#حتما_بخونید_و_از_دستش_ندید
#جنین_خمیری
تاجری بود عقیم، هرچه زن می گرفت بچه دار نمی شد و زنها را روی اصل نزاییدن با زور طلاق می داد.
بعد از اینکه چند زن گرفت و طلاق داد، .دختری.را عقد کرد.
این دختر مادری.داشت.آتشپاره و خیلی زرنگ
دختر که به خانه تاجر رفت یک هفته بعد از آن مادرش قدری خمیر درست کرد و روی #شکم_دخترش گذاشت و رویش پوست کشید و به #دختر.گفت:
« هروقت که تاجر به خانه آمد به او بگو من بچه دار هستم😱😱
دختر گفت:« مادرجان، من که بچه ندارم، تو فقط قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای، من چطور بگویم بچه دارم
مادرگفت:« نترس بچه خمیره، خدا کریمه» و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد
تاجر که شب به خانه آمد،
ادامه در کانال زیر👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
هدایت شده از سخنرانی های عالی
#دکتری برای #خواستگار_دختری رفت😍، ولی #دختر او را رد کرد 😢😢و گفت به #شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید😳!
آن #جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد 😞و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست..
حالا #دختری که خیلی دوستش دارم♥️ شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم🤔🤔!!
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی.جوان به منزل رفت و..
ادامه داستان رو تو کانال زیر ببینید😱😱👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3935371281Cd13c109209