💖خوشبوترین گلهای روی زمین
👈نوبت چیه؟
💝معرفی اعضا جدید و عزیزمون👇
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
🎀#عضو_جدید_و_عزیزمون
💖دینا شاهچراغی عزیز ❤️
💖 ۹ساله☆پایه سوم
💖شهر مقدس قم
💖مدرسه شهید بیطرفان
💢مرداد ۱۴٠۳
❤️خوش اومدی عزیز دلم 👌
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
تخم مرغ طلایی.mp3
12.81M
📕قصه :تخم مرغ طلایی
✍ به قلم و اجرای:
🎤دینا شاهچراغی عزیز ❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
🎀#عضو_جدید_و_عزیزمون
💖محمدصدرا حاتمی عزیز ❤️
💖 ۱۲ساله☆پایه ششم
💖خراسان رضوی
💖شهر زیبای تربت جام
💢مرداد ۱۴٠۳
❤️خوش اومدی عزیز دلم 👌
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
4_5837182286969182240.pdf
17.62M
📕قصه :آرمان و رودخانه خشمگین
✍ به قلم و اجرای:
🎤محمدصدرا حاتمی عزیز ❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📒#قصه_ظهر_جمعه
📖 پرواز پوپک
🌿پوپکی در جنگل برای خودش لانه و آشیانه داشت.
روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز سر داد.
🌿بچه ها که صدای آواز پوپک را شنیدند به این فکر افتادند که دامی بگسترانند و پوپک را شکارکنند وقتی آنها سرگرم پهن کردن دام بودند پوپک داشت می دید و می خندید.
دراین میان ، مردی دانا و نیکو سرشت با دوستانش به آن جا رسیدند
🌿مرد گفت:”ای پوپک به چه می خندی؟
پوپک جواب داد : “به بی خردی این بچه ها که برای من دام پهن می کنند
من که از روی هوا، آب را در زیر زمین می بینم؛ دام این بچه ها را نمی بینم؟”
مرد دانا گفت:” مغرور نشو و بیهوده نخند
می ترسم که در دام بیفتی.”
🌿آن پایین ، وقتی که بچه ها دام را درست کردند یکی از آن ها گفت:”دام بی دانه که به درد نمی خورد. کدام شکاری در دام بی دانه افتاده است؟
فوری رفتند و مقداری دانه آوردند و ملخی و کرمی هم پیدا کردندو توی دام گذاشتند و کنار رفتند.
🌿پوپک همین که از بالای دیوار کرم و ملخ را دید احساس گرسنگی کرد و دام را فراموش کرد و از بالای دیوار یک راست به هوای کرم و ملخ آمد پایین و در دام گرفتار شد.
بچه ها از گوشه و کنار بیرون دویدند و پوپک را گرفتند و نخ به پایش بستند و به این سو و آن سو کشیدند.
🌿در این میان، مرد دانا ،پوپک را در دست بچه ها گرفتار دید. جلو آمد و پرسید: “ای پوپک مگر تو به بی خردی بچه ها نمی خندیدی پس چه شد که در دام افتادی؟
پوپک با ناله گفت:” چرا اما اهریمن طمع با پنچ انگشت مرا کر و کور و لال کرد
با دو انگشت ، چشمم را گرفت که دام را نبینم. با دو انگشت، گوشم را گرفت که پند شما را نشنوم و با یک انگشت دهانم را بست که نپرسم چه باید کرد
ای مرد دانا لطفی کن و مرا از چنگ این بچه ها نجات بده ”
🌿مرد دانا بچه ها را صدا زد و گفت:” آزار مرغ بی آزار کار زشت اهریمن است، بهتر است مهربان باشیدو این پرنده بی آزار را رها کنید.
بچه ها به حرف مرد دانا گوش دادند و پوپک را رها کردند تا به طرف جنگل پرواز کند.
پوپک پرید و رفت و
هنوز هم در پرواز است.
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
☘دل های کوچولوتون
☘ پر از شور و شادی
☘بریم سراغ👇👇👇
⭐️هر شب:
⭐️#یک_قصه
⭐️#یک_لالایی
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
19_Doste_Man_D_141825_1.mp3
4.09M
✅#قصه_امشب :
💢#سلام_فیفیلو
💢نویسنده و قصه گو:
💢#سعیده_اصلاحی
💢#معلم_شاعر_نویسنده
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh