✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢ستاره بخشنده
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢محمدحسن جعفری کلاس اول ۷ساله
💢 مدرسه شهید غفاری
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو بادبادکش را به دست گرفت و شروع کرد به بازی و بالا و پایین می پرید و بادبادکش را هوا می فرستاد.
دوست ستاره کوچولو او را از دور دید و گفت: می شه بادبادک زیبایت را به من هم بدهی تا بازی کنم؟
ستاره کوچولو با بخشندگی و مهربانی نخ بادبادکش را به دوستش داد و با هم بازی کردند.
آن روز یک روز به یادماندنی برای آنها بود.
✅نظر مربی:
محمد حسن عزیزم اولین فعالیت قصه نویسی ات عالی بود 👌
ممنونم که قصه ی زیبایت را با پیام دوستی و بخشندگی به پایان رساندی .
منتظر حضورت در کارگاه بعدی هستم عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢شب طلایی
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢محمدامین پیران عالی
💢کلاس اول ۷ساله
💢 مدرسه شهید غفاری
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو بادبادکش را به دست گرفت و با آن بازی کرد که یک دفعه نخ بادبادک طلایی کنده شد و به آسمان رفت.
مادر ستاره کوچولو سریع به سمت بادبادک اوج گرفت و آن را برایش آورد.
ستاره کوچولو خیلی خوشحال شد واز لطف مادر عزیزش تشکر کرد .
✅نظر مربی:
محمد امین عزیزم اولین قصه ات را خیلی خوب کامل کردی 👌
تشکر کردن از مادر یک نکته عالی در قصه شماست.
امیدوارم در کارگاه بعدی ما هم حضور گرم داشته باشی عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢بادبادک بازی
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢ایلیا قربانی نسب
💢کلاس اول ۷ساله
💢 مدرسه شهید غفاری
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو بادبادکش را به دست گرفت و گفت: مامان جون می شه از شما خواهش کنم یک بادبادک هم برای برادرم درست کنید؟
مادر لبخندی زد و جواب داد: حتما عزیزدلم
بعدش ستاره کوچولو با برادرش تمام شب در آسمان بادبادک بازی کردند.
✅نظر مربی:
ایلیای عزیزم
خیلی خوب است که در اولین قصه ات ، دوستی و مهربانی را یادآوری کردی 🌸آفرین نویسنده کوچولو
در کارگاه بعدی هم منتظر حضور گرمت هستم عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢 ستاره کوچولو و بادبادک
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢امیرمحمد ایوبی
💢کلاس اول ۷ساله
💢تهران
💢 مدرسه شهید غفاری
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو بادبادکش را به دست گرفت و با خوشحالی مشغول بازی شد.
ناگهان باد تندی وزید و بادبادک را پایین برد .
بادبادک به شاخه درختها گیر کرد و ستاره کوچولو خیلی ناراحت شد.
بچه ها از دور بادبادک را دیدند و به کمک او آمدند ستاره کوچولو با خوشحالی رفت تا باز هم بازی کند.
✅نظر مربی:
امیرمحمد عزیزم
تخیل قوی و نگاه دقیقی داری 🌸
کمک به دیگران و خوشحال کردن آنها نکته مثبت قصه شماست.❤️
در کارگاه بعدی هم منتظر حضور گرمت هستم عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢 ستاره و همبازی
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢سامیار صارمی
💢کلاس اول ۷ساله
💢تهران
💢 مدرسه شهید غفاری
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو بادبادکش را به دست گرفت و به مادرش گفت :کاش میشد یک همبازی داشتم. مادرش گفت: دوست داری من همبازی تو باشم ؟ ستاره قصه ما ذوق زده شد و گفت: بله مادر جون. آن شب به ستاره کوچولو و مادرش خیلی خوش گذشت و او از وقتی که مادرش برایش گذاشته بود خیلی تشکر کرد.
✅نظر مربی:
سامیار عزیزم
آفرین به توجه و نگاه مهربانت 🌸
خیلی خوب بود که در قصه ات همبازی شدن مامان را با فرزندش بیان کردی.❤️
در کارگاه بعدی هم منتظر حضور گرمت هستم عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢 ستاره کوچولو و بادبادک
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢 فاطمه جمشیدی
💢کلاس سوم ۹ساله
💢تهران
💢 مدرسه زمزم
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو بادبادکش را به دست گرفت و رفت تا از مادرش اجازه بگیرد و برای بازی به سوی زمین برود. مامان یه او اجازه داد و گفت مواظب خودت باش عزیزم.
در راه باد وزید و بادبادک ستاره کوچولو افتاد و خراب شد. او با ناراحتی زد زیر گریه اما دید مادرش دارد با یک بادبادک درخشان دیگر به طرفش می آید. مادر از آن بالا متوجه شده بود و به کمک ستاره کوچولویش آمده بود.
ستاره خیلی خوشحال شد و گفت :چه قدر خوب است که هرجا باشم مادرم مواظبم است.
✅نظر مربی:
فاطمه عزیزم
در این قصه تفکر لطیفت را نسبت به مادر
خیلی خوب بیان کرده ای 🌸آفرین گل زیبای من❤️
در کارگاه بعدی هم منتظر حضور گرمت هستم عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #قصه بنویس
💢 بادبادک بازی
✍️نوشته: #نویسنده_کوچولو
💢 امیر محمد وسمه
💢کلاس اول ۷ساله
💢تهران
💢 مدرسه شهید غفاری
ستاره کوچولو خیلی بادبادک بازی دوست داشت.
مامانش با ابرهای براق برایش یک بادبادک درخشان درست کرد. ستاره کوچولو از مادرش تشکر کرد وبادبادکش را به دست گرفت و به کنار دریا رفت و آن را به آسمان فرستاد. ستاره کوچولو آرزو هایش را به بادبادک گفت تا آنها را به آسمان ببرد .
✅نظر مربی:
امیر محمد عزیزم
اولین قصه ات را خوب و قشنگ نوشتی ❤️آفرین پسر هنرمندم
در کارگاه بعدی هم منتظر حضور گرمت هستم عزیزدلم❤️
💢#سعیده_اصلاحی
💢#کارشناس_ادبیات_کودک
💢#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#کلاس_اولی جون
💢خودت #نویسنده شو
✍#مسابقه_نویسندگی
💢طراح و مربی نویسندگی:
💢#سعیده_اصلاحی
💢#شاعر_و_نویسنده_کودکان_و_نوجوانان
💢#معلم فرشته های کلاس اولی
✅امروز مسابقه نویسندگی داریم👇❤️👇
عزیزدلم خوب و دقیق به این عکس ☝️نگاه کن
شما می تونی یه قصه ۵خطی براش بنویسی و یه اسم قشنگ هم براش انتخاب کنی و برای من بفرستی.
قصه ی قشنگت رو با اسم و عکس خودت در کانال فسقل فندقی ها منتشر می کنم
بهترین قصه ی هر ماه هم در #مجله_پوپک منتشر میشه👌😍
موفق باشی
❤️ #نویسنده_کوچولو ی من❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
💢#نویسنده_کوچولو:
💢 فرشته کیانی
💢کلاس دوم_۸ساله
💢 استان تهران _مدرسه زمزم
🌸خدا را شکر🌸
یک روز سر سفره به مادرم گفتم :
مامان هر غذا و هر نوشیدنی طعم و مزه خودش را دارد و این خیلی خوب است.
مادرم جواب داد:
دخترم خدای مهربان به ما انسان ها این توانایی را بخشیده است که با محصولات حیوانی و گیاهی ، غذاها ونوشیدنی های مختلف تهیه کنیم تا رشد کنیم و سلامت بمانیم.
خدای بزرگ،چیزهای بزرگ تر و ارزشمندتری هم برای آسایش و راحتی ما افریده است
مثل کوه های بلند،دشت های سرسبز،دریاهای ابی و رودهای زلال
هرچه بهتر و بیشتر به اطرافت نگاه کنی و با دقت تر ببینی شگفتی های بیشتری کشف می کنی.
من که داشتم به حرف های قشنگ مادرم گوش می دادم گفتم :
چه عالی مامان جون
من خداشکر میکنم که به ما عقل وهوش داده تا ازاین همه نعمت ها به خوبی استفاده کنیم.
✅#نظر_مربی:
🌸 فرشته گل و نازنینم
موضوع خوبی برای قصه ات انتخاب کردی
خیلی خوب است که ما همیشه شکرگزار نعمت های بیشمار خدای دانا و توانا باشیم.
در مسابقات هفتگی ما شرکت کن تا در نویسندگی پیشرفت کنی عزیزم❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#نابغه_کوچولو
💢خودت #نویسنده شو
✍#مسابقه_نویسندگی
💢طراح و مربی نویسندگی:
💢#سعیده_اصلاحی
💢#شاعر_و_نویسنده_کودکان_و_نوجوانان
💢#معلم فرشته های کلاس اولی
✅امروز مسابقه نویسندگی داریم👇❤️👇
عزیزدلم خوب و دقیق به این عکس ☝️نگاه کن
شما می تونی یه قصه ۵خطی براش بنویسی و یه اسم قشنگ هم براش انتخاب کنی و برای من بفرستی.
قصه ی قشنگت رو با اسم و عکس خودت در کانال فسقل فندقی ها منتشر می کنم
بهترین قصه ی هر ماه هم در #مجله_پوپک منتشر میشه👌😍
موفق باشی
❤️ #نویسنده_کوچولو ی من❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#نویسنده_کوچولو
💢خودت #قصه بگو
💢قصه :درد دندون
💢قصه گوی کوچولو :
💢فاطمه زهرا خسرویان
💢کلاس اول _۷ساله
💢استان مازندران_شهر رستمکلا
💢مدرسه شهید ابراهیمی
💢با سپاس از معلم نازنین :
💢سرکار خانم سمانه حیدری گرجی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : شب کتابی
💢#نویسنده_کوچولو:
💢اسما شریفی زاده
💢کلاس چهارم_۱۰ساله
💢 استان تهران _مدرسه زمزم
🌸شب کتابی 🌸
سنجابی به اسم نارنجی بود که علاقه زیادی مطالعه داشت اما در جنگل آنها مدرسه نبود تا باسواد شود و بتواند کتاب بخواند.
نارنجی تصمیم گرفت هرطور شده باسواد شود پس از جنگل شان رفت و رفت و رفت تا به شهر آدمها رسید
او یواشکی در شهر چرخید و بالاخره به جایی پر از کتاب رسید. او نام آن مکان را نمیدانست اما با دیدن جلد رنگارنگ کتابها خیلی خوشحال شد.و یکی از کتابها را که همرنگ خودش نارنجی بود بر داشت نگاهی به صفحه کتاب کرد تصاویر زیبای ان کتاب سنجاب کوچولو را به فکر فرو برده بود.
با خودش گفت:کاش همه این کتاب ها مال من بودند آن وقت هر روز و هرشب عکس های قشنگشان را تماشا می کردم.
ناگهان صدای آرام خانمی را شنید که داشت زیر لب کتاب می خواند.
نارنجی کتابی را که برداشته بود سرجایش گذاشت و با شوق و ذوق به قصه گوش داد :
یکی بود یکی نبود یه سنجابی بود که...»
✅#نظر_مربی:
🌸اسما عزیز و پرتلاشم
از اینهمه پشتکار شما بسیار سپاسگزارم
و خوشحالم که اینهمه به قصه و قصه نویسی علاقمندی
داستانت خوب و خلاقانه بود منتظر خواندن قصه های قشنگ بعدی ات هستم❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh