eitaa logo
مسجد پایگاه قرآنی
311 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
788 ویدیو
34 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💞 💞 تو بر نسل #جوان تا صبحِ محشر رهبرے دارے 💞 تو چون عبّاس، بر خِیلِ شهیدان برترے دارے 💞 تو بر آلِ نبے، بعد از امامان سرورے دارے 💞 تو خُلق و خوے و روے و منطقِ پیغمبری دارے 💞 تو دست و بازو و تیغ و توانِ حیدرے دارے ‌ ❤ ولادت #حضرت_علی_اکبر (ع) و #روز_جوان مبارک 😍💚🌹💞 ‌نـدبه هاے انتــظار @nodbehhayentezar313 ‌
برای رفت😍، ولی او را رد کرد 😢😢و گفت به قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید😳! آن در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد 😞و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا که خیلی دوستش دارم♥️ شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم🤔🤔!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی.جوان به منزل رفت و.. ادامه داستان رو تو کانال زیر ببینید😱😱👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3935371281Cd13c109209
📋 مرحوم رجبعلی خیاط تعریف می‌کرد درنیمه شب سرد زمستانی در حالیکه برف شدیدی می‌بارید و تمام کوچه و خیابان را سفید پوش کرده بود دیدم انتهای کوچه کسی سرش روبه دیوار گذاشته، روی سرش هم‌ برف نشسته بود . با خودم گفتم شاید معتاد دوره گرد است که سنگ کوب کرده جلو رفتم دیدم جوانی است ، تکانش دادم. بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی؟ گفتم متوجه نیستی برف روی سرت نشسته ، ظاهرا مدت هاست که اینجا هستی خدای ناکرده مریض می شوی جوان که‌انگار صحبت من رو نشنیده بود، با سرش اشاره ای به روبرو کرد. دیدم او زل زده به پنجره‌ی یک خانه. فهمیدم عاشق شده، نشستم وبا تمام وجود گریه کردم ، جوان تعجب کرد، کنارم نشست وگفت چی‌شد پیرمرد؟ تو هم عاشق شدی؟ گفتم قبل‌ از این که تو را ببینم فکر می کردم عاشقم مهدی فاطمه سلام الله علیها ولی الان که تو را دیدم‌ ، چگونه برای رسیدن به عشقت از خودت بی‌ خود شدی فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیشتر نبوده!! مگر عاشق می تواند لحظه ای به یاد معشوق نباشد
حضرت علیه السلام به مکانی رسید كه‌مرد عابدی آنجا زندگى میكرد حضرت با او مشغـول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى كه به كار زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت وقتى چشمش به حضرت عیسى علیه السلام و مرد عابد افتاد ، پایش سست شد و از رفتن باز ماند وهمانجا ایستاد و گفت: خدایا من‌از كردار زشت خودم شرمنده ام. اگر پیامبرت مرا و سرزنشم كند ، چه كنم ؟ خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر عابد تا جوان را دید سر به آسمان بلند كرد و گـفت ! مرا در قیـامت با این جوان گناهكار محشور مكن در این هنگام خدا به پیامبر خود وحى فرمود كه به این عابد بگو ما دعای تو را اجابت كردیم و تو را با این محشور نمی كنیم ، چرا كه او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است وتو به دلیل غـرور و خودبینى ، اهل‌ دوزخ 📚