eitaa logo
مسجد پایگاه قرآنی
335 دنبال‌کننده
5هزار عکس
923 ویدیو
34 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
تاجری بود عقیم، هرچه زن می گرفت بچه دار نمی شد و زنها را روی اصل نزاییدن با زور طلاق می داد. بعد از اینکه چند زن گرفت و طلاق داد، .دختری.را عقد کرد. این دختر مادری.داشت.آتشپاره و خیلی زرنگ دختر که به خانه تاجر رفت یک هفته بعد از آن مادرش قدری خمیر درست کرد و روی گذاشت و رویش پوست کشید و به .گفت: « هروقت که تاجر به خانه آمد به او بگو من بچه دار هستم😱😱 دختر گفت:« مادرجان، من که بچه ندارم، تو فقط قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای، من چطور بگویم بچه دارم مادرگفت:« نترس بچه خمیره، خدا کریمه» و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد تاجر که شب به خانه آمد، ادامه در کانال زیر👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
هدایت شده از سخنرانی های عالی
برای رفت😍، ولی او را رد کرد 😢😢و گفت به قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید😳! آن در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد 😞و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا که خیلی دوستش دارم♥️ شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم🤔🤔!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی.جوان به منزل رفت و.. ادامه داستان رو تو کانال زیر ببینید😱😱👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3935371281Cd13c109209