❇️#قصه_ظهر_جمعه
📕طوفانی در بیابان (داستانی کودکانه از زندگانی امام جواد الائمه علیه السلام)
✍نوشته : #محمود_پور_وهاب
کنار ده، کسی آتشی روشن کرده بود. مرد شترسوار با دیدن آتش، شترش را نگه داشت. پیاده شد. یک نفر کنار آتش، روی سنگی نشسته بود. از قیافه اش معلوم بود که آدم فقیری است. مرد با دیدن شترسوار سلام کرد. شترسوار کنار آتش ایستاد تا خودش را گرم کند. مرد پرسید: «از کجا می آیی؟
- از مکه؛ می خواهم به مدینه بروم.
مرد دوباره نگاهی به غریبه و شترش انداخت. می خواست چیزی بپرسد اما خجالت می کشید. صاحب شتر از نگاهش همه چیز را فهمید و گفت: «خجالت نکش دوست عزیز! هرچه می خواهی بپرس !»
مرد گفت: « آقا! من آدم فقیری هستم. من و همسرم در همین روستا زندگی می کنیم. از دیشب تا حالا چیزی نخورده ایم. خجالت می کشیم. از همسایه ها چیزی بخواهیم.»
مرد به شترش نزدیک شد و از توی وسایلش یک قرص بزرگ نان بیرون آورد و به مرد داد. مرد خوشحال شد و او را دعا کرد.
او نیزسوار شتر شد و دوباره به راه افتاد. آهسته آهسته از دل بیابان می گذشت. هوا هر لحظه سردتر و سردتر می شد. ناگهان گردبادی در بیابان زوزه کشید. گردباد، شن های نرم بیابان را به هوا بلند کرد. شترسوار فوری شترش را روی زمین خواباند. دستارش1 را از دور سرش باز کرد تا آن را خوب دور صورتش بپیچد و از موج شن و سرما در امان باشد. یک دفعه باد آن را از میان دست هایش گرفت و با خود برد.
مرد دنبال دستار دوید اما دستار در میان باد و شن، مچاله و بعد ناپدید شد.
مرد فوری برگشت و سرش را پشت شتر پنهان کرد. بعد از چند دقیقه، هوا آرام گرفت. مرد سوار شترش شد و به راهش ادامه داد.
وقتی به مدینه رسید، یکراست به خانه ی امام جواد رفت. شترش را کنار کوچه بست. سر و وضعش را مرتب کرد و در زد. خود امام در را به رویش باز کرد. مرد سلام کرد. امام(علیه السّلام) با دیدن او خوشحال شد و حالش را پرسید. با هم به اتاق رفتند. امام جواد (علیه السّلام) مقداری میوه و خوراکی برای مهمانش آورد. بعد به او نگاهی کرد و گفت: «قاسم2! دستارت در راه گم شد؟»
قاسم با خنده گفت: «بله آقا! در بیابان، طوفان دستارم را برد».
امام خدمتکارش را صدا کرد خدمتکار جوان به اتاق آمد. امام رو به او کرد و گفت: «دستار این آقا را بیاور!»
قاسم تعجب کرد و با خود گفت: «دستار من اینجا چه می کند؟»
خدمتکار فوری دستار مرد را آورد. خودش بود؛ دستاری زیتونی رنگ و از جنس اعلا. قاسم با تعجب زیاد پرسید: «امام بزرگوار! دستار من چطور به دست شما رسید؟»
امام با مهربانی گفت: «تو به یک بیابانگرد فقیر صدقه دادی؛ خداوند هم از تو تشکر کرد و دستارت را به تو برگرداند. بدان که خداوند پاداش آدم های خوب را از بین نمی برد. »
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
1. دستار: شالی که دور سر می پیچند.
2. قاسم بن حسن: یکی از دوستان امام.
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
1_3096287800.mp3
9.26M
📕#قصه_امشب:
⛄️ستاره ای در اقیانوس
☃️داستان زندگی حضرت یونس(ع)
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
لالایی 23.mp3
2.4M
⭐️#لالایی_امشب
⭐️برادر کوچولوم تو رختخواب خوابیده
⭐️تو خواب داره می خنده
یعنی چه خوابی دیده....
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
شب اومد و ماه در اومد دوباره
ستاره ها ی آسمون شب به خیر
زمزمه می کنم توی رختخواب
فرشته های مهربون شب به خیر
✅#شب_بخیر عزیزدلم😘
✍#سعیده_اصلاحی
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
❤️👈کانال ما رو
به دوستان هنرمندتون معرفی کنید
👇❤️👇❤️👇
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
شنبه رسیده از راه
داره می تابه خورشید
شروع بشه الهی
یه هفته ی پر امید
❇️#سلام_روزبخیر عزیز دلم 😘
✍#سعیده_اصلاحی
❤️یارب العالمین❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#نور_بشنویم
💢تلاوت #سوره_مبارکه_نصر
🙏روزتان به نور آیات الهی منور📕❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh