251.6K
ابر سیاه اخم کرد و داد زد:
برید کنار من میخوام ببارم
اگر به حرف من گوش ندید ....
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_سرودن_شعر
💢#شعر سرو و صنوبر
💢شعر و اجرا :
💢باران رحمتی
💢کلاس سوم _۹ساله
💢 استان همدان_شهر ملایر
💢تیر ۱۴۰۲
132.6K
🌸شعر سرو و صنوبر
دوتا درخت نازن
دوتا درخت خوشگل
با هم دیگه خواهرن
با هم توی یه خاکن
این دو درخت زیبا
درون باغچه ی ماست
چه منظره ای دارن
این دو درخت زیبا
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
407.3K
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢عملیات نجات گربه ها
💢نویسنده و قصه گو:
💢باران رحمتی
💢تیر ۱۴۰۲
پیشول و میشول گرسنه شون بود من که خیلی دوست داشتم بهشون کمک کنم از مامانم پرسیدم مامانی جون گربه های کوچولو چی میخورن مامان خندید و گفت دختر نازم گربه های کوچولو که تازه به دنیا میان غذای اصلی شون شیر هست و وقتی که بزرگتر میشن غذایی مثل گوشت ماهی و چیزهای دیگه هم میتونن بخورن گفتم مامان شیر داریم مامان گفت بله که داریم رفتم و از توی یخچال یک لیوان شیر برداشتم وبه داخل حیاط بردم اما گربه ها را ندیدم یک دفعه صدای میو میو به گوشم رسید پیشول رو دیدم که لبه ی حوض بود و نزدیک بود بیوفته گرفتمش و بهش شیر دادم بعد با پیشول به دنبال میشول گشتیم باز هم صدای میو میو به گوشم رسید دنبال صدا رفتم که دیدم میشول بالای درخت است و کمک میخواد چهار پایه را آوردم و میشول را از درخت پایین آوردم وبه او هم شیر دادم و با یک جعبه ی چوبی برای آنها یک خانه ی کوچک ساختم تا وقتی که بتوانند از خودشان مراقبت کنن آنجا بمانند
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
457.6K
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢آرزوی ناز نازی
💢 نویسنده و قصه گو:
💢باران رحمتی
ناز نازی چشماشو بست وتوی خیالش سوار قایق شد تا بره ودنیا رو تماشا کنه ناز نازی از رود خونه پرسید :رودخونه جون تو می دونی اون دور دورا چه شکلیه ؟چه رنگیه؟رود خونه موج زد و قل قل جواب داد:
اون دور دورا یه درخت آرزو هست یه آبشار آتشین اونجا جای فرشته هاست جاهای خیلی قشنگی داره ولی نمیشه به اونجا رفت کار خیلی سختیه باید از کنار آتشفشان رد بشی. از خونه ی روح ها رد بشی ویک ورد جادویی رو از اون سفر یاد بگیری و با دوستهایت به آنجا برسی ناز نازی از حرفهای رود خونه خوشش اومد اما یه کم میترسید پس با دوستهایت به راه افتاد از کنار آتشفشان گذشت و از خانه ی روح ها هم به آرامی گذشت به یک در رسید .روی در نوشته بود سرزمین دوستی ها ورد جادویی را خواند. در باز شد.ب ا دوستهایش به سرزمین رفت و بازی کرد. و از آنجا خیلی خوشش آمد. وقتی بیدار شد ماجرا را برای مادرش تعریف کرد و از مادرش پرسید :این سرزمین وجود دارد مادر گفت :نمیدانم اما در خواب و خیال ما همه چیز ممکن است .
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه: پیشول و میشول
💢#نویسنده و قصه گو:
💢علی اکبر رحمتی
💢مدرسه علی ابن ابی طالب
💢استان همدان_ملایر
💢 کلاس اول _۷ساله
💢تیر ۱۴۰۲
498.2K
💢پیشول و میشول
پیشول و میشول گرسنه شون بود من که خیلی دوست داشتم بهشون کمک کنم از مامانم پرسیدم: مامانی جون گربه های کوچولو چی میخورن مامان خندید و گفت: عزیزم گربه ها شیر و گوشت و میوه میخورن
داشتم به حرف های مامان گوش می کردم که یک دفعه صدای رعد و برق
را شنیدم و باران شدیدی بارید رفتم و پیشول و میشول را به خانه آوردم
و از مادرم اجازه گرفتم تا وقتی که باران تمام شد آنها مهمان ما باشند
مامان لبخندی زد و گفت: اشکال نداره عزیزم و یک کاسه شیر برای گربه ها آورد.
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
273.7K
ابر سیاه اخم کرد و داد زد:
برید کنار من میخوام ببارم
اگر به حرف من گوش ندید ....
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh