eitaa logo
با ما نویسنده شو
1.6هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
257 فایل
من با ۳۴سال سابقه تدریس رسمی به فرزند دلبندتون یاد می دم چطور رویاهاشو به شعر و قصه تبدیل کنه 🌈 آموزش نویسندگی به کودکان و نوجوانان 🌈چاپ آثار شما در: 👈 مجله پوپک و رشد نوجوان 🌈 ارتباط با ادمین 👇 @gheseh_1 ❌ کپی مطالب فقط با ذکر نام نویسنده ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
242.5K
💢 💢قصه هدیه ابری 💢: 💢اجرا : باران رحمتی 💢تیر ۱۴۰۲
407.3K
💢عملیات نجات گربه ها 💢نویسنده و قصه گو: 💢باران رحمتی 💢تیر ۱۴۰۲ پیشول و میشول گرسنه شون بود من که خیلی دوست داشتم بهشون کمک کنم از مامانم پرسیدم مامانی جون گربه های کوچولو چی میخورن مامان خندید و گفت دختر نازم گربه های کوچولو که تازه به دنیا میان غذای اصلی شون شیر هست و وقتی که بزرگتر میشن غذایی مثل گوشت ماهی و چیزهای دیگه هم میتونن بخورن گفتم مامان شیر داریم مامان گفت بله که داریم رفتم و از توی یخچال یک لیوان شیر برداشتم وبه داخل حیاط بردم اما گربه ها را ندیدم یک دفعه صدای میو میو به گوشم رسید پیشول رو دیدم که لبه ی حوض بود و نزدیک بود بیوفته گرفتمش و بهش شیر دادم بعد با پیشول به دنبال میشول گشتیم باز هم صدای میو میو به گوشم رسید دنبال صدا رفتم که دیدم میشول بالای درخت است و کمک میخواد چهار پایه را آوردم و میشول را از درخت پایین آوردم وبه او هم شیر دادم و با یک جعبه ی چوبی برای آنها یک خانه ی کوچک ساختم تا وقتی که بتوانند از خودشان مراقبت کنن آنجا بمانند ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
457.6K
💢آرزوی ناز نازی 💢 نویسنده و قصه گو: 💢باران رحمتی ناز نازی چشماشو بست وتوی خیالش سوار قایق شد تا بره ودنیا رو تماشا کنه ناز نازی از رود خونه پرسید :رودخونه جون تو می دونی اون دور دورا چه شکلیه ؟چه رنگیه؟رود خونه موج زد و قل قل جواب داد: اون دور دورا یه درخت آرزو هست یه آبشار آتشین اونجا جای فرشته هاست جاهای خیلی قشنگی داره ولی نمیشه به اونجا رفت کار خیلی سختیه باید از کنار آتشفشان رد بشی. از خونه ی روح ها رد بشی ویک ورد جادویی رو از اون سفر یاد بگیری و با دوستهایت به آنجا برسی ناز نازی از حرف‌های رود خونه خوشش اومد اما یه کم میترسید پس با دوستهایت به راه افتاد از کنار آتشفشان گذشت و از خانه ی روح ها هم به آرامی گذشت به یک در رسید .روی در نوشته بود سرزمین دوستی ها ورد جادویی را خواند. در باز شد.ب ا دوستهایش به سرزمین رفت و بازی کرد. و از آنجا خیلی خوشش آمد. وقتی بیدار شد ماجرا را برای مادرش تعریف کرد و از مادرش پرسید :این سرزمین وجود دارد مادر گفت :نمیدانم اما در خواب و خیال ما همه چیز ممکن است . ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💢: پیشول و میشول 💢 و قصه گو: 💢علی اکبر رحمتی 💢مدرسه علی ابن ابی طالب 💢استان همدان_ملایر 💢 کلاس اول _۷ساله 💢تیر ۱۴۰۲
498.2K
💢پیشول و میشول پیشول و میشول گرسنه شون بود من که خیلی دوست داشتم بهشون کمک کنم از مامانم پرسیدم: مامانی جون گربه های کوچولو چی میخورن مامان خندید و گفت: عزیزم گربه ها شیر و گوشت و میوه میخورن داشتم به حرف های مامان گوش می کردم که یک دفعه صدای رعد و برق را شنیدم و باران شدیدی بارید رفتم و پیشول و میشول را به خانه آوردم و از مادرم اجازه گرفتم تا وقتی که باران تمام شد آنها مهمان ما باشند مامان لبخندی زد و گفت: اشکال نداره عزیزم و یک کاسه شیر برای گربه ها آورد. ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
129.7K
💢 💢قصه هدیه ابری 💢: 💢اجرا : علی اکبر رحمتی 💢تیر ۱۴۰۲
💢 💢قصه هدیه ابری 💢: 💢اجرا : کوثر جمالی 💢تیر ۱۴۰۲
273.7K
ابر سیاه اخم کرد و داد زد: برید کنار من میخوام ببارم اگر به حرف من گوش ندید .... ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
عزیزان دلم ❤️عالی بود تا ساعتی دیگه امروزمون رو آغاز می کنیم
💢: 💢آرزوی لاک پشتک 💢: خونه لاک پشتک این طرف برکه بود و خونه دوستش اون طرف برکه. هر وقت تصمیم می‌گرفت بره دیدن دوستش، سه روز در راه بود و خیلی خسته می‌شد . آرزوی لاک پشتک این بود که بتونه سریعتر راه بره و زودتر به خونه دوستش برسه. من دلم می خواست آرزوی لاک پشتک رو برآورده کنم برای همین گرفتمش توی دستم و در عرض یک ثانیه رسوندمش به اون طرف برکه. تعجب نکنید☺️☺️ آخه لاک پشتک عروسک کوچولوی من بود😜 ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh