eitaa logo
با ما نویسنده شو
1.6هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
257 فایل
من با ۳۴سال سابقه تدریس رسمی به فرزند دلبندتون یاد می دم چطور رویاهاشو به شعر و قصه تبدیل کنه 🌈 آموزش نویسندگی به کودکان و نوجوانان 🌈چاپ آثار شما در: 👈 مجله پوپک و رشد نوجوان 🌈 ارتباط با ادمین 👇 @gheseh_1 ❌ کپی مطالب فقط با ذکر نام نویسنده ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 : از صبر تا زیبایی 💢 هنرمند: 💢خانم فاطمه رجب شاهی 💢کلاس پنجم _ ۱۱ساله 💢استان تهران _ مدرسه زمزم 💢 خرداد ۱۴۰۲
✅ بهار مثل فرشته ای زیبا روی شاخه ای نشسته بود و لبخند می زد. پروانه های رنگین بال در اطراف او می چرخیدند و غنچه ها را می بوسیدند. بهار گفت : شما معجزه ی خدایید می شه ماجرای پروانه شدن تون رو برام تعریف کنید ؟...که یک دفعه یک پروانه زیبا روی انگشتان دستش نشست و گفت:( سلام!اسم من بنفشه است .) بهار که خیلی تعجب کرده بود گفت اسم من هم بهار است تو خیلی زیبا هستی پروانه تشکر کرد و سپس گفت می خواهم پاسخ سوالت را بدهم من وقتی که از تخمم بیرون آمدم و چشم به جهان گشودم به شکل یک کرم ابریشم بودم چند وقتی روی درخت توتی که در حیاط خانه ی ننه نقلی بود برگ توت هارا خوردم و از آنها تغذیه کردم کمی که بزرگتر شدم دور خودم پیله بستم من می‌دانستم قرار است پروانه شوم اما نمی دانستم چه شکلی خواهم شد ولی خیلی دوست داشتم به رنگ بنفش در بیایم . بعد از مدتی طولانی پیله را شکافت و بیرون آمدم. من می‌دانستم که اگر صبر نمیکردم نمیکردم و زودتر از پیله بیرون می‌آمدم هیچ وقت به پروانه ای زیبا تبدیل نمیشدم بهار به فکر فرو رفت و گفت من سعی می کنم که همیشه صبر کنم تا در کارها موفق شوم بعد ادامه داد واقعاً چه دوران سختی را گذرانده ای و این به انسانها صبر و حوصله و بردباری را آموزش می دهد بعد پروانه از روی دست بهار پرواز کرد و رفت بهار هم که جواب سوالش را گرفته بود با خوشحالی از روی شاخه پرید روی زمین و به خانه رفت تا این تجربه را برای مادر ،پدر و خواهرش تعریف کند.
💢:شکلات زرد 💢: 💢زهرا بنی اسدی 💢کلاس اول_۷ساله 💢استان تهران _ مدرسه ابدطلب 💢 خرداد ۱۴۰۲ ✅یک روز آنا کوچولو در آشپزخانه بود ؛ میخواست شکلات را از میز بردارد ؛ ولی اون شکلات قهوه ای بود و آنا شکلات قهوه ای را دوست نداشت . پیش مادر خود رفت و با اجازه ی مادرش با هم به قنادی نزدیک خانه شان رفتند. آنا شکلاتی را که دوست داشت ، خرید .اون شکلات به رنگ زرد بود . وقتی به خانه رسید داداش کوچکش پیش او آمد و میخواست شکلات را از آنا بگیرد . آنا که دوست داشت شکلاتش را به برادرش ببخشد به او گفت : اشکالی نداره این شکلات برای شما ... برادرش هم گفت : ممنون از خواهر عزیزم .. آنا خیلی خوش حال بود که توانست شکلات را به برادرش ببخشد مادر آنا که متوجه ی ببخشش او شده بود به مغازه ی قنادی رفت و یه شکلات زرد دیگه برای آنا خرید آنا هم خیلی خوش حال شد و از مادر خود بسیار تشکر کرد...
1_5048930291.mp3
7.4M
ای از : 💢برای کودکان و نوجوانان 💢دانه و دام 💢با نگارش مهدی آذریزدی 💢گوینده: سیدمهدی مدیرطاهری 💢تهیه و تولید:فرزادشیرمحمدی ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💢 : یک روز برفی 💢 هنرمند: 💢اسما شریفی زاده 💢کلاس چهارم _ ۱۰ ساله 💢استان تهران _ مدرسه زمزم 💢 خرداد ۱۴۰۲ چشمانم را باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم چقدر برف اومده بود رفتم دست و صورتم رو شستم و به آشپزخونه آه یادم اومد خبری از صبحونه نبود خودم صبحونه رو آماده کردم و خوردم اماده شدم برای مدرسه یهو یادم افتاد دفتر انشامو برداشتم و رفتم توراه همش به مامان فکر میکردم که حالش چجوریه به مدرسه رسیدم و معلم گفت که انشامو بخونم «به نام خدای پروانه ها دیروز وقتی از مدرسه برگشتم رفتم سراغ یخچال و زرشک پلو دیشب رو داغ کردم برادر بزرگ ترم سرم داد کشید و گفت من از این غذامتنفرم خیلی گریه کردم حالا می فهمیدم وقتی برای غذا های مامان غر میزدم چه حسی داشت رفتم و خونه رو جارو کردم که بابا اومدو براش شام آوردم دلم میخواد بشم همون فرشته کوچولوی مامانم » بچها برام دست زدن و برای سلامتی مامانم دعا کردن وقتی زنگ خورد به سمت خونه رفتم دم در کفشای مامان رو دیدم یعنی مامان اومده بود در رو باز کردم دعای منو دوستام براورده شده بود ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💢 💢: پشیمونی قورباغه 💢 هنرمند 💢امیرعلی شریفی زاده 💢کلاس اول_شش ساله 💢استان تهران_مدرسه نامجو 💢خرداد۱۴۰۲ یه روز یه قورباغه ای بود که با گوشی زیاد بازی می کرد مامانش بهش میگفت بسه دیگه اما قورباغه میگفت فقط یه دقیقه دیگه تا اینکه یک ساعت گذشت مامانش گفت بیا ناهار بخوریم قورباغه درحالی که گوشی بازی میکرد به سمت مادرش اومد ناهارش رو که خورد به سمت اتاق رفت چند روز همینطور می گذشت مادر قورباغه به او گفت پنج روز دیگر سنجش برای کلاس اولت داری یعنی چشمان و گوش ها را معاینه میکنند پنچ روز گذشت قورباغه همراه مادرش به سنجش رفت و بعد از سنجش به قورباغه کوچولو گفتند که باید عینک بزند قورباغه خیلی از کارهایش پشیمان شد ولی دیگر فایده نداشت که نداشت http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💢 💢: تشکر از خدا 💢 هنرمند 💢امیرعلی شریفی زاده 💢کلاس اول_شش ساله 💢استان تهران_مدرسه نامجو 💢خرداد۱۴۰۲ بهار مثل فرشته ای زیبا روی شاخه ای نشسته بود و لبخند میزد پروانه های رنگین بال در اطراف او می چرخیدند و غنچه ها را می بوسیدند بهار گفت شما معجزه خدایید میشه ماجرای پروانه شدنتون رو برام تعریف کنید یکی از پروانه ها به نام بال نخودی گفت ما اول کرم ابریشم هستیم بعدش پیله می بندیم بعد از چند روز تبدیل به پروانه میشیم و خدارو به خاطر نعمت هایش شکر میکنیم بعد همه پروانه ها بال هایشان را باز کردند و از خدا تشکر کردند http://eitaa.com/eslahisaeedeh