📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :
☘میهمانی در کارخانه
✍نوشته : مهربانو زهرا شیری عزیز ❤️
🔹گروه سنی #نوجوان
بابای من توی کارخانهای کار میکند که پنکههای بزرگ میسازند.
روزجمعه بود.کارخانه ازبیرون مثل یک قوطی غول پیکربود!وقتی واردسالن شدیم،دیدیم پرازبادکنک ست! صندلیها کنار دیوار چیده شده بودند. خانمها و بچه ها نشسته بودند.یک میز بزرگ وسط سالن بود. روی آن یک
کیک بزرگ شکلاتی بود و یک سبد بزرگ پر از انواع میوه های جور وا جور! یک پنکه سفیدِپایه بلند،وسط میز ایستاده بود؛درست مثل یک روبات!
یک صندلی سیاه وبزرگ هم آن بالا بود مخصوص آقای مدیر!
بابا رفت پیش همکارانش نشست. من و مامان و آبجی نینا روی صندلیهای کنار دیوار نشستیم.
بابا گفت:همین پنکه رومهندسهاباکمک کارگرهاساختن .
مدیر آمد جلو کت و شلوار تنش بود و یک کلاه کوچک وخندهدارسرش.گفت:بذارین پنکه رو روشن کنیم،ببینین
چه شاهکاریه!
صدا زد:مهندس کاری بفرما نوبت شماست.
مهندس کاری آمدجلوبیشترازهرچیزی،موی زیادسرش
توی چشم بود!
سلام کرد،رفت سمت میز ایستاد دستش را که میلرزید بطرف پنکه درازکرد.یک دکمه زد.پنکه صدا داد: وووووو
پرّه ها آرام شروع کردند به چرخیدن.
هوا گرم بود. یک عالمه بچه بالا و پایین میپریدند. مدیر گفت: – بچهها ساکت! شاهکار کارخانه قراره براتون نمایش اجرا کنه!
بعد با سر به مهندس کاری اشاره کرد.
مهندس کاری هم سرش راتکان دادو یکییکی دکمههای روی پایهی پنکه را فشار داد.
همه ساکت شدند. حتی بادکنک قرمزی که از سقف آویزان بود، تکان نمیخورد!
یک پسرکوچولوجلورفت وگفت:میخوام بادشو بگیرم! پدرش کشیدش عقب.
مهندس کاری همینطور دکمه میزد...!
مدیرگفت:مهندس کاری کاری عمل کن در مورد دکمهها توضیح بده.
مهندس کاری گفت: چشم.
یکهوپرهها تند چرخیدند، تندتر!
بادپنکه، موهای خانمها را از زیر روسریها پخش کرد تو هوا!!!
آبجی نیناچشمهایش رابست وخندید: آخجون! موهام مثل پری دریایی شد!
ولی من زل زده بودم به پنکه. یک صدایی میداد... یک چیزی لقلق میزد. کِلَک... کِلَک... یکهو پنکه لرزید. پایهش تکان خورد.
یک خانوم جیغ زد: این صداش طبیعیه؟!
مهندس کاری گفت: آره... طبیعیه! ولی صداش خیلی مطمئن نبود.
مدیر پرسید: – مطمئنی؟ مهندس کاری؟!!!!
همین که پرسید، یک صدای «قِرتَق!» آمد.
صدای مامان از گوشه ی سالن بلند شد:با این فامیلی که
داره فکرکردیم چه پنکه ای راه میندازه،فقط صدای قِرته قِرت میده
انگارحرف مامان به بابا برخوردازجایش بلندشدگفت: اتفاقا مهندس کاری کارش درسته،این نمونه اولیس
یکی از پرهها کنده شد! مثل بومرنگ چرخید تو هوا.
جیغ همه بلند شد.نیم خیز شدیم.پره از بالا سرمان رد شد و با یک صدای «قیژژژژ!» خورد به شیرینی! کیک شکلاتی ترکید. خامه پاشید روی صورت مدیر و مهندس کاری!
ولی بدتر از آن، پره گیر کرد به موهای مهندس کاری هم پرواز کرد! یک دسته مو چرخید تو هوا و رفت چسبید به بادکنکهای سقف!
همه تازه فهمیدند آن موها، کلاهگیس بوده!
چندلحظه سکوت شد!یک خانوم ازردیف جلو،دستش راگذاشت روی سینهش. باکتدامن بنفش و روسری سفیدگلقرمز،گفت:خدای من! آقای مهندس... موهات؟!
یکی تو جمع گفت:خانومشه؟!
یکی دیگر گفت: وای، خود خانمش هم نمیدونسته؟! آن خانوم جواب داد: – تازه نامزد کردیم...
مهندس کاری با سر کچل و صورت خامهای، مات ایستاده بود. با صدای خفهای گفت: – خب... امتحان مقاومت پره هم انجام شد!
مدیر داد زد: – چی چی انجام شد؟! مگه نگفتی اشکالش رفع شده؟! عجب کاره ای هستی مهندس کاری
یک بچه زد زیر خنده
بعد همه ترکیدند از خنده
آبجی نینا دست روی دهانش وشانه هایش را از خنده جمع کرده بود گفت:مامان!کلاه آقای رئیس پرید هوا موی مهندس کاری هم پرواز کرد بالا!
یک دختر دیگر، با خندۀ تیز و بلند گفت: – وای، سر مهندس کاری براق شده!
یک پسر دراز آمد وسط سالن انگار بلندگو هم قورت داده بودخواند:
مهندس کاری پنکت وزید کلاه گیست پرکشید
رفت بالا رو سقف، دیگه پایین ندید
آهای مهندس بجاییکه تو جلسه پنکه پَر پَر کنی
دیگه باید ازاین به بعد توی کوچه ترقه در کنی
بعد همه خندیدندوخواست همه شعرش با او همخوانی
کنندبقیه بچه ها حتی بعضی بزرگترها هم با او خواندند
و بعدصدای خنده بچهها سالن رو برداشت.حتی بعضی از بزرگترها هم لبخند زدند. مهندس کاری، سرخ شده بود و کتش رامحکمتر چسبید،ولی لبخند خجالتزدهای گوشه لبش نشست.نامزدش هم بدجوری چپ چپ به
آن پسر زل زده بود
مدیرهم مانده بود به آن بچه ها بخندد یا از عصبانیت
بترکد صورتش را با دستمال پاک کرد. ولی خامه رفته بود تو دماغش.عطسه زد کیک پاشید روی زمین!
من هنوز زل زده بودم به پنکه.
پرهها دیگر نمیچرخیدند.
ادامه دارد 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
✅#دعا_و_نیایش
✍🏻نوشته: #عسل_اصل_سلیمانی
🧕🏻مربی : #سعیده_اصلاحی
🦋#نوجوان
خداوندا، مرا یاری بده تا با دستانم آشیانه ای برای پرندگان بسازم ، نه آنکه ویرانگر باشم 🤲🏻
پروردگارا، به من دست نوازش عطا کن ، تا مرهم دردی باشم ؛ نه نمک پاش زخمی🤲🏻
بارالها، قدم های مرا خیر گردان ، نه شر 🤲🏻
آفریدگارا، زبانم را پرمهر قرار ده تا دلی شاد کنم ، نه آنکه دلی بشکنم🤲🏻
ای مهربانترین مهربانان، از لطف و رحمت خود مرا بینصیب نگردان🤲🏻
آمین یا رب العالمین🤲🏻
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
✅#دعا_و_نیایش
✍ نوشته: #سعیده_اصلاحی
🦋#نوجوان
خدایا ❤️
فصل ها با هزاران رنگ و طرح نو
می آیند و می روند
روزها و ساعت ها بدون توقف می گذرند
و از هر کدام فقط
یادی و خاطره ای برجا می ماند
خدایا ❤️
جاده ی زندگی ام را هموار
قدم هایم را استوار
دلم را بردبار
و دست وذهن و زبانم را امانت دار
قرار ده
تا دوستانم همیشه از من
به نیکی یاد کنند
🙏 آمین یا رب العالمین ❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
☘#شعر بخوانیم
☘گیلاس های خنده فراوانند
📕از مجموعه: آخرین رمان باغ
✍شاعر :#سعیده_اصلاحی
🦋#نوجوان #همکاران
🌈شرح عکس : هنرجویان برگزیده مون در دورهمی باغ کتاب☆ ۲۲ مردادماه۱۴٠۴
ابری ست حال و روز نگاهت باز
این ابرها نشانه باران اند
بادام تلخ اخم چرا وقتی
گیلاس های خنده فراوان اند
با من بگو ، بخند ، تماشا کن
دنیا پر از بهانه خوشحالی ست
این میوه های تازه و رنگارنگ
لبخند های نوبر امسالی ست
گاهی پرنده باش و رها در باد
مارا ببر به مزرعه ی لبخند
گاهی بایست ...خنده تعارف کن
مثل درخت های سخاوتمند
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
❇️#شعرهای_قرآنی
📕#شعر_سوره_مبارکه_فلق
🦋#نوجوان
✍شاعر: #سعیده_اصلاحی
📕#معلم_شاعر_نویسنده
بگو بگو به نام حق
خدای سوره ی فلق
خدای هر پدیده ای
مرا تو آفریده ای
خدای نور و روشنی
که تا همیشه با منی
من از تلاش بی ثمر
شب سیاه بی سحر
از همه ی صفات بد
دروغ و کینه و حسد
از بدی و بلای نو
پناه می برم به تو
❌کپی فقط با نام شاعر ❌
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#دعا_و_نیایش
✍ نوشته:#سعیده_اصلاحی
🦋#نوجوان
طراح: #عسل_اصل_سلیمانی
❤️الهی
🎼دنیا پر از موسیقی های دلنشین است
🎼پر از زمزمه های پر رمز و راز
🎼پر از آوای های آرام بخش
❤️خدایا یاری ام کن🙏
🎼تا با کلام و رفتار و نگاهم
🎼خالق ترانه های مهربانی باشم
🎼و آرامش و امید را
💖به دوستانم هدیه دهم
🙏 آمین یا رب العالمین ❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#دعا_و_نیایش
✍ نوشته: #سعیده_اصلاحی
🦋#نوجوان
🪄طراح عکس:#زینب_حاجی_حسینی
🌿هر بذری که
در خاک تیره زندانی ست
🌿 همین که نام حیاتبخش تو را
زمزمه می کند
🌿به زیباترین شکل
سر از خاک بر می آورد🌱
🌿 و عطر و رنگ بی نظیرش را
به همه هدیه می دهد🎁
🌿ای آفریدگار غنچه های تماشایی
🌿یاری ام فرما🙏
🌿تا تیرگی های دور و برم را
کنار بزنم
🌿و به نور و روشنایی برسم
🤲 آمین یا رب العالمین 🤲
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :صدای زمین،نفس آب
✍نوشته : مهربانو زهرا شیری عزیز ❤️
🔹گروه سنی #نوجوان
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :زمین خسته است
✍نوشته : مهربانو زهرا شیری عزیز ❤️
🔹گروه سنی #نوجوان
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
❇️#شعرهای_قرآنی
📕#شعر_سوره_مبارکه_نصر
🦋#نوجوان
✍شاعر: #سعیده_اصلاحی
📕#معلم_شاعر_نویسنده
فرموده است در نصر
رب کریم مکه
چه بوده ماجرای
فتح عظیم مکه
از ظلم خسته بودند
مردم در آن زمانه
هر آدم ستمگر
بت داشت توی خانه
آمد رسول اسلام(ص)
با آیه های توحید
بر مکه و مدینه
نور امید تابید
لطف خدا را همه
با چشم خویش دیدند
بدون جنگ و ستیز
به پیروزی رسیدند
❌کپی فقط با نام شاعر ❌
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :زمین و قطره کوچک
✍نوشته : مهربانو زهرا شیری عزیز ❤️
🔹گروه سنی #نوجوان
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh