شلــوار لـی را برایـــمآن فـرستــادنـد ، اول زیــاد هم بد نــبود ، بعـد شـد آفـت غیـرت و حـیاء….
پـسرانـه اش از بالا کـوتاه شـد و دخـترانه اش از پـایین!
چــآدر شـد مـانتوهـاے بلـند،
مـانتو ها ذره ذره آب رفــت ، حـالا دیگـر باید آن را بــُلوز نـامــید!!
چـادرِ چـادرے ها هـم ڪم ڪم تـبدیل به شـــنــل شـد،
یـا آنـقدر نــازڪ که بـودنش طعـنه ایسـت بـه نبــودنـش!
حـالا ڪه دیگـر شلـوار جـایش را بـه سـاپـورت داده ،
روسـری ها هـم ڪه از عـقب و جـلو آب رفــته!
مـانده ام فـردا فـرزنـداݩ ایـن نسل هنـوز هم مـادر را اسـوه پـاکۍ و پـدر را مـظهر مردانـگی خـواهنـد دانـست؟؟؟
#پلاڪ
قصّہے زندگے:
نگاهش را بین صفحهی گوشی و قفل در تقسیم میکرد...
ساعتها بود که روی مبل نشسته بود.
امشب تدارک دیده بود...
نه فقط به خاطر سالگرد ازدواجشان
نه فقط برای بستن عهدی دوباره...
نه فقط برای خیره شدن در چشمهای گیرایش و لب زدن این جمله:((بهت قول میدم مثل سالای قبل کنارت بمونم؛ تا پای جونم...قول میدم سید))
برای دادن خبری که مطمئن بود عشق را بینشان شعلهور تر میکند.
دیر کردناش طبیعی نبود...
بار چندم بود پیام میدادم.
_حتما باید امشب بدقولی کنی بیمعرفت؟ خب من خشک شدم از بس به در نگاه کردم...کی میای؟
نفهمیدم چقدر گذشت که چشمانم گرم شد و روی هم رفت.
صبح با صدای زنگ تلفن چشمانم را از هم فاصله دادم.
کش و قوسی به بدنم دادم و جواب دادم.
_سلام؛ خانم ....خودتونید؟
_سلام بله بفرمایید؟
_از رفیقای سید جوادم...
خودم را جمع و جور کردم و با صدایی که لرزشش کم نبود گفتم:
_خودش کجاست؟!
_بیمارستان...البته نگران نباشید چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه!
دفعهی آخری که گفتند یک خراش کوچک برداشته چند روز بیهوش بود. اصلا معلوم نبود زنده بماند...
نفسم را بیرون دادم.
_کدوم بیمارستان؟
دست روی قلبم گذاشتم و زمزمه کردم.
_نترس زهرا؛ چیزیش نمیشه. خودش گفته تنهات نمیذارم
پا داخل بیمارستان که گذاشتم نگاهم روی مادر و پدر و برادرم ثابت ماند.
با چشمهای اشکبار به سمتم آمدند.
کابوسم به واقعیت تبدیل شده بود.
مادر در آغوشم گرفت.
_الهی مبارک آقا جواد باشه...
کنارش زدم و لباس سبز رنگ سپاه را از دست علی گرفتم.
با دیدن لکههای خون پاهایم سست شد؛ روی زمین نشستم.
اشکهایم را کنار زدم
دستانم را نوازش وار روی لباسش کشیدم.
_هم خونی.هم خاکی...مبارکت باشه عشق زندگیم...
#پلاڪ
چقدر زیبا خودش به دوستاش میگفته من تو حرم شهید میشم بالاخره و نذر کرده بوده هر چهارشنبه بیاد شاهچراغ و این دومین چهارشنبه ای بود که اومد و با خونش نذرش ادا شد یه پسر بچه 15 ساله به مامانش تو سفر کربلا میگه برام هیچی جز کفن تبرکی نیار 💔
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
📲💭
جیسون رضاییان (مایکل هاشمیان سریال گاندو) جاسوس دو تابعیتی، نگران بازداشت دو جاسوس دیگه شده 😁😂
#گاندو
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی بهت گفت اینو بگی عمو جون؟
سَم خالص😂🤦🏻♂️حتما ببینین
🔻 @seyyedoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این کلیپ بغض کردم، ،😔😔😔😔خدا به داد مسئولین فرهنگی برسه که انقدر راحت جوونهای کشور رو رها کردن...
فقط کافیه یکم کار بشه... ازمون محبت ببینن...متوجه شن تو رسانه چیزی که در موردمون میگن دروغه
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
شاید خیلی از سلبریتی ها یادشان نبوده
یا اصلا برایشان مهم نبود...
به هر حال
سال قبل در همین ماه بودیم که گفتند شهید فاطمه اسدی(دختر کرد باغیرت که به دست دموکرات به شهادت رسید) تفحص شدهاست.
یک دختر جوان که ۲۲ سالش هم نشده بود... شاید کمی کوچک تر از مهسا امینی!
بچه شیرخواره داشت.
هیچ کدام از این سلبریتیهای همیشه درصحنه اشارهای بهآن نکردند...
من یکی با همین مقایسه های کوچک ماجرا را فهمیدم...
دیگر کاری با بقیه شهدا ندارم که نامردانه حق و خونشان پایمال شد(:
#شهیده
#فاطمه_اسدی
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
ایمان داشته باش
خدا در جاهایی دور از انتظار
به دست افرادی دور از انتظار
در مواقعی تصور ناپذیر
معجزات خود را به تو نشان می دهد
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از 🍃...تجربه زندگی...🍃
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
چند وقت پیش رفتیم جایی، یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد به فحش به نظام و دعا برای روح شاهنشاه.
اون موقع چیزی نگفتم اما بعد این که شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانم شنیدم ماشاللّه همه ی بچه ها و نوه هاتون تحصیل کرده هستن!
لبخندی زد و با افتخار گفت:
بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام دکتره، اون یکی پزشکی می خونه و...
خدا رو شکر نان حلال و زحمت کشی دادیم بهشون.
گفتم:
آفرین به شما، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟!
گفت: من تا کلاس پنجم درس خوندم
گفتم: کدوم مدرسه؟
گفت: تا کلاس سوم مدرسه روستامون، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم.
گفتم: پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالاً به خاله ای، عمه ای کسی رفتن درس خون شده ن.
گفت: نه، خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان سواد ندارن! اتفاقا هوشی که من داشتم هیچ کس نداشت.
گفتم: پس چرا درس نخوندین؟ حتما تنبل بودین!
گفت: نه خیر! خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع امکانات نبود، بیشتر روستاها مدرسه نداشتن، اگرم داشتن، تا دبستان! اگه امکاناتی که بچه های الآن دارن من داشتم، مدرک پروفسوری داشتم. قدیم اصلاً برای سواد ارزش قائل نبودن، از بچگی که دست چپ و راستم شناختم، بردنم پشت دار قالی. صبح تا شب باید برای ارباب قالی می بافتیم. بعدشم بدو بریم از سر چشمه آب بیاریم، گاو و گوسفند علف بدیم و مثل الآن لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم شبانه خوندم!
گفتم: خب می خواستین نرین قالی بافی.
گفت: خب اگه نمی رفتیم چیزی نداشتیم بخوریم باید قالی می بافتیم که آخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت و بقیه مایحتاجمون رو بخره.
گفتم: شاه می دونست شما این جور زندگی دارید؟!
پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی می کرده ن.
چرا شاهنشاه براتون کاری نمی کرد؟! چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه بیسواد بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بی سوادی رو ریشه کن کنه؟!
حاج خانوم یک نگاهی کرد.
گفتم: چرا دارید حقایق رو وارونه جلوه می دین؟
گفت: چی بگم؟ از بس گرونیه.
گفتم: مدل ماشین بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها بهترین ماشین رو خریدین؟
گفت: کسی اصلا ماشین نداشت، فقط ارباب ماشین داشت!
گفتم: زمان شاه مستطیع شدین رفتین حج، حاج خانوم شدین؟!
گفت: نه چند سال پیش رفتم مکه، سوریه و کربلا هم رفتم.
گفتم: چرا تو زمان شاه که همه چیز ارزون بود نرفتین؟
گفتم: شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟!
گفت: مگه شاه فروخت ؟!
گفتم: وقتی استان فروخته نفهمیدین چه طوری از بقیه اختلاس هاشون باخبر می شدین؟!
خلاصه گفتم تاریخ رو تحریف نکنید لطفا از شاه اسطوره تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید!
سرش انداخت پایین و چیزی نگفت.
🌱 #داستانک
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
هدایت شده از 『 در محضر شهدا 🇵🇸』
رسيديم بہ جایی که دشمن سيم خاردار کشيده بود فرصت نبود
که سيم خاردارها راباز کنيم. مانده بوديم که چکار کنيم .
یه لحظه احساس کردم اتفاقی افتاد . نگاه کردم ديدم يکی از رزمنده ها
خودش رو انداخته روی سيم خاردار و بچه ها را قسم ميده که از
روی بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته.
بچه ها با اصرار او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ی دلاور به سيم خاردار دوخته شد.💔
نیاز نیست انسان بزرگی باشیم
انسان بودن
خود نهایت بزرگی است...
میتوان ساده بود ولی انسان بود
بهہمین سادگی..🌸
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از رادار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار خودشونه! 😂😂
حتما ببینید، براندازی هم کار خودشونه 😉👆
✅ به رادار انقلاب بپیوندید:
@radar_enghelabe
یه نکته رو بگم!
مهمترین تجربه زندگی م بوده و یه عمر
عقبه داره، در یه سطر بهتون میگم.
"خودتون رو دوست داشته باشید"
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
اجتماع دانش آموزی به یاد شهدای دانش آموز حادثه تروریستی شهدای حرم شاهچراغ
و اما پیام بازیگر سریال گاندو
آزیتا ترکاشوند یک هنرمند ارزشی🌱
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
شهداے دانشآموز مدرسهے زینبیہ میانہ
بیش از ۳۸ شهیده بانو...
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فــوری- حتماااااا ببینید🔴
حمله موشکی سپـاه به اکباتان
براى دانلـود كليپهاى بيشتـر
به كانالمـــون يه ســرى بزنين
دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻
🔻 @seyyedoona
🔻 @seyyedoona
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
8415344779.mp3
3.55M
به وقت مولودی🎧
بانی امشب خود صاحب زمونه...😍✨
ولادت امام حسن عسکری🎊
حاج مهدی رسولی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شاهچراغ
#امام_زمان
از نظر روحی نیاز دارم ۲۲ بهمن یه تصویر متفاوت ببینم...
تصویر حامد زمانی تو میدون انقلاب که داره میخونه...
«فریاد بزن که زن شکوهه»🙃
«مرگ بر آمریکا»و . . .
چی بشه اون روز👣
#حامد_زمانے
هدایت شده از 𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
AUD-20220114-WA0017.mp3
15.53M
دختر شهید:♥
دخترها باباییاند...
جملهی زیباییست.
زیباییاش آنجا رنگ غم میگیرد که دختر از نبود بابا جان بدهد.
یا به خاطر نوشتن بیست بارهی کلمه بابا تب کند.
یا پشت نیمکت دونفره، ریز ریز اشک بریزد.
دخترها باباییاند یعنی همینکه به خانه برسد، مقنعه و کیفش را پرت کند گوشهای و عکس روی میز را در آغوش بگیرد و زمزمه کند:«بابایی جونم امروز یاد گرفتم اسمتو بنویسم...»
و بعد ماژیک را بردارد و با خط میخیاش روی شیشهی قاب عکس اسم پدرش را بنویسد.
اشکش اجازه ندهد لبخند بابا را ببیند.
یا روز پدر نقاشی خودش را در دست بابا بکشد و روی مزارش بچسباند.
چادر مادر را بگیرد و همراهش روی خاک بنشیند.
یا وقتی بزرگ شد و کسی پدرش را دشنام داد با اخم نگاهش کند و برای بار هزارم قلب شکستهاش را آرام کند...
دختران بابایی شب ها بالش های خود را با خیسی اشک میشویند و صبح با گرمای محبت مادر خشک میکنند...
با همه اینها دختران بابایی هیچ وقت تنها نیستند...آنها بابا دارند؛ یک بابای آسمانی کنار ماه
#دلنوشته
#پلاڪ