💢#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه: پشیمونی قورباغه
💢#نویسنده هنرمند
💢امیرعلی شریفی زاده
💢کلاس اول_شش ساله
💢استان تهران_مدرسه نامجو
💢خرداد۱۴۰۲
یه روز یه قورباغه ای بود که با گوشی زیاد بازی می کرد مامانش بهش میگفت بسه دیگه اما قورباغه میگفت فقط یه دقیقه دیگه تا اینکه یک ساعت گذشت مامانش گفت بیا ناهار بخوریم قورباغه درحالی که گوشی بازی میکرد به سمت مادرش اومد ناهارش رو که خورد به سمت اتاق رفت چند روز همینطور می گذشت مادر قورباغه به او گفت پنج روز دیگر سنجش برای کلاس اولت داری یعنی چشمان و گوش ها را معاینه میکنند پنچ روز گذشت قورباغه همراه مادرش به سنجش رفت و بعد از سنجش به قورباغه کوچولو گفتند که باید عینک بزند قورباغه خیلی از کارهایش پشیمان شد ولی دیگر فایده نداشت که نداشت
#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💢#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه: تشکر از خدا
💢#نویسنده هنرمند
💢امیرعلی شریفی زاده
💢کلاس اول_شش ساله
💢استان تهران_مدرسه نامجو
💢خرداد۱۴۰۲
بهار مثل فرشته ای زیبا روی شاخه ای نشسته بود و لبخند میزد پروانه های رنگین بال در اطراف او می چرخیدند و غنچه ها را می بوسیدند بهار گفت شما معجزه خدایید میشه ماجرای پروانه شدنتون رو برام تعریف کنید
یکی از پروانه ها به نام بال نخودی گفت ما اول کرم ابریشم هستیم بعدش پیله می بندیم بعد از چند روز تبدیل به پروانه میشیم و خدارو به خاطر نعمت هایش شکر میکنیم بعد همه پروانه ها بال هایشان را باز کردند و از خدا تشکر کردند
#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
496K
✅#قصه_خوانی
💢قصه خدایا لطفا
💢 نویسنده: #شکوه_قاسم_نیا
💢قصه گو: #دینا قربانپور
💢۷ساله_کلاس اول
💢خرداد ۱۴۰۲
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : شکستن خط کش آبی
💢#نویسنده هنرمند:زهرا بنی اسدی
💢کلاس اول_ ۷ساله
💢استان تهران _ مدرسه ابدطلب
💢 خرداد ۱۴۰۲
یک روز در مدرسه آموزگار نشانه ی جدید را به بچه ها یاد می داد ..او پس از آموزش گفت : بچه های عزیز کلماتی را که در تخته نوشته شده را وارد دفتر خود کنید زهرا و فاطمه با هم دوست های صمیمی بودند فاطمه در حال نوشتن بود که به زهرا گفت : زهرا ببخشید میشه خط کش آبی رنگت رو یه لحظه به من بدهی تا در دفتر خط بکشم ؟ زهرا گفت : چشم بفرمایید ... فاطمه خط کش را از زهرا گرفت و شروع به خط کشیدن کرد یه دفعه خط. کش شکست فاطمه ترسید و به زهرا چیزی نگفت .بالاخره زهرا خط کش خود را از فاطمه خواست فاطمه با ترس گفت: ببخشید من خط کش تو را شکستم زهرا ناراحت شد و گریه کرد فاطمه وقتی به خانه رفت ماجرا را به مادرش تعریف کرد مادرش گفت: اشکالی نداره لباست را بپوش تا با هم برویم و آن خط کش آبی را بخریم تا فردا به زهرا بدهی فاطمه با مادرش به فروشگاه رفت و یه خط کش آبی رنگ خریدند فردا فاطمه وقتی زهرا را دید خط کشی که خریده بود را نشان داد و گفت : ببخشید زهرا من از خط کش تو خوب مراقبت نکردم مرا. ببخش .زهرا گفت : اشکالی نداره ممنونم...و آن دو دوست با هم دوست شدند
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
283K
✅#قصه_خوانی
💢قصه خدایا لطفا
💢 نویسنده: #شکوه_قاسم_نیا
💢قصه گو: #زهرا_بنی_اسدی
💢خرداد ۱۴۰۲
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : طوطی سخنگو
💢#نویسنده هنرمند:
💢الناز بشرونتن
💢کلاس چهارم_ ۱۰ساله
💢استان تهران _ مدرسه زمزم
💢 خرداد ۱۴۰۲
یک روز دخترکی بود که یک طوطی زیبای سخنگو داشت دخترک هر روز با طوطیاش حرف میزد و از حرف زدن با او لذت میبرد اما طوطیاش را در قفس گذاشتهبود و طوطی نمیتوانست پرواز کند و ازاد باشدتا اینکه یک روز طوطی خودش را به مردن زد دخترک خیلی ناراحت شد و قفس را برد توی حیاط و در قفس را باز کرد یک دفعه طوطی ازقفس بیرون امدوبه دخترک گفت من نمردهبودم و خودم را به مردن زدهبودم تا تو مرا از این قفس تنگ دربیاوری دخترک گفت تو دیگه پیش من نمیمونی طوطی گفت من توی طبیعت ازاد هستم و همیشه پیش تو میایم و برای تو اواز میخوانم و با تو حرف میزنم قفس جای خوبی برای من نیست دخترک گفت باشه من دیگه تورو توی قفس نگه نمیدارم تا تو ازاد با شی و هر روز بیای پیش من و برای من اواز بخوانی و با من حرف بزنی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh