eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
510 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
↙️ پای کار اسلام ♦️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمد حسین فرج نژاد 💢 قسمت دوم: به سبک حسین ♦️ حسین توی دیدار اول بهم گفت: برای چی اومدی قم؟ دنبال چی هستی؟ 🔻منم از دغدغه ها و برنامه هام گفتم، خیلی تشویقم کرد و شروع کرد برام کتاب معرفی کردن! شاید بیش از ۳۰تا کتاب بهم معرفی کرد! 💢 بهش گفتم: کجا شما را ببینم؟ من که معصومیه هستم، شما بیشتر کجا هستید؟ ♦️گفت: موسسه آیت اللّه مصباح هستم، به معصومیه هم زیاد رفت و آمد دارم. ⏪ هرچی بیشتر میگذشت، بیشتر باهاش آشنا میشدم. 🔰یه روز یکی از دوستان(شیخ کمال مروتی) که از طلبه های مدرسه شهیدین بود بهم گفت: آقای فرج نژاد با یه تعداد از طلبه های یزد، صبح های جمعه داخل مباحثه دارن. 💢 گفتم: مباحثه چی؟ درسهای حوزه؟ گفت نه، بیشتر بحثهای تاریخ و دشمن شناسی و اینهاست. ♨️ پیشنهاد کرد و گفت: مؤمنی حتما برو، با روحیه ای که تو داری این مباحث خیلی برات خوبه. گفتم باشه میرم. ⏪ یه روز اتفاقا آقای فرج نژاد رو دیدم، بهش گفتم: راستی قضیه مباحثه صبح های جمعه چیه؟ یخورده توضیح داد و گفت حتما بیا. گفتم: باشه، با کمال میل. https://eitaa.com/eslamesyasi
💢 پای کار اسلام ↙️ خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻 قسمت سوم: صبح جمعه، فیضیه ♦️ حسین، بمب انرژی و انگیزه بود. اینو وقتی بیشتر متوجه شدم که هر هفته صبح های جمعه توی فیضیه از ۷ صبح تا نماز ظهر باهاش بودم. 🔴 بعد از مباحثه هم میرفتیم ♦️ او به معنای واقعی کلمه، محفل دوستان بود. 💢 بعضی وقتها میشد که حتی نزدیک به ۵۰ نفر میومدن فیضیه، با هر کی وعده کنه، میگفت: وعده ما صبح جمعه، فیضیه. 🔻فیضیه رو خیلی دوست داشت، مخصوصا حجره حضرت امام را. 💢 میگفت فیضیه کانون انقلاب بوده و هست، یادمه بهم میگفت: «محسن، من یه دونه از این کاشی‌های رنگ و رو رفته فیضیه رو با کل دنیا عوض نمیکنم، بوی امام رو میده.» 🔴 به قطع و یقین میگم اگه جلسات فیضیه نبود معلوم نبود چه بلایی توی قم سرم میومد و جذب کدوم فرقه و گروه منحرفی میشدم. 💢 من به حسین آقا خیلی مدیونم. ♨️ لحظه شماری میکردم تا صبح جمعه برسه. ♨️ اون اوایل کتاب «زرسالاران» مباحثه میکردیم، البته من آخراش رسیدم، کتاب خوبی بود با موضوع و حسین با شور و حرارت مباحثه میکرد. 🔰من بیشتر از اینکه جذب کتاب بشم، جذب حسین شده بودم. ♦️ بعدها مباحثه ها جدی تر شد، رفقای بیشتری هم اومدن. 💢 کتابهای انسان شناسی، غرب شناسی، سکولاریسم و... مباحثه کردیم. 🔻اون روزها بهترین روزهای زندگیم بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 💢 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد قسمت دوازدهم: وحدت طلبه و دانشجو ♦️جلسات صبح جمعه شده بود محفلی برای طلبه های با دغدغه. 💢 حسین آقا کم کم پای دانشجوها را هم به باز کرد. آخه توی دانشگاه‌ها زیاد جلسه داشت، دانشجوها میگفتن استاد شما رو کجا ببینیم؟ میگفت: صبح‌های جمعه فیضیه هستیم، بیایید فیضیه. 🔻خودش که موبایل دست نمیگرفت، اکثرا شماره منو به دانشجوها میداد، شده بودم مسول دفترش! 🔰دیگه صبحهای جمعه که میشد کلی دانشجو و طلبه میریخت توی فیضیه. ⏪ سربازهای نگهبانی و خادمهای فیضیه میگفتن خبری شده؟ میگفتیم نه، چیزی نیست، مباحثه داریم! 🔻خلاصه حسین شده بود ستون خیمه دانشجوها و طلبه های انقلابی، براشون پدری میکرد. 💢یه بار برگشت گفت: آخه این چه کاریه دانشجوها رو آواره کردیم باید با کلی سختی از تهران بیان قم؟ گفتم: خب پیشنهادت چیه حکیم؟ گفت: هیچی، ما میریم تهران! 🔴همین جمله کافی بود تا استارت یسری جلسات توی تهران زده بشه. 💢 یادمه اولین جلسه را رفقای تهران هماهنگ کردن توی نمازخونه دانشگاه صنعتی شریف، آقا سیدمحمد ضیا، محمدرضابهزادی، سید باقی زاده، حسام حائری زاده و... ↙️ چند تا جلسه هم رفتیم دانشگاه امام صادق(ع) ♦️خروجی این جلسات شد اردوهای مشترک طلبگی-دانشجویی در قم و تهران و یزد. 🔰قرارشد یه نشریه هم بزنیم که وسطهای راه متوقف شد، چون هزینه‌اش بالا بود. 🔻ارتباط مدام با اساتید تهران مثل شهریار زرشناس، محمدمهدی همایون، سعید مستغاثی، حسن عباسی، موسی حقانی و... از برکات دیگه این جلسات بود. ⏪ خلاصه اینکه حسین، وحدت حوزه و دانشگاه را در عمل اجرا و پیاده کرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
هدایت شده از جرعه‌نوش
خاطرات از استاد (12) درس‌ها که شروع شد، چندان بهانه‌ای برای رفت‌وآمد به منزل استاد نداشتم. تا این‌که پس از چند ماه، در یزد، سری به دبیرستان شهید صدوقی زدم تا رفقا را ببینم. با یکی از دوستان صمیمی- نمی‌دانم بر سر چه- بحثی سیاسی کردم و کار به تلخی گرایید. آن‌قدر تلخ که پس از آمدن به قم، سریع به منزل استاد رفتم و موضوع را در میان گذاشتم. استاد هم بلافاصله گفت: کتاب (نوشته‌ی حجةالاسلام‌والمسلمین محمدجواد نوروزی، از کتاب‌های ) را تهیه کن و بیا با هم مباحثه کنیم. من هم ازخداخواسته، کتاب را خریدم و به یکی از رفقای طلبه هم گفتم بیا. رفتیم و دو سه جلسه‌ای منزل استاد به بحث نشستیم. نمی‌دانم چه شد که بحث آن سال ادامه نیافت؛ شاید سال تحصیلی تمام شد. ولی سال آینده که از راه رسید، دوستان زیادی از یزد به قم آمدند و مباحثه را با جمعیتی بیش‌تر و نشاطی افزون‌تر، این‌بار در مدرسه‌ی آغاز کردیم. پیش از آن‌که به سال آینده برسم، لازم است بگویم که سال آینده یک سال عادی نبود؛ سال 1388. از دگردیسی‌های سیاسی خودم که بگذرم، حوادث آن سال، نیاز ما را به چنان مباحثه‌ای مضاعف ساخت. سال تحصیلی که آغاز شد، جلسات هم پا گرفت و آن حلقه که گمانم سومین حلقه‌ی مباحثاتی استاد با طلاب یزدی بود، کلید خورد. البته افراد حاضر، به یزدی‌ها منحصر نماندند و افراد مختلفی از مدارس و شهرهای مختلف به ما پیوستند. دیگر، دوران جدیدی برای من شروع شده بود... @jorenush