eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
510 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
↙️ پای کار اسلام 💢 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد قسمت دوازدهم: وحدت طلبه و دانشجو ♦️جلسات صبح جمعه شده بود محفلی برای طلبه های با دغدغه. 💢 حسین آقا کم کم پای دانشجوها را هم به باز کرد. آخه توی دانشگاه‌ها زیاد جلسه داشت، دانشجوها میگفتن استاد شما رو کجا ببینیم؟ میگفت: صبح‌های جمعه فیضیه هستیم، بیایید فیضیه. 🔻خودش که موبایل دست نمیگرفت، اکثرا شماره منو به دانشجوها میداد، شده بودم مسول دفترش! 🔰دیگه صبحهای جمعه که میشد کلی دانشجو و طلبه میریخت توی فیضیه. ⏪ سربازهای نگهبانی و خادمهای فیضیه میگفتن خبری شده؟ میگفتیم نه، چیزی نیست، مباحثه داریم! 🔻خلاصه حسین شده بود ستون خیمه دانشجوها و طلبه های انقلابی، براشون پدری میکرد. 💢یه بار برگشت گفت: آخه این چه کاریه دانشجوها رو آواره کردیم باید با کلی سختی از تهران بیان قم؟ گفتم: خب پیشنهادت چیه حکیم؟ گفت: هیچی، ما میریم تهران! 🔴همین جمله کافی بود تا استارت یسری جلسات توی تهران زده بشه. 💢 یادمه اولین جلسه را رفقای تهران هماهنگ کردن توی نمازخونه دانشگاه صنعتی شریف، آقا سیدمحمد ضیا، محمدرضابهزادی، سید باقی زاده، حسام حائری زاده و... ↙️ چند تا جلسه هم رفتیم دانشگاه امام صادق(ع) ♦️خروجی این جلسات شد اردوهای مشترک طلبگی-دانشجویی در قم و تهران و یزد. 🔰قرارشد یه نشریه هم بزنیم که وسطهای راه متوقف شد، چون هزینه‌اش بالا بود. 🔻ارتباط مدام با اساتید تهران مثل شهریار زرشناس، محمدمهدی همایون، سعید مستغاثی، حسن عباسی، موسی حقانی و... از برکات دیگه این جلسات بود. ⏪ خلاصه اینکه حسین، وحدت حوزه و دانشگاه را در عمل اجرا و پیاده کرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♨️ قسمت سیزدهم: فعالیتهای سیاسی ♦️سیاست، بخش جدانشدنی زندگی حسین بود. 💢بعضی وقتها تا پاسی از شب می‌نشستیم و بحث سیاسی میکردیم. ♨️ تحلیلهای خوبی داشت، چون هم مطالعه داشت، هم با افراد مختلف در ارتباط بود. 🔻بعضی وقتها بهش زنگ میزدم میگفتم حکیم کجایی؟ کی ببینمت؟ اوضاع مملکت در چه وضعه؟ ⏪ میگفت امشب بیا صحبت کنیم، به فلانی و فلانی هم بگو بیان، باید آبروی این نامردها را ببریم، دارن خیلی به آقا فشار میارن. 🔴 اوج فعالتهای سیاسی حسین، زمان انتخابات بود. 🔰توی انتخابات سال ۸۸ خیلی حرص میخورد. یه ستاد توی خیابون دورشهر داشتیم، شبها تا ساعت ۱۲ باهم بودیم. بعضی وقتها میرفت توی خیابون و با تک تک مردم حرف میزد. 🔻توی انتخابات ۹۲ یه ستاد زده بودیم بلوار جمهوری. صبح زود تا آخر شب اونجا بودیم. کمیته تولید محتوا همیشه با حسین و تیمش بود چون رفقاش همه دست به قلم بودن. 🔻یادمه اون شبی که اعلام شد حسن روحانی رای آورده، حدود ۱۲شب بود که بهش زنگ زدم. 💢عصبانی بود، داد میزد. -گفتم کجایی؟ -گفت از خونه زدم بیرون. -گفتم الان کجایی حکیم؟ -گفت اومدم توی بیابونهای اطراف پردیسان، میخوام فریاد بزنم. -گفتم حالا مگه چی شده؟ خودتو اینقدر اذیت نکن. -گفت: پرچم رو دارم میبینم که یه عده دوباره میخوان توی این کشور بلند کنند! 🔻حقیقتش اول نفهمیدم منظورش چیه تا وقتی که شرکتهای توتال و شِل و رنو اومدن روی صنایع نفت و خودروسازی و...چنبره زدن، تا وقتی که لعنتی امضا شد و سند ننگین ۲۰۳۰ را اجرا کردن. 💢هرچی زمان گذشت، بیشتر به حرف اون روزش پی بردم. 🔻توی انتخابات ۹۶ همه جوره برای آقای رئیسی مایه گذاشت، کلی ستاد راه انداخت، همه بچه ها رو به خط کرد، به شوخی و با خنده میگفت: رفقا این یک ماه انتخابات، زن طلاق، بچه گداخونه. ⏪ انتخابات ۱۴۰۰ که شد اولش خیلی فعال بود تا اینکه گرفت، حدود سه هفته قرنطینه شد. ♨️ اما داخل خونه هم که بود با تلفن و پیامک و از طریق ایتا و اینها بازهم پیگیر بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♨️قسمت چهاردهم: عاشق مصباح دوستان ⏪ حسین از مؤسسه آیت الله مصباح لیسانس اقتصاد گرفته بود. 💢اون اوایل خیلی آقای مصباح را نمیشناختم تا اینکه بواسطه مباحثه صبح های جمعه و خوندن برخی کتابهای ایشان، با شخصیت این مرد بزرگ آشنا شدم. ♦️حسین خودش عاشق آیت اللّه مصباح بود، ما رو هم عاشق کرده بود. 🔻میگفت آقای مصباح، شیخ فضل‌الله زمان ماست. 🔴هر موقع توی قم اردو برگزار میکردیم، حسین تاکید داشت که حتما بچه ها رو ببریم دیدار آیت‌الله مصباح. چهارشنبه شبها هم هرجا بود سعی میکرد خودش رو به درس اخلاق آیت الله مصباح (خیابون صفائیه دفتر رهبری) برسونه. 🔻بعد از کتابهای شهید مطهری، واقعا کتابهای آیت الله مصباح عالی بود، حسین دست ما رو گذاشت توی دست آقای مصباح و شاگردهای ایشون. ♦️من به حدی شیفته آیت الله مصباح شدم که سال ۹۱ به دست مبارک ایشان معمم شدم. 💢حسین، دانشجوها رو تشویق میکرد که حتما در «طرح ولایت» شرکت کنند. 🔴حتی یه دوره طرح ولایت برای طلبه هایی که دور و اطرافش بودن برگزار کرد، اون هم با همکاری دفتر پژوهش‌های فرهنگی موسسه امام و با کمک حاج آقای دهشیری و شکروی. 🔻یه کار قشنگ دیگه هم که کرد برگزاری کلاس «نویسندگی ژورنال» بود. ♦️بعد از انتخابات ۹۲ بود که بهم گفت: نقطه ضعف اصلی بچه ها، اونهاست. باید به بچه های ستاد بگیم بیان یه دوره براشون کلاس نویسندگی بگذاریم. ♦️ استاد حسن ابراهیم زاده اون زمان سردبیر فصلنامه فرهنگ پویا بود. با ایشون صحبت کردیم قرارشد ۱۰جلسه کارگاه نویسندگی برای رفقا برگزار کنن که بحمدلله برگزار هم شد. ♨️ کلاً حسین هر جا تشخیص میداد بچه ها به مهارت یا آموزشی نیاز دارن، سریع مقدماتش رو فراهم میکرد. 🔻مثل دوره تخصصی سواد رسانه که حدود یک سال در طبقه فوقانی مسجد اهل بیت برگزار کرد، اون هم با موضوعات متنوع و بهترین اساتید مثل استاد ارجمندفر، سیدسلیمانی، شکیبا، کهوند، مومن نسب، صرامی، قهرمانی و... ♦️در کارهای تشکیلاتی و کادرسازی هم آیت الله مصباح رو الگوی خودش قرار داده بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢قسمت پانزدهم: مبارزه علمی با دشمن ♨️ حسین به معنای واقعی کلمه به دنبال بود. ⏪ همیشه به ماها توصیه میکرد خوب درس بخونید و با دقت مطالعه کنید تا بشید. 🔴 به شدت منتقد سیستم مدرک زده دانشگاه بود. وقتی کتاب «تاریخ تحولات سیاسی ایران»(نوشته دکتر موسی حقانی و دکتر موسی نجفی) رو صبحهای جمعه مباحثه میکردیم، رسیدیم به حوادث دوران رضاخان و تاسیس دانشگاه توی ایران. انگار داغ دل حسین تازه شد. 🔴ساعتها درباره نفوذ دستگاه فراماسونری و صهیونیزم توی مراکز علمی و فرهنگی برامون صحبت کرد. 🔻کلی کتاب معرفی کرد که بخونیم، کلا هرچی میگفت با سند و مدرک میگفت تا کسی نتونه او رو متهم کنه به توهم توطئه. ♨️اشتباه نشه، حسین با مدرگ زدگی مخالف بود نه مدرک گرفتن، میگفت: اتفاقا باید بریم دانشگاه و مدرک دانشگاهی بگیریم تا به ماها نگن بیسواد! ⏪ معتقد بود جریان مدرک زدگی توی دنیا، یه پروژه صهیونیستیه برای بیسواد کردن ملتها و اتلاف عمر و غارت منابع. 🔻میگفت: علم هرچی که هست فقط توی حوزه هاست، اصلا تا همین ۱۰۰سال پیش تمام علوم توی حوزه ها تدریس میشد، از هنر و معماری و پزشکی گرفته تا فلسفه و فقه، قدم نحس که رسید به این منطقه، همه چیز رو حتی علم رو نابود کردن. ♦️حسین بعد از گرفتن لیسانس اقتصاد از مؤسسه امام، رفت توی غرب زده ترین دانشگاهها و مدرکش رو از اونها گرفت تا به قول خودش با ادبیات خودشون به جنگ با اونها بره. 🔴علاوه بر مدرک سطح ۲و۳حوزه، مدرک ارشدش رو در رشته فلسفه غرب از دانشگاه مفید گرفت، موضوع پایان نامه اش در رابطه با اخلاق در فلسفه اسپینوزا بود. 🔻برای پایان نامه اش خیلی وقت میگذاشت، با دقت مینوشت، اینقدر کتاب دید و پاورقی نوشت که به قول خودش: استاد راهنمام با تعجب فقط ورق میزد و میخوند، به خاطر همین هم نمره ۲۰ بهم داد! 💢تمام کارهای پایان نامه رو حتی صفحه بندی رو خودش انجام داد. ♦️برای دکتری میخواست بره دانشگاه ادیان، بهش گفتم: تو خودت صبح تا شب داری تفکر دانشگاه ادیان رو نقد میکنی، حالا میخواهی بری از اونجا مدرک بگیری؟ 💢گفت: اتفاقا امثال من باید برن اونجا، باید برم داخل سیستم و با ادبیات خودشون براشون اثبات کنم که حرفشون باطله. 🔻گفتم: دکتری اونجا پولیه، حداقل ۵۰ میلیون هزینه اش میشه، از کجا میخوای بیاری؟ ♦️گفت: خدا بزرگه، جور میشه. 💢خلاصه دکتری را در رشته حکمت هنر قبول شد، این اواخر کل وقتش را میگذاشت برای رساله دکتری، استاد راهنماش هم دکتر حسن بلخاری بود، سخت گیر و باسواد. ♨️شبها بهش زنگ میزدم میگفتم پس کی تموم میشه این رساله؟ دلمون تنگ شده برات دکتر. 🔻میگفت: به من نگو دکتر، بگو حکیم. ایشالله به زودی تموم میشه، خودم هم دلم تنگ شده برای مباحثه ها. 🔰درس خوندنش هم از سر بود، نه برای پول در آوردن درس میخوند، نه برای هیئت علمی شدن... فقط برای خدا https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 💢 خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♨️ قسمت شانزدهم: دغدغه مند جهان اسلام 🔴 حسین از اون دسته آدم هایی نبود که فقط به فکر زن و بچه و شهر و دیار خودش باشه، جهانی فکر میکرد. 💢 فکرش درگیر یمن و سوریه و لبنان و فلسطین و جبهه مقاومت بود. 🔻یادمه سال ۸۷ بود که رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان و بعد هم به حمله کرد، با همکاری بچه ها کلی مطلب تولید کرد، میگفت: باید تحلیلهای درست رو به گوش مردم برسونیم، باید هیمنه رسانه ای غرب رو بشکنیم، باید مراقب باشیم توی جنگ رسانه ای نبازیم. ♦️اون روزها من مدرسه معصومیه بودم و بسیج معصومیه در اوج فعالیت بود، چندبار اتوبوس گرفتیم و بچه ها رو بردیم تهران، تجمع روبروی سفارت مصر و عربستان و وزارت خارجه و... در اعتراض به کشتار مردم مظلوم لبنان و فلسطین. 🔴 حسین هم پایه ثابت این برنامه‌ها بود. حتی بچه ها رفتن داخل فرودگاه مستقر شدن و گفتن بهمون هواپیما بدید میخواهیم بریم غزه بجنگیم. 💢یکی دو شب با حسین و بعضی رفقای دیگه فرودگاه موندیم، حسین خیلی دغدغه داشت تا این حرکتها دچار افراط و تفریط نشه، مدام این طرف و اون طرف میرفت و با این و اون نشست و برخاست میکرد. 🔻بعضی وقتها که میومد مباحثه معلوم بود که حالش زیاد خوش نیست، میگفتیم حکیم چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ میگفت: بشینید امروز میخوام براتون روضه بخونم! ⏪ یجوری از کشمیر یا بعدها از میگفت انگار ده سال اونجا زندگی کرده. 🔻کلی رفیق یمنی و سوری و کشمیری و افغانستانی داشت. 🔻هر موقع اسم افغانستان یا پاکستان رو جلوش میبردیم، داغ دلش تازه میشد. ⏪فقط درباره افغانستان ده ها ساعت حرف برای گفتن داشت. 🔻استاد جامعه المصطفی بود و با تمام این ملیتها کلاس داشت. ♦️ درباره آفریقا که دیگه نگو، کافی بود یه سوال کوتاه درباره آفریقا ازش بپرسی، اینقدر با حرارت و با کلی اطلاعات دست اول صحبت میکرد که محال بود اشکت جاری نشه. 💢از ظلمی که انگلیسیها و فرانسویها و آمریکاییها در حق مردم مظلوم آفریقا کردن میگفت و صورتش برافروخته میشد. ↙️ حتی در مورد ظلم آمریکا به کشورهای آمریکای جنوبی میگفت و کلی کتاب معرفی میکرد. 🔴یادمه سال ۹۲ وقتی دولت روحانی رفت برای با آمریکا، اومد توی جلسه و گفت: امروز همه باید تلاش کنیم تا چهره جنایتکار آمریکا رو در دنیا فاش کنیم. 💢همون جلسه بود که به همه تکلیف کرد تا کتاب «رؤیای آمریکایی» نوشته "هاوارد زین" رو بخونن. ♦️بعد از صحبت آبان ماه سال ۹۲ حضرت آقا پیرامون شناخت هرچه بیشتر آمریکا، یه کرسی آمریکاشناسی راه انداخت. ⏪کلی کار پژوهشی و مباحثات علمی روی این ماجرا انجام دادیم. محمد محمدی نیا هم اومد و با کمک حسین، مباحث رو جمع و جور کرد و کتاب «امپراتوری جنون» رو چاپ کرد. 💢یادمه اون روزها اوج مذاکره با آمریکا بود، صبح های جمعه میرفتیم فیضیه و بعد مباحثه آمریکاشناسی، پلاکارد مینوشتیم برای نمازجمعه. 🔻نمازجمعه داخل حرم برگزار میشد. بعداز نماز میومدیم درب خروجی حرم و پلاکاردها را بلند میکردیم و بلندبلند شعار میدادیم. 💢حسین که صحنه رو مدیریت میکرد، کتاب امپراتوری جنون رو تبلیغ میکرد و به بچه ها میگفت کتاب را بردارید برید دربهای خروجی بایستید و بفروشید. ♦️هزینه کتاب را با پول شخصی خودش و بچه ها جفت و جور کرده بود اما میگفت اگه کسی پول نداشت کتاب رو بهش بدید، فقط بگید حتما بخونه. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 💢خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت هفدهم: بغض انقلابی ⏪ خدا رحمت کند حضرت امام را که فرمودند: جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد. 🔻یکی از مصداقهای این جمله، حسین بود. حسین سر عقیده و مکتب با کسی تعارف نداشت، او اهل مبارزه بود و جغرافیا و لهجه و قیافه و قومیت هم اصلا براش مهم نبود. 🔴همه جا و باهمه ملیت‌ها کار میکرد، هدفش فقط اسلام بود و انقلاب. ♦️از کشمیر گرفته تا جمهوری آذربایجان، از یمن گرفته تا شمال آفریقا، همه جا و همه کس براش سوژه تبلیغی بود. 🔻برای طلبه های خارجی واقعا وقت میگذاشت. اگه توی خیابون یه طلبه سیاه پوست آفریقایی رو میدید، میرفت به سمتش و یه جوری باهاش حال و احوال میکرد انگار ده ساله باهاش رفیقه. ⭕️هر جا میرفت یه کیف با خودش میبرد که پر از کتاب بود، همیشه این کیفش سنگین بود، حملش واقعا سخت بود، صبح تا شب هم از این کلاس به اون کلاس میبرد و کتاب معرفی میکرد. 〽️برای طلبه های خارجی از تاریخ استعمار میگفت و بهشون کتاب معرفی میکرد تا بخونن. تاریخ کشورشون رو بیشتر از خودشون میشناخت! 🕎 یه جوری از استعمار میگفت که میخواستی پاشی بری رو با خاک یکسان کنی. 💢اصلا براش مهم نبود ایرانی باشی یا هندی، روسی باشی یا آمریکایی، اروپایی باشی یا آسیایی، فقط مهم بود دغدغه اسلام داشته باشی. 🔰 زمانی که جریان بیداری اسلامی در کشورهای منطقه به راه افتاد، همه بچه ها رو توی نمارخونه موسسه امام جمع کرد و گفت: باید شروع کنیم محتوا تولید کنیم، باید ویژه نامه بزنی، باید شیعیان رو کمک کنیم. 💢بعد از فتنه ۸۸ بود و اوضاع خیلی پیچیده شده بود، بعضی از کارهای احمدی نژاد بچه حزب‌اللهی‌ها رو سر خورده کرده بود. ⭕️ حسین میگفت: ما باید به تکلیفمون عمل کنیم، باقیشو خدا درست میکنه! 〽️ توی همون روزها احساس کرد بچه ها به انگیزه و انرژی نیاز دارن. ❇️یه روز که همه جمع بودن گفت امروز یه مهمون ویژه داریم! تعجب کردیم، یعنی کی میتونست باشه؟ ‼️یه دفعه یه طلبه سید معمم از در وارد شد، معلوم بود ایرانی نیست. 💠حسین معرفی کرد...یکی از مبارزین رژیم آل خلیفه در ، کسی که ماهها زیر شکنجه بودن و بارها تا مرز شهادت رفتن! الان هم به ما پناه آوردن و توی ایران کسی رو ندارن. چند نفر از اعضای خانوادشون هم شدن! ◀️ سکوت خاصی بر جلسه حاکم شده بود، همه نگاهها سمت سید بود، سید شروع کرد صحبت کردن. 🔴 هر چه بیشتر میگفت و انواع شکنجه ها رو توضیح میداد، ضربان قلبمون بیشتر میشد و بیشتر برافروخته میشدیم. تقریبا نفس توی سینه هامون حبس شده بود. 🔹 سید که حرفاش تموم شد، همه شده بودیم سر تا پا گلوله آتش، پر انگیزه و پر حرارت. 🛑 یادمه به شدت دندون هام رو روی هم فشار میدادم و اصلا نمیتونستم پلک بزنم. 🔸تا مدتها حرفهای سید توی ذهنمون تکرار میشد، حسین هم میگفت دیگه خود دانید، با این حرفها حجت بر همه تمامه، حالا دیگه هر کی تنبلی کنه، خودش میدونه و خون شهدا. 🔷کلا هر وقت میخواست بهمون انگیزه بده، حرف از شهدا میزد. یه وقتهایی هم بچه ها رو میبرد گلزار شهدای قم یا مزار شهدای گمنام کوه خضر و از شهدا برامون میگفت. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️ سلسله خاطرات خواندنی طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد به قلم حجت‌الاسلام محسن مومنی 🌐در کانال اسلام سیاسی https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢 قسمت هجدهم: نخبه‌ی نخبه پرور ♦️حسین واقعا بود. 🔻در علوم مختلف مطالعات عمیق داشت: فلسفه، فقه، تاریخ، هنر، طب، معماری، روانشناسی، جامعه شناسی، علوم راهبردی و... 💢در بعضی از علوم واقعا استاد بود مثل هنر، رسانه، یهودیت، کابالا، صهیونیست، جریان شناسی. ♨️به معنی واقعی کلمه عاشق فلسفه بود، غرق در صدرا و حکمت متعالیه و علامه طباطبایی بود. 🔻دنبال علم بود، بیخود تعصب به خرج نمیداد که حالا مثلا من چون طلبه ام نباید طب یا معماری بخونم، طلبه باید فقط فقه بخونه و از این حرفها... 🔻عرفان هم خونده بود، هم عرفان اسلامی، هم عرفان یهود. 💢فقه هم خوب کار کرده بود، خودش تعریف میکرد برای نوشتن کتاب نقد قمه زنی، بیش از ۲۰۰ساعت مطالعه فقهی کرده و با کلی استاد ممتاز فقه مباحثه و گفتگو داشته. ♦️فقه یهود(تلمود) را هم کار کرده بود. 💢هم به زبان عربی مسلط بود، هم به زبان عبری. انگلیسی هم کلاس رفته بود و مدرک تافل داشت. ⏪ یادمه میگفت بیش از یک میلیارد جمعیت کره زمین زبان اسپانیایی حرف میزنن، باید برم اسپانیایی یاد بگیرم. 💢یکی دیگه از برنامه هاش یادگیری زبان بود، میگفت: دنبال تاسیس یه شبکه ماهواره ای به زبان اردو هستم. اطراف ایران همه اردو زبان هستن، هند و پاکستان و... چرا صدا و سیما یه شبکه بزرگ اردو زبان راه اندازی نمیکنه؟ ♦️با "پرس تی وی" همکاری هایی داشت. 🔻مشاور ساخت چند مستند برای شبکه ولایت و الکوثر هم بود. ⏪با تمام موسسات علمی قم و تهران کار میکرد. ما را با شهریار زرشناس، سعید مستغاثی، پیام فضلی نژاد، حسن عباسی، شمس الدین رحمانی، محمدهادی همایون، علیرضا سلطانشاهی و خیلی های دیگه آشنا کرد. 🔻بخیل نبود، زکات علمش رو عملا میداد. اگه یه مقاله یا کتاب خوب میدید یا با استادی آشنا میشد، سریع بهت معرفی میکرد. 💢بعضی وقتها یه دفعه زنگ میزد و بدون هیچ مقدمه ای میگفت محسن کجایی؟ همین الان پاشو بیا فلان جا. ♦️میدونستم اگه برم کلی کار میریزه سرم، ولی چون دوسش داشتم همه کارهام رو تعطیل میکردم و میرفتم. 🔴یه بار زنگ زد گفت الان صفاشهرم، آدرس داد گفت همین الان بیا. 🔻زمانی بود که مشغول نوشتن پایان نامه ارشد بودم و موضوع پایان نامه ام هم تاریخ نگاری استعمار انگلیس بود. ↙️ آدرس را پیدا کردم، یکی از موسسات مشهور قم بود. مدتها بود دنبال اون موسسه بودم. رفتم داخل و دیدم با مسول موسسه نشسته و داره با حرارت صحبت میکنه. 💢منو معرفی کرد و گفت بشین با حاج آقا مفصل صحبت کن، هر سوالی داری بپرس، همه رو ضبط کن، بعد پیاده کن، ویرایش کن، بیار ببینم، تبدیلش کن به یه مقاله، چاپش کن... اتفاقا همین طور هم شد! 🔻کلاً مدلش همین طور بود، سریع و بدون فوت وقت، کاملا جهادی. 💢ماها رو با خیلی از اساتید آشنا کرد، با اینکه خودش استاد بود اما مقابل اساتید زانو میزد و شاگردی میکرد. ♦️هرجا استادی گیر میاورد ولش نمیکرد. یادمه همین عیدنوروز ۱۴۰۰ رفتم یزد و بهش زنگ زدم، گفتم کجایی حکیم؟ گفت تو کجایی؟ گفتم من یزدم. خودش هم یزد بود، تعجب کردم، آخه ایام نوروز که میشد، یکی دو روز میومد یزد و بعد از صله ارحام، خانواده اش را میگذاشت و برمیگشت قم تا کارهای عقب مونده رو انجام بده، میگفت توی همین فرصتهای عید نوروز که مردم دنبال آجیل خوردنن، کلی مقاله نوشته ام! 💢خلاصه یه آدرس بهم داد و گفت همین الان بیا. میدونستم اگه برم وقتم تلف نمیشه. رفتم دیدم دکتر جعفر قنادباشی که استاد درجه یک در حوزه آفریقاپژوهی هست رو گیر آورده و داره باهاش صحبت میکنه. ♦️چند نفر دیگه از دوستان هم بودند، اصلا باورم نمیشد، مدتها بود دنبال استاد قنادباشی بودم. 💢بعد از اون جلسه هم رفتیم سراغ یکی دیگه از اساتید که بیش از ۳۰ سال در زمینه کار پژوهشی و تبلیغی کرده بود...یعنی همون دو روزی هم که میومد یزد، دنبال این بود که یه کار مفید انجام بده. 🔻جلوی اساتید هم یه جوری معرفیت میکرد و بهت شخصیت میداد که نگو ... حسین ذره پرور بود. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♦️قسمت نوزدهم: جهادی و کف میدان 🔻وقتی میگیم طلبه جهادی، یعنی طلبه ای که در هر ساعت و هر جا سعی میکنه به وظیفه اش عمل کنه. 🔻در بند دستور از بالا و بخشنامه و ساعت کاری و اینجور چیزها هم نیست. کاملا آتش به اختیاره. ♦️منتظر نمی نشینه تا بهش بگن فلان کار را انجام بده...میره، انجام میده، برمیگرده، میگه انجام دادم. اصلا شاید هم هیچ وقت چیزی نگه و تا آخر گمنام بمونه... مثل حسین 💢مثل حسین که وقتی از دنیا رفت، تازه معلوم شد کی بوده و چیکار میکرده، درست مثل شهدا که بعد از شهادتشون، سعه وجودی پیدا میکنن و عطرشون همه جا رو پر میکنه. ↙️ حسین برای من، شهید زنده بود. اغراق نمیکنم، حرف دلمو میگم، ۱۵سال مثل برادر کنارم بود. 🔻 انگار از یه عالَم دیگه و از یه جای دیگه‌ای اومده بود تا از من و امثال من دستگیری کنه و بعد از دنیا بره. ⏪ حسین اهل دستگیری بود نه مچ‌گیری. 🔻بخاطر همین هم همه جور آدمی رو اطرافش میدیدی، از سوسول و آستین کوتاه و ادکلن زده گرفته تا انقلابی و حزب‌اللهی و تسبیح به دست و نمازشب خون! ⏪ واقعا عجب روحیه عجیبی داشت، مثل چتری بالا سر همه بود. 🔻نجیب، چشم پاک و باحیا بود، بخاطر همین هم جامعه الزهرا یا حوزه علمیه خواهران برای تدریس مدام ازش دعوت میکردن، هم باسواد بود، هم باغیرت. ♦️در تمام این سالها که باهاش بودم، حرف لغو و بیهوده کمتر ازش شنیدم. 💢طوری رفتار میکرد که حتی افراد سن بالا هم میومدن داخل مباحثه‌ها شرکت میکردن، چون هم احترامشون رو نگه میداشت و هم اونها رو حسابی داخل بحث مشارکت میداد. 🔻یکی از افرادی که شاید سنش دوبرابر حسین بود، آقای...بود. ایشون مسلط به زبان ترکی استانبولی و بسیار اهل مطالعه بود. ♨️وقتی کتاب زرسالاران را مباحثه میکردیم، هر هفته میومد...تصور کنید یه حلقه مباحثه مثلا ۲۰نفره که از طلبه ۱۷ساله داخلش بود تا مرد حدودا ۵۵ساله! ♦️موضوع بحثمون نقد جریان در ترکیه بود. اون زمان کتابهای «هارون یحیی» در نقد فراماسونری خیلی معروف بود، اما حسین از اول به هارون یحیی و کتابهاش مشکوک بود. 🔻کتابهای هارون یحیی را می آورد سر مباحثه و نقد میکرد.آقای...هم خیلی در این زمینه کمک میکرد. 💢شاید ده سال بعد بود که هارون یحیی ماهیت اصلیش فاش شد، انگار حسین همه رو پیش بینی کرده بود. 🔻حتی یادمه اسم "فتح الله گولن" و جریان "اسلام رحمانی" را برای اولین بار داخل همین مباحثه ها از زبان حسین شنیدم. ♦️جریانی که حدود ده سال بعد توی ایران خیلی اوج گرفت. ⏪ حسین حداقل ده سال از زمان خودش جلوتر بود... مرد فرداها بود اما در زمان حال زندگی میکرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻قسمت بیستم: سفر به سیستان 💢دانشگاه ها و محافل مختلف دانشجویی در جاهای مختلف کشور، حسین رو دعوت میکردن. 🔻همیشه اولویتش مناطق محروم بود، مثل استان سیستان و بلوچستان، استان هرمزگان، استان ایلام و... 💢حدود سالهای ۹۵-۹۶ بود که یکی از دانشگاههای زاهدان، حسین را چندبار برای سخنرانی دعوت کرد. ♦️اون طور که خودش تعریف میکرد، سخنرانی خیلی شلوغ شده بود و دانشجوها بعد از سخنرانی ولش نمیکردن. 💢در اون چند روزی که توی زاهدان بود، با یکی از مستبصرین آشنا شد، مجید گورگیج. ♦️حسین که با واسطه در جریان زندگی مجید قرار گرفته بود، مشتاق میشه که حتما مجید رو ببینه. 💢دیدار با مجید همان و شروع سلسله ارتباط های مستمر حسین با زاهدان همان. 🔻بعدا که حسین از زاهدان برگشت، خاطرات سفرش را لابلای جلسات و مباحثه ها تعریف میکرد اما شنیدن کی بود مانند دیدن. ↙️ یه روز بهم زنگ زد و گفت: حکیم کجایی؟ همین الان پاشو بیا جمکران، مجتمع یاوران مهدی، فلانی و فلانی هم با خودت بیار. راستی، رکوردر یادت نره. 🔻فهمیدم قضیه جدیه، گفتم: باشه الان میام. 💢 وقتی رسیدیم جمکران و رفتیم داخل مجتمع، دیدیم حسین یه عده از برادرانی که لباس های بلوچی تنشون بود، دور خودش جمع کرده و داره براشون درباره خطر نفوذ در پاکستان و عربستان و استان سیستان و بلوچستان صحبت میکنه! 🔴 من نوروز ۸۷ اردوی جهادی رفته بودم ایرانشهر و با خلقیات برادران بلوچ تا حدی آشنا بودم اما حسین فراتر از این حرفها بود، انگار که سالهاست اونها رو میشناخت. 🔻 شروع کرد به معرفی کردن ما و اونها. همیشه با کلی آب و تاب افراد رو معرفی میکرد. مثلا من که حوزه علاقه مندیم تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی بود رو جوری معرفی میکرد که خودم فکر میکردم استادتمام تاریخ هستم و قراره به زودی دنیا رو متحول کنم. ♦️اشتباه نشه، حسین به انسان شخصیت میداد، بیخودی کسی رو باد نمیکرد، به وقتش حسابی سخت گیری هم میکرد. 🔻خلاصه، اونجا بود که متوجه شدم این برادرها، جمعی از هستند که از استان سیستان و بلوچستان اومدن قم و جمکران، اردو! ❗️شک نکردم که کک اردو رو حسین انداخته به جون اونها! 💢 مجید هم بین این افراد بود. با اصرار حسین، مجید شروع کرد قصه زندگیش رو تعریف کردن. 🔻کم مونده بود اشکمون در بیاد. بارها تهدید به مرگ شده بود و بدنش پر بود از جراحات چاقو! زده بودنش! ⏪ مدیر اردو، آقای مزاری بود، مدیر موسسه ابوتراب که تخصصا در زمینه مستبصرین و حمایت از اونها کار میکرد. انسان باتجربه ای بود، حسین هم خیلی ازش تعریف میکرد. 🔻به قدری جلسه باصفایی بود که هنوز خاطراتش یادمه، اصلا یه جورایی نگاهمون به اهل سنت کلا عوض شد. 🔻این هم از سبکهای تربیتی حسین بود، هم تشویق به مطالعه میکرد، هم دستت را می‌گرفت می‌برد وسط تا اون چیزهایی که توی کتابها خوندی رو به عینه ببینی و لمس کنی. ♦️از اون به بعد ارتباط حسین با این دوستان، هر روز بیشتر و بیشتر شد. 🔰حالا دیگه حسین برای مجید هم برادری میکرد. 🔻بعد از فوت حسین بود که فهمیدم حتی برای مجید پول میفرستاده تا بتونه هزینه بالای داروهای مادرش رو تامین کنه. 🔰آخرین باری که حسین رفت زاهدان تا هم به مجید و دوستاش سر بزنه و هم در جمع چند تا از مجموعه‌هایی که برای مقابله با ، کارآفرینی کرده بودن و کارگاه های تولیدی راه انداخته بودن، حاضر بشه، ۱۴۰۰ بود. 🔻آقامهدی دهقان از رفقای قدیمی حسین، توی این سفر همراه حسین بوده، خاطراتش از حسین شنیدنیه. 🔰 در مسیر برگشت از زاهدان به یزد، دعوتشون کرد به گلزارشهدای کرمان. 💢تیکه کلام حسین این بود: حاج قاسم مرد بود، مرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطره ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره استاد مرحوم "محمدحسین فرج نژاد" 🔴 قسمت ۲۱: با یک نگاه، عاشقش شدم. ♦️طلبه پایه یک مدرسه علمیه اردکان بودم که همراه بعضی از طلاب و دانشجوها راهی قم شدیم برای کلاس های بصیرتی و سیاسی. 🔻یک استاد آمد که او را اصلا نمی‌شناختم. 🔻مطالبش آنقدر جذاب بود که اگر ساعت ها پایش می نشستی خسته نمی شدی. 🔻از دشمن می گفت و از وظیفه انقلابی ما و... 🔻برایم جالب بود که در هنگام تدریس خیلی کم می نشست. 🔻هنگام تدریس می ایستاد، راه می‌رفت، شور خاصی داشت. 🔻از زندگی اش می گفت... 🔻ما که می شنیدیم خسته می‌شدیم، از بس تلاش می کرد. 🔻صبح تا شب همواره مشغول کار و زحمت های زیادی بود. 🔻چون می دانست ما یزدی هستیم، به شوخی می گفت: من همیشه به دوستان میگم خاک یزد خیلی عجیب و غریبه! از بس عالم و انسانهای بزرگ در خود جا داده! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ♦️هنگامی که خبر رحلت این مرد بزرگ استاد را شنیدم واقعا دلم شکست و اشک ریختم با این که فقط یک بار ایشان را دیده بودم. ♦️عجب اخلاصی داشت این مرد بزرگ. ♦️عاش سعیدا و مات سعیدا 🔹راوی: امیرحسین بهجتی، طلبه پایه۴ اردکان https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢 قسمت۲۲: از جنس مردم ♨️ مردمی بودن به شعار نیست، در عمل باید ثابت بشه. 🔻حسین یه نیروی مردمی بود، یعنی دغدغه مردم را داشت، دلش برای مردم می‌سوخت و برای مردم کار میکرد. ♦️حتی نسبت به خوراک و پوشاک و تغذیه و تفریح مردم حساس بود. ♨️مدام از نقشه های صهیونیستها برای نابودی مردم میگفت. ♦️حسین ساعتها روی تاریخ ورزش و انواع ورزشها در فرهنگ های مختلف جهان وقت گذاشته بود. ♨️یادمه میگفت: "محسن ۲۰۰تا پروژه نوشتم که باید کار کنیم و تبدیل به کتاب بشه، یکیش تاریخ ورزشه" 💢با اینکه خودش اهل ورزش بود و با بچه ها کوهنوردی میرفت و حتی یوقتایی مخصوصا توی اردوها، فوتبال و والیبال بازی میکرد، اما روی ورزشهای قهرمانی(مقابل ورزشهای پهلوانی) خصوصا خیلی کار کرده بود و تاریخ شکل گیری فوتبال و اهداف پشت پرده اش را در آورده بود، فوتبال را یک ورزش مدرن میدونست که با هدف گسترش و تثبیت بوجود آوردن. ♦️شاید بپرسید این مطلب چه ربطی به مردمی بودن حسین داره؟ ربطش اینجا روشن میشه که میگفت ورزشهای مدرن و حتی پست مدرن مثل و مدیتیشن و... که رسما باشگاه ورزشی دارن، همه جزء پدیده‌های مدرن دنیای جدید هستن که در راستای و استعمار مردم و ملتها بوجود اومدن. ⏪ به خاطر همین دلش برای مردمی میسوخت که وقت خودشون رو صرف این چیزهای بیهوده میکردن. ↙️ نسبت به تغذیه و بهداشت هم اساسا را یک جنگ آرام و خاموش میدونست برای نابودی مردم، به خاطر همین مبارزه با مافیای دارو و تغذیه رو خیلی جدی دنبال میکرد و هرجا میرفت علیه اونها افشاگری میکرد. بخاطر همین هم بارها شده بود. ⏪همین چند سال پیش که بحث ها داغ شده بود، کلی جزوه و مقاله تهیه کرد و این طرف اون طرف سخنرانی کرد. ❗️حسین، افشاگر توطئه ها بود. 💢دلسوزی حسین برای مردم، این مدلی بود. او بُعد دیگه ای از مردمی بودن رو نشون ماها داد. 💢حتی در مباحث سیاسی فقط طرفدار مردم بود و خودش رو منتسب به هیچ دسته و گروهی نمیدونست. اصلاح طلب و اصولگرا را قبول نداشت. با مسجدهای مختلف توی قم و یزد در ارتباط بود، معتقد بود کار مردمی باید از شروع بشه. ♨️یه بار همین چند ماه قبل از انتخابات۱۴۰۰ به شوخی بهش گفتم: حکیم برای انتخابات داری چی کار میکنی؟ با کی کار میکنی؟ با بالا بالاها؟ 🔴گفت: دارم کار مردمی میکنم و کار به هیچ ارگان و نهادی ندارم. برکت توی کارهای مردمیه. 🔴راست میگفت، زیر بلیط هیچ کس نمیرفت، کار را مردمی تعریف میکرد، از جاهای مختلف پیشنهاد کار و همکاری داشت، اما میگفت میخواهم آزاد باشم. در عین حال که با همه کار میکرد، آزادی و استقلال خودش را نیز حفظ میکرد. https://eitaa.com/eslamesyasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↙️پای کار اسلام ♨️قسمت۲۳: حسین نرفته، تازه اومده... 💢 حسین تا زمانی که بود، سرش به کار خودش گرم بود. ♨️اصلا وقت سر خاروندن نداشت. ⏪ همش جلسه و مطالعه و مباحثه و کلاس و دوره. 🔻ولایی بود، بصیر بود، حق و باطل را کامل تشخیص میداد. 🔻با مخالفین ولایت محکم برخورد میکرد، بدون تعارف. 🔻چقدر سال۸۸ حرص میخورد. 💢 تا وقتی بود، خیلی اذیتش کردن، حتی بعضی از همین‌هایی که الان پیام تسلیت دادن! ♦️بعضی از همین آقایونی که بعضا بودجه‌های میلیاردی زیر دستشونه، برای اینکه صد تومن بدن حسین تا خرج اردو و کار فرهنگی کنه، هزار بار خون به دلش میکردن. ♦️آخ چقدر غم انگیز بود وقتهایی که مینشست برامون درد دل میکرد. 🔻بعضی مواقع تا یک سال بعد از اردو، هنوز داشت قرضهای اردو رو میداد. ↙️بعضی ها به حساب خودشون که مثلا خیلی زرنگ بودن، میومدن و از اعتبار حسین استفاده میکردن و بودجه ای چیزی میگرفتن بدون اینکه حسین روحش هم خبر داشته باشه. ⏪یوقتهایی مینشستیم باهم، میگفت محسن فلانی خیلی اذیتم کرده اما ازش گذشتم. 🔻با کسی پدرکشتگی نداشت، غرض شخصی در کارش نبود اما سر انقلاب هم با کسی تعارف نداشت. 💢از اصلاح طلبها و اصولگراهای تقلبی متنفر بود، میگفت اینها دارن به آقا فشار میارن. ♨️عاشق حضرت آقا بود. 💢به آیت الله ارادت ویژه داشت. ♦️حسین، اینقدر سختی کشید، اینقدر در این راه خودش رو اذیت کرد، به خودش بیخوابی و گرسنگی داد که اصلا نمیشه توصیف کرد. ♦️حسین نرفته، تازه اومده که دستمون رو بگیره. 🔰حاج حسین، دلم برات تنگ شده. ✍️ محسن مؤمنی https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 💢قسمت۲۴: سینمای انقلاب اسلامی ♦️سینما بخش جدانشدنی زندگی حسین بود. 🔻تا قبل از اینکه با حسین آشنا بشم، مثل خیلی های دیگه می‌نشستم پای تلویزیون و وقت می‌گذروندم. 🔻اما حسین به من و خیلی های دیگه ماهیت اصلی سینما و فیلم رو نشون داد و یاد داد که میشه از این ظرفیت به نفع انقلاب استفاده کرد. 🔻زمانی که طلبه معصومیه بودم، حسین جلسات نقد فیلم داشت داخل مدرس‌های زیرزمین ساختمان شهید بهشتی، چون مدرس‌ها بزرگ بود و از جلسات حسین هم خیلی استقبال میشد. 🔻بعدها که متقاضی بیشتر شد، جلسات را منتقل کردند به سالن آمفی تئاتر. 💢فیلم های شاخص هالیوود رو بارها نقد و بررسی کرده بود و نکاتی که درباره فیلمنامه، فرم، محتوا، نوع پوشش، زاویه فیلمبرداری، نمادهای بکاربرده شده و... بود را با دقت بیان میکرد. ❗️بارها میشد که روی یه فیلم دو ساعته، بیشتر از ده ساعت وقت میگذاشت! 💢 یادمه صبح‌های جمعه تا ظهر مباحثه میکردیم و بعد از مباحثه، یه حلقه دیگه راه انداخته بود که کارگاه تخصصی نقد فیلم بود. 🔴 فیلم ها و انیمیشن هایی مثل ماتریکس، ارباب حلقه ها، جن گیر، طالع نحس، ۳۰۰، تلقین، آواتار، ۲۰۱۲، شاهزاده مصر، فهرست شیندلر و... را بارها و از جهات مختلف مورد ارزیابی قرار داده بود. 🔻بعدا هم یه دوره تکمیلی راه اندازی کرد با تعداد اساتید بیشتر و سرفصلهای تخصصی تر، طبقه بالای مسجد اهل بیت. ♦️هر کسی که در این دوره ها شرکت میکرد، باید مقاله میداد. از هرچی میگذشت، از مقاله نمیگذشت. هدفش رشد بچه ها بود، میگفت تا قلم به دست نگیرید، ذهنتون به جمع بندی نمیرسه. 💢 بعدها با گسترش فضای مجازی، دوره هایی رو با عنوان "سواد رسانه و فضای مجازی" با همکاری دفتر تبلیغات راه اندازی کرد. ♦️هرچه بیشتر میرفت جلو، کارهاش عمیق تر میشد. 🔻بعد از مدتی که گذشت، با همکاری موسسه فتوح اندیشه، دوره تخصصی فقه رسانه را راه انداخت. 🔻دوره ای بسیار عمیق و با حضور برترین اساتید کشوری و حتی بین‌المللی. 🔻خروجی این دوره ها، کلی مقاله و پایان نامه و کتاب شد و البته، طلبه هایی که امروز هر کدومشون شدن. به این میگن . ♦️همیشه میگفت: حضرت آقا فرمودن برای تمدن سازی اسلامی باید دو کار انجام بدیم، یکی تولید علم، دیگری تربیت نیرو. 🔻حسین، خواسته آقا را عملی کرده بود. 🔻حسین برای کارهایی که انجام میداد، برنامه و چشم انداز داشت. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻خاطره ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد ♦️قسمت ۲۵: حسین باصفای ما 🔻یادش بخیر بیست سال پیش حدود سال ۸۰ که کمتر کسی در یزد به دنبال صحیفه امام و کتابهای شهید مطهری بود، استاد توی مسجد موسی بن جعفر(ع) دوره مطالعاتی شهید مطهری و صحیفه خوانی گذاشته بود. 🔻 شبها بعد از نماز ماها رو دور هم جمع میکرد، من نوجوون بودم و تازه داشتم با این مباحث آشنا میشدم. 🔻چه صفایی داشت اون جلسات، چه حالی داشت حسین آقا! نه خبری از موبایل بود، نه اینترنت، نه ماشین، نه موتور! اکثرا هم با دوچرخه می‌رفتیم و پای پیاده! ♦️ فقط صفا و صمیمیت بود و مسجد و هیأت. ♦️تاکید زیادی روی منظومه فکری داشت، میگفت انس با کتابهای شهید مطهری باعث میشه تا چارچوب و اسکلت ذهن شما از اول درست شکل بگیره. ♦️صحیفه امام را هم که دیگه نگو، بعضی از بخشهای صحیفه خصوصا جلد۲۱ را اینقدر تکرار کرده بود که حفظ شده بود. غرق در اندیشه امام بود. 🔻بعدها غرب شناسی هم که درس میداد، وقتی میرسید به امثال بیکن، کانت، دکارت، هیوم، اسپینوزا، هگل و...میگفت اینها معماران غرب جدید هستند! اینها تمدن غرب را طراحی کردن و امام خمینی، تمدن جدید اسلامی ما را طراحی و اجرا کرده. ♦️ افسوس که حسین آقا رفت قم و ما ماندیم و فراق ... حالا هم که دیگه هیچی...خدا ما رو رحمت کنه! ⏪ راوی: محفوظ https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطره ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد قسمت۲۶: خستگی را خسته کرده بود. 🔻آشنایی من با استاد فرج نژاد برمیگرده به اردوی منشاد سال۹۴، من رتبه ۲۸کنکور آورده بودم اما قصد داشتم برم حوزه. ♦️بچه‌ها هم تا مرا میدیدن به شوخی میگفتن ۲۸ اومد. 🔻استاد فرج نژاد هم که اومدن و فهمیدن رتبه ۲۸ آوردم، منو ۲۸ صدا میکردن. ♦️اگه ازش میپرسیدی: برم حوزه یا دانشگاه؟ سریع جوابت رو نمیداد. اول میگفت باید خودت را خوب بشناسی، بعد هم باید مسیر را بشناسی، هم حوزه را و هم دانشگاه را. 🔻هدف استاد این بود که خودمون به تصمیم برسیم، هیچ وقت جای کسی تصمیم نمیگرفت. 🔻بعد از مدتی که اومدم قم، با جلسات صبح جمعه استاد فرج نژاد آشنا شدم. 🔻 یه روز جمعه با چندتا از رفقا رفتیم خونه استاد. یه منزل آپارتمانی داشتن توی پردیسان. 🔻وارد اتاق کوچک کار و مطالعه ایشون که شدیم، قفسه های فلزی پر از کتاب را دیدیم. قرارشد استاد یه سیر مطالعاتی به ما معرفی کنن. ♦️ایشون هم شروع کرد دونه دونه کتابها را از قفسه بیرون آورد و روی هم چید، برجی از کتاب درست شد! 🔻بعد گفتن مدل مطالعاتی ما، انبوه خوانیه. همزمان هم باید دست به قلم بشید و تا آخر سال دو تا مقاله بنویسید. 🔻اون اوایلی که اومده بودم قم خیلی دل تنگ خانوده ام میشدم لذا پنجشبه ها و جمعه ها را میرفتم اردکان. یه بار به من گفتن که چرا مباحثه‌های جمعه را نمیایی؟ منم گفتم دلم برای خانواده ام تنگ میشه، میرم شهرستان. 🔻تا این رو شنید یه تشر به من زد و خاطره خودش رو تعریف کرد. گفت منم که اون اوایل اومده بودم قم، سنّم کم بود و دلم برای خانواده‌ام تنگ میشد. ♦️از طرفی هم نمیخواستم مدام برم یزد و میخواستم توی قم به درس و بحثم برسم. یه وقتهایی که دیگه خیلی دلم تنگ میشد، میرفتم توی حمام مدرسه و دوش آب را باز میکردم به طوری که کسی صدام رو نشنوه و بلندبلند گریه میکردم! 🔻چند سال قبل زمان انتخابات مجلس بود که استاد فرج نژاد اومدن مدرسه ما(مدرسه حقانی) 🔻بعد از نماز عصر، توی مسجد مدرسه سخنرانی داشتن. 🔻جلسه پرمحتوایی بود. در عین اهمیت و جدیت محتوای جلسه، با شوخی هاشون طلاب رو می‌خندوندن. ♦️جالب بود که در بحبوحه انتخابات، به طلاب سفارش میکردن که حتما مصمّمانه درس بخونن. 🔻بعد از جلسه، اومدن حجره یکی از رفقا و گعده گرفتن. 🔻بعد از گعده که میخواستن از مدرسه برن با همون موتور و کیف پر از کتاب که به زور بسته میشد و خیلی هم خسته بودن، شروع کردن با بچه ها گفتن و خندیدن. 🔻روحیه اخلاص، پرکاری و شوخ‌طبعی ایشون خیلی برام جالب بود. ⏪ راوی: مرتضی دشتی اردکانی، طلبه پایه۶ مدرسه حقانی https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام ♦️خاطره ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال اسلام سیاسی درباره مرحوم محمدحسین فرج نژاد 🔴 قسمت ۲۷: دلسوز سیستان 🔻استاد فرج نژاد مسافرت هم که میرفت، بخاطر دغدغه ها و کارهای علمی-فرهنگی میرفت. برای تفریح و خوشی مسافرت نمیرفت مگر با خانواده اش. 🔻 در یکی از این سفرها که سفر به زاهدان بود، من و چند نفر دیگه از دوستان، ایشون را همراهی کردیم. ♦️نوروز ۹۶ بود. شب اول را در مسیر بودیم، وقتی به بم رسیدیم مقداری استراحت کردیم و خوابیدیم. شب دوم را در زاهدان خوابیدیم و شب سوم را در شهر سرباز در منزل یکی از اهالی. 🔻در طول سفر چند نکته برام خیلی جالب بود: یکی اینکه من ندیدم حسین آقا اصلا استراحت کنه. در مسیر وقتی همه میخوابیدن، او بیدار بود. رسیدیم زاهدان و رفتیم خونه آقا مجید گورگیج، همه رفتند استراحت اما حسین فرصت را از دست نداد و رفت با مجید صحبت کردن. مجید از برادران اهل سنت بود که شیعه شده بود. حسین نیومده بود مسافرت که تفریح کنه، با کلی دغدغه اومده بود و کلی برنامه داشت. میگفت ماهم باید در تمدن سازی اسلامی یه نقشی داشته باشیم، باید یه کاری بکنیم. حسین مسئله محور بود، مسئله او در زندگی افشای نقشه های در سرزمینهای اسلامی بود. میگفت صهیونستها که خبیث ترین موجودات روی زمین هستند، برای تفرفه بین شیعه و سنی برنامه دارن، اونها میخوان مردم این منطقه در فقر و تنگدستی زندگی کنند و منابعشون را غارت کنند. حسین با انرژی و انگیزه و بدون خستگی کار میکرد. 🔻نکته بعدی اینکه وقتی رسیدیم زاهدان، گفت بریم خرید. رفتیم مغازه، برنج و روغن و مرغ و... خریدیم. میخواست در اون چند روزی هم که زاهدان هست، باری روی دوش کسی قرار نده. حتی از یزد هم که میخواستیم حرکت کنیم، رفت و بهترین سوغات یزد را خرید تا دست خالی نریم. 🔻یه روز رفتیم شهرک صنعتی زاهدان، به برکت این دولت، خیلی از کارگاه‌ها و کارخونه‌ها تعطیل شده بود! حسین از این ماجرا خیلی ناراحت بود. یکی از دوستان یزدی ساکن تهران را که دستی بر تولید داشت را گفته بود بیاد زاهدان بلکه بتونه برای مجید و رفقاش کسب و کاری راه بندازه. حتی به فکر خریدن چرخ خیاطی و راه اندازی کارگاه خیاطی برای خانواده مجید و اهالی اون منطقه بود. 🔻بعد رفتیم بازار، داخل بازار همش توی فکر بود، چیزی هم نخرید، فقط یه دونه ماشین جنگی اسباب بازی برای پسرش علیرضا خرید گفت بهش قول دادم برات میخرم. ❓بعد از خرید پرسیدیم چرا ناراحتی؟ گفت من شیطان را توی این بازار میدیدم. گفتیم یعنی چی؟ شروع کرد به توضیح دادن جریانهای اقتصادی که بازار زاهدان را در دست گرفتن و از توطئه های اقتصادی جریان برامون گفت. ❗️اونجا بود که فرق خودم را با آدمی که نسبت به کوچکترین مسائل اطرافش حساسه و مطالعه داره رو فهمیدم. حسین از نقشه های دشمن برای جای جای کشور اطلاع داشت، به خاطر همین هر جا میرفت با رویکرد خنثی سازی این نقشه ها میرفت. ♦️ سفر ما ۳-۴ روز طول کشید، با اینکه از زاهدان به سمت چابهار هم رفتیم و در مجموع بیش از سه هزار کیلومتر مسافت طی کردیم اما ذره ای خستگی در چهره حسین دیده نمیشد. 🔻هرجا میرسید، بومی های منطقه را دور هم جمع میکرد و شروع میکرد باهاشون صحبت کردن. ♦️وقتی هم از زاهدان برمی‌گشتیم به سمت یزد، در مسیر برگشت به تک تک رفقا زنگ زد و گفت ما فلان ساعتی میرسیم، وعده ما موسسه صادقیه میرچخماق. میگفت همه را باید دور هم جمع کنیم، همفکری کنیم ببینیم چیکار باید بکنیم. وقتی رسیدیم یزد، رفتیم یه سر به خونه زدیم و خیلی زود خودمون رو رسوندیم صادقیه. 🔻در جمع دوستان شروع کرد سفر سیستان را توضیح دادن و چون جامع نگر بود، راهکارهای کمک به سیستان را روی تخته نوشت. تخته کاملا پر از مطلب شد. این نشون میداد که یه منظومه فکری بر ذهنش حاکمه و یه عقبه مطالعاتی سنگین داره که میتونه در حوزه های مختلف راهکار بده. 🔰معتقد بود استان سیستان و بلوچستان خصوصا منطقه زابل که از قدمت بیشتری برخورداره ظرفیت بسیار بالایی در تمدن سازی اسلامی داره. 🔹راوی: م. کارگر https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام خاطرات ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد قسمت 29: وظیفه شناس و بی تکلّف 🔻🔻🔻 من تا قبل از آنکه استاد فرج نژاد را ببینم، وصف ایشان را شنیده بودم. فکر میکردم ایشان استادی معمم و با پرستیژ هستند که حتی قدری هم خودشان را میگیرند و غرور و تکبر دارند...اما اصلا این طور نبود. بار اول که استاد فرج نژاد را دیدم، توی اردوی نخبگان مدرسه عشق (دارالولایه) بود. محل برگزاری اردو، آهن شهر بافق بود و موضوع اردو، تاریخ معاصر بود. اولین مواجه من با استاد در همان اردو بود. ایشان خیلی ساده بین بچه ها راه میرفت و میگفت بچه ها این فرم هایی که دادیم را با دقت پر کنید. این کار را افراد دیگه هم میتونستن انجام بدن، اما ایشان خیلی ساده و بی تکلف خودشون دنبال کار بچه ها بودند. استاد فرج نژاد میگفت چون حضرت آقا فرموده اند خواندن تاریخ معاصر بر جوانان واجبه، داریم اردو برگزار میکنیم! یک جمله آقا باعث شده بود تا ایشون یک اردو برگزار کنند و این نشان از تقید استاد نسبت به بیانات حضرت آقا بود. اساتید قوی هم از قم دعوت کرده بودند، استاد ابوطالبی، استاد اشکوری و... همه این اساتید بخاطر اعتبار آقای فرج نژاد بود که اومده بودن وگرنه بعید بود اساتیدی با اون تحصیلات، قبول کنن برای یه تعداد دانش آموز تدریس کنن. 🔸یک جمله پرتکراری را استاد فرج نژاد داشتند که میگفتند: برو مرد شو با کوچک انگاری خودمون مخالف بود، به ما اعتماد به نفس میداد حتی وقتی با من که تازه آن زمان حدود 18 سال داشتم مواجه میشدند انگار با یک انسان چهل ساله روبرو شده بود، خیلی ما را تحویل میگرفت، به شخصیت ما بها میداد. همیشه به تمام سوالها پاسخگو بودن. شبها با اینکه خسته بودن، تا ساعت 1و2 شب مینشستن و با بچه ها حرف میزدن و این هم از بزرگواری ایشان بود. اون زمان من مدرسه تیزهوشان بودم و رشته ریاضی میخوندم. یکسری بتها در ذهن ما شکل گرفته بود مثل کنکور و المپیاد و....که شکستن اونها سخت بود. استاد فرج نژاد ما را از عرفی نگری خارج کردند، آینده را به ما نشان دادند، هربار از ایشان میپرسیدم برم حوزه یا دانشگاه؟ میگفت خودت باید به تصمیم برسی. برامون تعیین تکلیف نمیکرد، میگفت خودمون باید برسیم و انتخاب کنیم. در این اردوها خیلی از بچه ها مسیر زندگیشون را پیدا میکردند، اینکه من کی هستم و به کجا میخواهم برسم دغدغه اکثر رفقا میشد. از لاک فردی خودشون خارج میشدند و نگاه های اجتماعی پیدا میکردند. یکی از مباحث ایشان ترسیم «درخت علم» بود و برنامه ریزی 15ساله برای هر طلبه ای. استاد برای ما انرژی بخش و محرک بود، نمیخواست ما سیب زمینی باشیم! هر موقع در جلسات ایشون شرکت میکردیم، وقتی بیرون می آمدیم سرزنده تر میشدیم، اصلا خسته نمیشدیم. همیشه وظیفه محور عمل میکردند، یادم میاد دی ماه 96 که شد ایشون مثل همیشه به دنبال انجام وظیفه بود و این دغدغه را به ما هم منتقل میکردند. ایشان میرفت بعد به ما میگفت بیایید...منتظر کسی نمیموند. دی ماه 96 و بحث فتنه اقتصادی که پیش اومد، ایشون به جد پیگیر مباحث و مطالعات اقتصادی بودن و به ما هم کتابهای متعدد اقتصادی رو معرفی میکردند تا در ایام عید برای اقوام روشنگری اقتصادی داشته باشیم. اصلا «ما نمیتوانیم» را در ایشان نمیدیدم. موقعی که مجلس میخواست اف ای تی اف رو تصويب کنه، صبح جمعه با استاد رفتیم پیش گروهی که برای روشنگری قرداد اف ای تی اف مطالبی رو آماده می‌کردند تا بعد نماز جمعه برای مردم بیان کنند. استاد میفرمودند سجاد ببین برای اینکه بیانات آقا رو اجرا کنیم چقدر باید کار کنیم!! منظورشون این بود که نباید اینقدر برخی مسئولین به دور از دیدگاه آقا فعالیت کنند که ما بخواهیم اینجوری بیاییم وسط میدون. بعد نماز جمعه خود ایشون پلاکارد دست گرفتن و با مردم صحبت میکردند و ابایی از این کار نداشتن. در یک کلام استاد فرج نژاد عالم وظیفه شناس جهادی بی تکلّف بود. 🔷راوی: سجاد مزیدی، طلبه پایه 6 مدرسه علمیه حقانی قم https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔴خاطرات ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔹قسمت ۳۰: ایستاده در محراب یکی از دغدغه های استاد فرج نژاد معماری بومی و اسلامی بود. دغدغه ایشان این بود که بر روی معماری یزد کار پژوهشی انجام بدیم و معماری بومی خودمان را بشناسیم و بشناسانیم. به صورت خاص سعی میکرد تا به معماری مسجد جامع یزد و مسجد جامع ابرکوه بیشتر بپردازیم، کار پژوهشی حرفه ای و تخصصی انجام بدهیم، مقاله بنویسیم، و این میراث عظیم را با کار درست و با زبان علمی حفظ و به مردم معرفی کنیم. یادم میاد درباره نشان حضرت محمد(ص) و حضرت علی(ع) که در دو طرف محراب مسجد جامع یزد قرار داره با آقای فرج نژاد صحبت کردم. درباره تعدد استفاده از این الگو در مسجد جامع و تکیه امیرچقماق صحبت‌هایی داشتیم. اهمیت معماری یزد و این نقش زیبا برای ایشان طوری بود که وقت گذاشت، تفکر کرد، با دیگر اساتید هنر گفتگوهایی کرده بود، مطالعاتش را تکمیل کرد تا در نهایت آن را به صورت مدون، به مقاله تبدیل کرد. مقاله‌ای با عنوان زیبای «شش گوشه دوار علوی_محمدی در معماری یزد». بعد از چند ماه که به یزد آمده بود، اون مقاله را برام چاپ کرده بود و بهم داد تا نظرم را بهش اعلام کنم. چندین و چندبار با همدیگر یا با دوستان دیگه به مسجد جامع یزد رفته بود، از بخش‌های مختلف آن دیدن می‌کرد و پیرامون آن کلی بحث و گفتگو رقم زده بود. حسین آقا عاشق مسجد جامع بود. زیر گنبد مسجد جامع می ایستاد و از عرفان و هنر اسلامی برایمان میگفت. درباره معماری اجزای مسجد از جمله گنبد، ماذنه و سردر گفتگو می‌کردیم. اگر حرفی، نکته‌ای، مسئله‌ای ابراز می‌کردیم به خوبی گوش می‌داد به طوری که فکر می‌کردی دارد شاگردی‌ات می‌کند، برایمان تحلیل میکرد و از آموزه‌های حکمی و عرفانی‌ این دست‌ساخته‌های هنرمندان این مرز و بوم برایمان میگفت. یادمه یک بار زیر گنبد مسجد جامع بودیم، از گنبد و نقوش آن گفت، از سیر الی الله و رسیدن از کثرت به وحدت و در نهایت عبادت و عبودیت و بندگی را برایمان معنا کرد و رسید به فرش. از حکمت‌ها و اسرار فرش ایرانی برایمان نکته‌ها بیان داشت. برایمان گفت که رنگ لاکی فرش ایرانی خون سیاوش است که زمین را قرمز کرده و ایرانی در همه زندگی‌اش این خون به ناحق ریخته را یادآور بوده، تا جایی که در فرش محل زندگی اش بروز و ظهور کرده است. می‌گفت پس از عرضه اسلام به ایرانیان و فاجعه کربلا، رنگ لاکی فرش ایرانی با خون سیدالشهدا علیه السلام گلگون تر می‌شود و ماهیت دینی مردم این مرز و بوم در همه زندگی شان ساری و جاری است، از فرش تا عرش. او بود که برایمان از سر مکنون الهی در عرفان صحبت می‌کرد و رد آن را تا نقطه مرکزی فرش پر نقش و نگار ایرانی رونمایی می‌کرد. از فرش ایرانی به گنبد گیتی نمای مساجد ایرانی می‌رفت و از آنجا به شش گوشه دوار علوی_محمدی. لحظه به لحظه همراهی با او مکاشفه‌ای بود از دنیای هنر و ذوق ایرانی موحد. ♦️راوی: آصف نجیبیان https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام قسمت۳۱: واقعا مربی بود خاطرات ارسالی توسط یکی از مخاطبان کانال «اسلام سیاسی» درباره مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد 🔻🔻 نزدیکهای انتخابات ریاست جمهوری سال۹۲ بود در ساختمان پرتو منتظر حضور استاد فرج نژاد بودیم، رفقا ایشون رو دعوت کرده بودن برای تحلیل سیاسی. اضطراب داشتم که چطور باید با استاد مواجه بشم، تحویل می گیرد یا نه؟ آخه تا حالا ایشون را ندیده بودم. ناگهان شخصی عینکی با موهای فر با پیراهنی چهار خونه و تیره رنگ با سرعت وارد ساختمان شد. سلام و علیکی با بچه های حاضر کرد و به یکی از اونها گفت: حکیم فشارم افتاده. لیوان آب قندی درست کردند و ایشون هم میل کرد و همین طور حرف می زد. از مضرات قند گفتند براشون. گفت الآن مجبورم، فشارم افتاده. وقتی شنیدم بچه ها استاد صداش می کنند، گفتم: ایشون استاد فرج نژاده؟! هنوز باورم نشده بود، البته بچه ها گفته بودن که اگر ببینیش نمیشناسیش، از بس ساده و بی آلایشه. 🔻🔻 کم کم توی قم ارتباطم با ایشون زیاد شد. حتی اگه مشکل مالی داشتم با استاد در میون میگذاشتم. برای چک ماشینی که خریده بودم پول نیاز داشتم، با اینکه از وضعیت مالی استاد خبر داشتم به او زنگ زدم و مساله را گفتم. گفت من فلان مقدار بهت قرض می دهم و تو بجاش مقاله بنویس،گفتم مگر چه قدر مقاله بنویسم تا حسابمون صاف بشه؟ گفت تو بنویس کار نداشته باش، حتی یک منت کوچک هم سر من نگذاشت، مدتی مقاله نوشتم و بعد دیگه ننوشتم و ایشون حرفی از حسابمان نزد، یک بار به استاد گفتم اما استاد گفت من نمی دانم چه قدر هست هر وقت خواستی مابقیش را بده. 🔻🔻 وقتی با موتور به سمت پردیسان می رفتیم حسابی توی راه با صدای بلند حرف می زد، تازه به پردیسان که می رسیدیم می گفت بیا بریم خونه تا مطالبی را که گفتم یا نیاز داری بهت بدم. ممکن نبود با استاد خوش و بشی داشته باشی و تو را به خانه اش دعوت نکند، آخر شب بعد از کلاسی که با استاد بودیم ما را برد خونه، درب خانه که باز می شد بچه های عزیزش به استقبال می آمدند و استاد من را معرفی می کرد، ما می رفتیم تو اتاق استاد و ایشان سریع می رفتند سلامی به خانواده می کردند و بر می گشتند، اینقدر می خندیدن و شوخی می کردن که مبادا احساس غریبی کنیم. همسرشان بلافاصله سینی چای و دمنوش با میوه می آوردند و استاد به من می گفت: سید چای سیب بخور. فکرش را بکن تا ساعت یک و نیم نصف شب تو خونه استادت باشی، تازه که می خواستی بری او بالشتی بر می داشت زیر دستش می گذاشت و لپ تاپش را دست می گرفت و می گفت سید تا صبح باید این کار را تمام کنم. 🔻🔻 استاد مدیریت چند سایت را بر عهده داشت. زیر ساخت ها را خودش برایمان فراهم می کرد، از کلاس آموزشی تا خریدن اینترنت و... اون چیزی که براشون مهم بود این بود که کار بره جلو حتی اگه از جیبشون خرج کنند. برای تشکیل یک مدرسه علمیه ایشان را دعوت کرده بودند، زنگ زد به من و گفت سید بیا بریم فلان جا جلسه. وقتی اسم اونجا را شنیدم خیلی جا خوردم؟ دیدم راست می گوید، اما توی اون جلسه جدی اصلا جای حرف زدن من نبود ولی ایشون طوری من را معرفی کرد که خودم باورم نمیشد؟! دنبال شهرت خودش نبود، از آبرویش می زد و امثال من را می برد تا رشد کنیم. 🔻🔻 اولین مطلبم را که نوشتم و برای استاد فرستادم، آنقدر ذوق زده شد و تعریف کرد که من کلی کیف کرده بودم، بعضی رفقا با جدیت مخالفت کردن که این مطلب به درد سایت نمی خوره، استاد محکم جواب داد این مطلب از همه بهتره! حتی مرا مسول بخش فرهنگی سایت کرد، کاری که استاد کرد جسورانه و حیرت آور بود. 🔻🔻 با اینکه خودش استاد بود بهترین اساتید را دعوت می کرد. اینقدر اخلاص داشت که حتی یکی از اساتید گفت من این همه تدریس کرده ام هیچ دوره ای مثل این دوره پای کار نبودن. خیلی به اساتید احترام میگذاشت، می گفت پول اساتید را هنوز به منزل نرسیده حتی از جیب خودم هم که شده واریز می کنم. 🔻🔻 به استاد گفتم دوست دارم شهید بشم، گفت سید کاری کن که اینقدر برای دشمن مهم بشی که بیایند تو را بکشند. مرتب می گفت سید باید مرد شوی، باید قوی شوی تا یک مشت لیبرال نتونن روی جوونا و مملکت اثر بگذارن. 🔸راوی: سید ضیاءالدین رضی https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام قسمت۳۲ ۱:چیزی از سکونتم داخل قم نگذشته بود. مثل خیلی از طلبه ها احساس مبهمی داشتم از اینکه توو قم چه خبره؟ درس کدوم استاد رو انتخاب کنم؟ برا مطالعات جنبی چه موضوعاتی رو انتخاب کنم؟ در کنار درس و بحث رسمی حوزه، و در بین این همه تنوع موضوعات و اساتید قم، کدوم موضوعات رو اولویت بدهم و کدوم جلسات رو شرکت کنم؟ یکی از رفقای همشهری، جلسه ای رو بهم معرفی کرد و گفت بیا بریم با این جلسه و استادش آشنا بشیم. جلسه آقای فرج نژاد بود که جمعه ها برگزار میشد و هرکسی از طلبه و دانشجو، و در هر سطح علمی میتونست شرکت و استفاده کنه. معمولا جلسات جمعه هاش یا موضوع دقیقا مشخصی نداشت، یا بحثها مکرر از موضوع اصلی خارج میشد؛ چون استاد فضای بحث و گفتگو رو باز میذاشت تا مخاطب بتونه سوالات و دغدغه هاش رو راحت و به هر بهانه ای مطرح کنه‌. اولویت استاد هم توی اینجور جلسات جهت دهی به دغدغه های مخاطب بود؛ هرکسی به‌ شیوه ای. در عین تال که نکات علمی استاد برا بچه ها جذاب و حالب بود، ولی رابطه اغلب اونها با استاد، خیلی زود از حالت استاد_شاگردی خارج نیسد و به حالت رفاقت تبدیل میشد؛ طوری که حتی بعضی بچه ها آقای فرجنژاد رو به اسم کوچکش صدا میزدند: 《حسین》 بدون هیچ پسوند و پیشوندی! حال و هوای حاکم بر جلسات و احساسی که به مخاطب منتقل میشد این بود: روحیه علمی و تحقیقی آقای فرج نژاد با غیرت و حمیت دشمن‌ستیزانه اش ترکیب شده بود و از او ساخته بود که شاکله زندگی‌ و طرحهای پژوهشیش رو غیرت دشمن‌ستیزان او شکل میداد. رابطه‌ صمیمی و خودمونی او با بچه ها این روحیه را به آنها هم منتقل میکرد‌. ۲: رسیدیم به تابستان؛ تابستاتی که مقارن شده بود با ماه مبارک رمضان. درسها تعطیل شدند و اکثر طلبه ها به شهرستانهاشون رفته بودند. با یکی از رفقا موندیم قم برا استفاده از یکسری برنامه های علمی، و خصوصا جلسه با استاد فرج نژاد. روزی ۳ ساعت میرفتیم خانه استاد و مباحثه میکردیم. یکی از مهمترین محورهای بحثمون کتاب "زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران" بود؛ کتابی که تاریخ معاصر ایران رو با رویکرد دشمن شناسی و با تاکید بر نقش یهود در استعمار جهان و ایران مورد تحقیق قرار میداد. استاد این کتاب تحقیقی رو چندین بار با افراد مختلف مباحثه کرده بود و حاشیه‌هایی هم بر این کتاب نوشته بود. ۳: در مباحثه کتاب "زرسالاران..." وقتی بحث تاریخ اندلس اسلامی (اسپانیای بعدی) تموم شد، استاد فرج نژاد به عنوان جمع بندی و نتیجه‌گیری عملی از بحث گفت: تاریخ تمدن اسپانیا نشون میده که این سرزمین ظرفیت بالایی در اسلام‌گرایی داره. باید روی اون کار کنیم و طرح عملیاتی برا گسترش اسلام در اسپانیا بنویسیم من که تا اون موقع، به مسائل اسلام و جهان اینطوری نگاه نکرده بودم، با تعجب گفتم: 《ما طرح بنویسیم برا اسلام‌گرایی اسپانیا؟!! مگه ما چکاره مملکت و دنیا هستیم؟!! مگه ما قدرت و امکانات برا چنین کارها و افکاری داریم که حالا بنشینیم طرح عملیاتی‌ش رو بنویسیم؟!!》 استاد فرج. نژاد که میخواست بلندهمتی خودش رو به شاگرداش هم یاد بده، جواب داد: 《پول نمیخواد؛ میخواد. اگه بلد باشیم عقلمون رو درست رو بکار بندازیم، بقیه مشکلات‌مون حل میشه》 بعد همونجور که نشسته بود، پاچه شلوارش رو نشونمون داد! و گفت: 《هندل موتورم خراب شده؛ هنوز نتونستم درستش کنم. وقتی هندل میزنم برمیگرده و پاچه شلوارم رو پاره کرده. ببین! منِ پاچه‌پاره دارم به فروپاشی نظام سلطه آمریکا و صهیونیسم فکر میکنم و طرح مینویسم. کشور ما به طرحهای کلان نیاز داره.》 بعد، با اون لحن همیشگی خطاب به من گفت: 《بِجُنب! بجُنب، زود مَرد شو! که خیلی کار داریم. باید زیاد کتاب بخونی تا مَرد بشی!》 راوی: محسن عطارمنش https://eitaa.com/eslamesyasi
اسلام سیاسی | مومنی
#خاطره ↙️ پای کار اسلام قسمت۳۲ ۱:چیزی از سکونتم داخل قم نگذشته بود. مثل خیلی از طلبه ها احساس مب
↙️ پای کار اسلام قسمت۳۳ ۴: میگفت: بچه‌ها! بزرگترین دشمن اسلام کیه؟ یهود. آیه قرآن چی میفرماید؟ "لَتجدنَّ اَشدَّ الناس عداوتاً للذین آمنوا الیهود". آیه رو تحلیل کنید: لام مفتوح 《لَتجدنّ》 برا تاکید؛ نون آخر 《لتجدنّ》 برا تاکید؛ تشدید روی نون یعنی تاکید بیشتر؛ استفاده از ماده "شدت" (اَشدّ) یعنی تاکید؛ میفرماید 《اشدّ الناس》 یعنی از همه سرسخت‌تر در دشمنی. هیچ نردمانی دشمن‌تر از اینها نیستند... . دیگه قرآن چجوری بفهمونه که باید دشمن‌شناسی کار کنید؟! خدا چجوری بگه باید یهود رو بشناسید؟! ما چقد کار کردیم؟! تفاسیر ما ختی ذیل همین آیه چقد به یهود پرداختن؟! تقریبا هیچی. سروصداش خیلی جاها هست؛ ولی کار عمیق و حدی علمی که اهداف و استراتژیها و طرحهاشون رو دقیقا تبیین کنه و مشخص کنه که ما دقیقا در مقابلشون چه استراتژیهایی رو باید در میش بگیریم انجام نشده. حوزه باید رشته یهودشناسی داشته باشه اونهم با نگاه دشمن‌شناسانه. دانشگاه هم همینطور. یکی از آرزوهای من اینه که یه روز دایره المعارف یهود بنویسم؛ و خواهم نوشت‌. اگر من مُردَم و عمرم کفاف نداد شماها باید بنویسید. اگه یه دایره المعا ف قوی توو این زمینه نوشته بشه مسیر باز میشه.》..... چند سال بعد، استاد فرجنژاد تالیف دایره المعارف یهود در قرآن رو تحت اِشراف آیه الله علم الهدی شروع کرد. از بچه ها هم دعوت به همکاری میکرد‌. وقتی میخواست پروژه رو توضیح بده این نکته رو هم تذکر میداد: 《من بخاطر این پروژه اسمم توی لیست سازمان سیای آمریکاست. هرکسی هم توو این پروژه مشارکت بکنه اسمش میره توو لیست سازمان سیا》. ۵: یه روز گفت: من هر روز بعد از این جلسه، یه جلسه نقد فیلم دارم؛ اگه میخواهید بیایید با هم بریم. هر روز ماه رمضان، بعد از ۳ ساعت مباحثه کتاب "زرسالاران..." توو خونه‌ش، میرفتیم به جلسه ۶ ساعته نقد فیلم. مخاطب جلسه نقد فیلم چند نفر از جوونای بالاشهرنشینی بودند که پای ماهواره بزرگ شده بودن و... . نقد فیلم بهانه‌ای بود برا طرح مسائل کلامی و فلسفه سیاسی و... . به بهانه نقد فیلم سعی میکرد هم عقائد مخاطب رو ترمیم و تعمیق کنه، هم اونها رو دشمن‌شناس بار بیاره، و هم ازشون یه کنشگر فعال انقلابی بسازه. دربرخورد با شبهات و سوالات سعی میکرد ذهن مخاطبش رو متوجه لایه‌های مبنایی و عمیق بحث بکنه و بر اساس مبانی، اشکالات موردی و مصداقی رو هم حل کنه. مثلا وقتی کسی به عملکرد رهبری اشکال میگرفت، اول به فراخور حال مخاطب، نظام سیاسی اسلام و مبانی فلسفه سیاسی رو مطرح میکرد و اشکالات مصداقی رو هم جواب میداد.یکی از بچه های اون جلسه که اوائل منتقد رهبری بود، بعد از مدتی عکس رهبری رو روو صفحه گوشی‌ش میگذاشت. یکی دیگه از بچه‌های اون جلسه رو بعدها توی هیئت حاج مهدی سلحشور (هیئت فاطمیون قم) و پای درس خارج تفسیر "یهود در قرآن" آیت الله علم الهدی میدیدم؛ تفسیری با رویکرد دشمن‌شناسی. این حوون با همون شلوار لی جذبش میومد پای درس تفسیر مینشست و گاهی به تناسب خودش، وارد سوال و جواب با آیت الله علم الهدی هم میشد. علاوه بر اینکه دنبال این بود که ببینه برا اقتصاد مقاومتی چکار عملی میتونه انجام بده. راوی: محسن عطارمنش https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 🔻 قسمت ۳۴ 🏴 السلام علیک یا اباعبدالله ◀️ خدا را شکر امسال هم توفیق پیدا کردم تا در روزهای پایانی دهه اول محرم برم تبلیغ. ↩️ رفتن بین مردم و در کنار اونها بودن، برکات زیادی داره. 🔴 هر بار که فرصت تبلیغ پیش میاد و بین مردم خصوصاً جوانها حاضر میشم، تجربیات جدیدی برام حاصل میشه. 🔹 امسال چهار روز در تبلیغ بودم هم شهر، هم روستا. 🔸 هر روز نماز جماعت و منبر و روضه. 🔻بعداز ظهرها هم یه کلاس نقد انیمیشن های هالیوودی را برای یه جمع حدودا ۳۰ نفره داشتم. ✔️ یکی از بهترین کلاس هایی که تا حالا برگزار کرده بودم همین کلاس بود چون مخاطبینش با علاقه خاصی سر کلاس حاضر میشدن و همین باعث می‌شد تا کلاس را با انگیزه و البته دقت بیشتری برگزار کنم. ▪️یکی از نکات خیلی جالب این بود که هرجا میرفتم سخنرانی یا کلاس و بعد میفهمیدن از رفقای مرحوم هستم، شروع میکردن سوال پرسیدن. ❓میگفتن این بنده خدا کی بوده؟ ظاهراً خیلی آدم مهمی بوده!؟ و... ◻️ منم شروع می‌کردم از حسین براشون گفتن. ♦️ خاطراتم را که از حسین براشون میگفتم، چشماشون درشت میشد و میگفتن عجب! خدا رحمتش کنه! پس هنوز هم این جور آدم ها پیدا میشن! 💢 کتابها و مقالات حسین هم همیشه باهام هست، بهشون میگفتم اگه میخواهید بیشتر ایشون رو بشناسید، نوشته هایش را حتما بخونید. 📌 دیگه یه جوری شده بود که هرچی میخواستم بگم به حسین ربطش میدادم میگفتم به قول استاد فرج نژاد ... 🔰 حیف که تا بود قدرش رو ندونستم، حالا باید خاطراتش رو مرور کنم و حسرت بخورم. 🏴 حاج حسین، محرم امسال حسابی جات خالی بود. 🕎 یادم میاد که حسین روی پروژه "دین نوین جهانی" خیلی کار میکرد و خیلی هم حرص میخورد. 🔴 امسال توی تبلیغ با چهره جدیدی از دین نوین جهانی آشنا شدم که خیلی فکرم را به خودش مشغول کرد. ☯ اسم این جریان را نمی‌برم تا خدای نکرده تبلیغش نشه (خواستید توی پی وی بهتون میگم) جریانی که با یک حرکت خزنده، برخی از جوونها را به خودش جذب کرده. ✅ هر چه بیشتر میگذره بیشتر میفهمم که حسین بیخود نسبت به چیزی دغدغه نداشت. یزمانی توی کلاس ها می‌گفت دین نوین جهانی! خیلی درک نمیکردم اما امروز خودم دارم به عینه میبینم. https://eitaa.com/eslamesyasi
↙️ پای کار اسلام 💠 قسمت ۳۵: گنجینه‌ای تکرارنشدنی سال‌های اول طلبگی، کلاس نقد فیلم و صهیونست‌شناسی استاد فرج‌نژاد شرکت می‌کردم، حوالی سال ۷۹-۸۰ مدرسه معصومیه. ۱۷ ساله بودم و استاد حدود ۲۰ سال داشت ولی انگار بیش از ده سال با ما اختلاف سن داشت! در کلاس، ضمن شناخت صهیونیست، با ابزارهای اعمال قدرت و جنگ نرم صهیونیست هم آشنا شدیم. فهمیدیم دشمن چگونه با ابزار "هنر و رسانه"، فکر، باور، اعتقاد و سلیقه‌های مردم دنیا را نشانه رفته و می‌کوشد با این ابزارها، افکارش را به همه عالم القا کند. استاد فیلم‌های هالیوودی را تحلیل می‌کرد؛ از پلان، جلوه‌های ویژه، نور، زاویه دوربین و... به راحتی نمی‌گذشت و برای هر کدام حرف داشت. فیلم را نگه می‌داشت و ابعاد مختلف هنری فیلم را تحلیل می‌کرد. دیالوگ‌ها و ظرافت‌های فیلم‌نامه‌نویسی فیلم را بیان می‌کرد. من تازه داشتیم با برخی از این واژه‌های هنری آشنا می‌شدیم اما یک طلبه ۲۰ ساله داشت این مفاهیم را برای من و امثال من تبیین و تحلیل می‌کرد. به‌قدری اطلاعاتش زیاد بود که در یک جلسه یک ساعت‌ونیمه (و شاید بیشتر) به اندازه دو سه جلسه اساتید دیگر محتوا به ما می‌داد. هنر استاد فرج‌نژاد این بود که اول خودش را به خط مقدم درگیری با جبهه کفر رسانده بود و در میانه درگیری با جبهه کفر، دغدغه‌ها، سلیقه‌ها و اولویت‌هایش را سامان می‌داد و بر اساس آن، به دنبال تولید محتوا و کسب علم بود و از همه مهم‌تر بدون هیچ چشمداشتی، زکات علمش را میداد. سبک و تیپ‌شخصیت استاد فرج‌نژاد و صفای باطنش که باعث میشد با شاگردانش رفیق شود، جاذبه فوق‌العاده‌ای به او داده بود. شاگردپروری به سبک و روش مرحوم فرج‌نژاد کار هر کسی نیست؛ اینکه آدم، موسسه و تشکیلات و ردیف‌بودجه و زدوبند نداشته باشد ولی در عین حال هزاران نفر را مثل من، متاثر از خودش کرده باشد و به جرأت می‌توان گفت بیش از هزار شاگرد ویژه و خاص تربیت کرده باشد، کار هر کسی نیست. مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد و استاد فرح‌نژاد مصداق یک مومن انقلابی بود که در هیچ ساختار اداری و بروکراسی و کاغذبازی‌ نمی‌گنجید. ساختارها و مدیران، کوچک‌تر از آن بودند که از ظرفیت مرحوم فرج‌نژاد استفاده کنند. عزای عمومی و ولوله‌ای که در سطح طلاب و جوانان انقلابی، با رفتن استاد فرج‌نژاد به پا شد و برخی از مسئولین حوزوی، دولتی، تشکل‌ها و موسسات را به واکنش و بیانیه و عرض تسلیت واداشت، خود گویای تاثیرگذاری آن مرحوم در بدنه جامعه است. بدون شک، می‌بایست مدلِ تربیتی و شاگردپروریِ مرحوم استاد فرج‌نژاد، در قالب مقاله و پایان‌نامه، تحقیق و استخراج شود؛ هرچند سازوکار عملیِ تربیت شخصیتی چون مرحوم فرج‌نژاد بسی دشوار است؛ که خود شخصیتی منحصربه‌فرد بود. استاد فرج‌نژاد، گوهر و گنجینه‌ای تکرارنشدنی است. نمی‌دانیم چند سال طول می‌کشد تا خدا مثل او را به ما بدهد. 🎙 راوی: سید مجتبی رفیعی https://eitaa.com/eslamesyasi
چهارشنبه شب رفته بودم مسجد حضرت زینب در شهرک پردیسان قم، مسجدی که با خونه حسین فاصله چندانی نداره. برای حسین و خانواده مرحومش مراسم بزرگداشتی به عنوان چهلمین روز درگذشتش گرفته بودند. پدر حسین هم بود. جلوی درب مسجد کتاب خاطرات حسین را گذاشته بودم برای فروش و چند تا از نوجوونهای مسجد مشغول فروش کتاب بودند. هر کس که میخواست بره داخل مسجد، می‌رفتن جلو و می‌گفتن که آقا بیایید کتاب بخرید! وسطهای مجلس بود که پدر حسین چند دقیقه ای را رفت داخل حیاط مسجد و وقتی خواست دوباره برگرده، بچه‌هایی که کتاب را میفروختن پریدن جلو و گفتن: آقا کتاب بخرید، کتاب خاطرات، فقط ۳۰ تومن، بخرید آقا، ارزونه ها... من که از دور داشتم صحنه را می‌دیدم، منتظر بودم ببینم واکنش پدر حسین چیه. علی آقای فرج نژاد، پدر حسین آقا چند دقیقه ای را کنار بچه ها ایستاد، یخورده باهاشون صحبت کرد و دستی به سر بچه‌ها کشید. بعد هم یکی از کتاب ها را گرفت و شروع کرد به ورق زدن... بچه ها که نمی‌دونستن ایشون کیه مدام اصرار می‌کردن که آقا یه کتاب بخر... ایشون هم از یه طرف نمی‌خواست دل بچه ها را بشکنه، از طرف دیگه هم با هر ورقی که میزد، انگار یه عمر توی ذهنش مرور میشد... آخرش هم به بچه ها گفت من باید برم داخل مجلس، ایشالله موقع برگشت میام ازتون کتاب میخرم. فقط خدا می‌دونه توی دلش چی گذشت... https://eitaa.com/eslamesyasi