محمد: _ اگه اومدن برا دیدن فرشید قطعا دیدن بقیه هم میرن، حالا چه با خبر چه بی خبر. اماده باشن _اقا محمد، داوود نمیاد؟...فک کنم سخت دل بکنه _میاد...از طرف داوود خیالت راحت رفتم سمت بچه هایی که پشت شیشه ی اتاق ایستاده بودند هرکدام تنها اشاره ای میخواستند تا بغضشان بشکند صدایم را صاف کردم _اوهوممممم برگشتند سمتم... لیخند تلخی زدم _برید برا اخرین بار رسولو ببینید، وقت رفتنه حرفی نمی زدند ولی نگاهشان لبالب پر بود از اشک و التماس، حتی فاتحی که چند ماه بیشتر از اشنایی اش با رسول نمی گذشت.. بدون کوچکترین صدایی به ترتیب وارد اتاق شدند داوود سر روی سینه رسول گذاشته و خوابیده بود. بدون اینکه کاری به کارشان داشته باشم ایستادم به تماشای وداعشان سعید و فاتح رفتند...حالا نوبت داوود بود سعید: آرام خم شدم سمت صورتش دهانم را نزدیک گوشش بردم _ما داریم می ریم ولی منتظریم برگردی با صدای لرزان ادامه دادم _مثل دفعه قبل بعد بوسه ای که به دستش زدم از ان جمع جدا شدم، دلم پیش داوود بود... چند قدم که از بیمارستان دور شدم، صدای فاتح را به وضوح شنیدم _سعید واستااااا برگشتم _توام اومدی؟...جانم _من تکلیفم چیه؟ چی کار کنم بالاخره؟ _با ماشینی که اومدی برگرد ویلا...احتمالا فردا صبح میان دیدن شما _اونقدری وقت دارم که برم خرید؟ با لبخندی حرصی جواب دادم _دفعه قبل که گفتم، باید با زنت بری که حساسیتاشون کم شه الان ویلا....بعد از اینکه گریم که شدی هرجا خواستی برو انگشت اشاره ام را بالا اوردم و به نشانه تاکید گفتم _با همسر گرامی _انقدر حرصم نده آقا سعید، الان گشنه ام... در نتیجه کار دستت میدم شانه بالا انداختم و در حالی که سمت ماشینم می رفتم برایش دست تکان دادم _موفق باشی مسیح خان صدای پیامک گوشی هوش از سرم پراند بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16475980039289 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110
از کروناآموختیم... جواب‌امر به‌معروف‌و نهی‌از منکر ″ به تو چه ″ نیستــــ...! آلودگـیِ یک -1- نـــفر ! بـه همه ربط دارد . . ! ...🚶🏿‍♂
خیلےها مے‌خواهند اول بہ آسایش و خوشبختے و آرامش برسند بعد بہ زندگے لبخند بزنند. ولے نمے‌دانند تا بہ زندگے لبخند نزنند؛ بہ آسایش و خوشبختے و آرامش نمےرسند… ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
انسان بزرگ نمےشود جز بہ وسیلہ‌ے فڪرش، شریف نمےشود، جز بہ واسطہ‌ے رفتارش، و قابل احترام نمےگردد جز بہ سبب اعمال نیڪش… ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨