eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_156 نزدیکترین جای ممکن به امام زاده توقف ک
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 نگاهش به بازی موج ها بود و فکرش همه جا و هیچ جا... حره دستی به زیر انداز کوچکشان که از خاله گرفته بودند کشید: _اینجوری بهتره انقد سرپا وایستاده بودی زخم پات داشت باز میشد... مروه لب برچید: _ولی اینجوری از دریا دوریم... دوست داشتم چشم تو چشم باشیم... +با دریا؟! چی داره این دریا؟! دنبال چی هستی؟! _دنبال یه وسعت بی انتها که وجودم زو بشوره و پاک کنه... از خاطرات از زخمها از ناامیدی... یا منو توی خودش حل کنه... عظمت دریا منو یاد خدا میندازه... +همه عالم آیت خداست... ‌ سری تکان داد: _آره... دارم چیزی که فکر میکردم بلدم رو دوباره مشق میکنم... بعضی وقتا فکر میکنی میدونی ولی... خیلی زود میفهمی چیزی نمیدونستی... _به خودت سخت نگیر... دیگه گذشت... اشک بی هوا از گوشه ی چشمش چکید: _ولی گرون تموم شد... دیگه چی از من مونده که از این سد بگذره! یه بدن ضعیف یه اعصاب خط خطی یه روح رنجیده یه چی... من دیگه تا آخر عمر... راهی جز تنهایی ندارم.. این دنیا دیگه چه ارزشی داره وقتی... من باید رویای مادر شدن رو به گور ببرم... حره کلافه سرش را به بغل گرفت تا ناامیدی هایش را در آن زار بزند... و خودش هم همپایش اشک ریخت... چند قدم دورتر اما کسی از دیدن این صحنه باز مرغ دلش در سینه خود را به در و دیوار میکوبید... به قول یحیی جدیدا مهم شده بود... ناراحتی و خوشحالی اش... خنده و گریه اش... حرف زدن و راه رفتنش... رضایت و کراهتش... و این چیزی بود که نباید قبول میکرد و مقابلش می ایستاد... محکم... اما فی الحال در گره ابرو و شوری نمناک مژگانش گیر افتاده بود... کلافه چند قدم را به چپ و راست طی میکرد و دستش را روی محاسن روشنش میچرخاند... به تقلا افتاده بود بفهمد چرا او چنان با صدا و پرسوز اشک میریزد... هرچند که میدانست... حره عادت کرده بود لااقل روزی سه بار مروه را آرام کند... اگر او هم نبود حتما این تن رنجور محتاج قرص های خواب ۲۴ ساعته بود... بالاخره از سینه رفیقش برداشت و اشکهایش را با پشت دست گرفت... دوباره به دریای کف برلب آورده خیره شد و ناامید تر از همیشه لب زد: _دلم یه پایان خوش میخواد... میخوام برم... حره مثل همیشه این حرفش را نشنیده گرفت و بحث را عوض کرد اما برای بار چندم ناقوس خطر در گوشش به صدا درآمد... که باید بیش از اینها از او مراقبت کرد... او از دنیا جدا شده و بهانه ای، انگیزه ای، دلیلی برای زندگی میخواهد تا به این زودی جدا نشود... باید به دنبال آن دلیل برایش می گشت؟ اما کدام دلیل؟! انگار او هم پذیرفته بود دیگر فرصتی برای رفیق جوانش باقی نمانده... و دلخوشی بزرگی که طناب پوسیده امیدش را به زندگی گره بزند... 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 کلافه بود... از اتاق تا آشپزخانه، از آشپزخانه تا تراس، از تراس تا حیاط... و باز از حیاط تا اتاق را قدم میزد... دلش به هم میخورد... به ترشیِ گوشه ی آشپزخانه ناخنک میزد... از بوی لوبیاپلو دلش به هم میخورد و با ترس به سرویس پناه میبرد... آب را تا جایی که میشد باز نگه میداشت و عق میزد... به چهره ی رنگ پریده و ترسیده خودش توی آینه خیره میشد و تمام بدنش میلرزید... بعد خیلی آرام قطره اشک سردی که روی گونه اش میغلتید را با انگشت میگرفت... حالش خوب نبود... فرزانه حالش خوب نبود... میثم هم در این وضع جای اینکه کنارش بماند و آرامش کند از خجالت سر به کوچه و خیابان گذاشته بود و این بیشتر حالش را بد میکرد... اگرچه میثم مثل او از این بابت ناراحت نبود اما از دیدن ناراحتی اش حسی آزاردهنده، آمیخته ای از خجالت و ترس و شرمندگی، پشیمانی و عذاب وجدان، به جانش میریخت... ولی فرزانه این چیزها سرش نمیشد... او را در این وضع آشفته دست کم کنار خود میخواست تا لااقل کمی به جانش غر بزند و سبک شود... از ترس فاش شدن رازش معتکف اتاقش شده بود و با سجاده اش مانوس... که تقه ای به در خورد... گمان کرد معصومه است... چیزی نگفت تا خودش در را باز کند و داخل بیاید... تا باز بنشیند و در این بی حوصلگی کمی از حال و هوایش با حامد و غذایی که خورده اند و حرفهایی که زده اند بگوید و او را بیش از پیش در حسرت این غرق کند که پس چرا ما بجای لذت بردن از این دوران که همه میگویند شیرین است باید اینگونه زانوی غم بغل بگیریم؟ یکی گوشه نشین سجاده و یکی آواره ی پیاده... اما معصومه نبود... صدایش این را گفت: _سلام خانوم خانوما... شوکه روی سجاده راست نشست اما به عقب برنگشت... میخواست کماکان قهر بماند... دو روز پیش که بعد از شک ترسناکش آزمایش داد و جواب به زعم خودش ناراحت کننده اش را به او داد چنان دعوای سختی با او کرد و چنان داد و بیداد و اشک و فغانی بر سرش ریخت که او ترجیح داد در سفری دو روزه به کوه پناه ببرد... اما حالا برگشته بود... در اتاق را پیش کرد و چند قدم جلو گذاشت... پشت سرش زانو زد و بی هوا دستهایش را دور کمر نحیفش حلقه کرد... فرزانه اگرچه دلخور اما محتاج او بود... شکننده بود و دلش محافظت میخواست... اطمینان میخواست... کسی را میخواست که سینه سپر کند و تمام غمهایش را به جان بخرد... و او حالا اینجا بود... دستهایش را روی دستهای میثم گذاشت اما نتوانست مثل دو روز پیش پسشان بزند... متوقف شد... میثم سرش را نزدیک گوشش برد و آهسته و محکم لب زد: _نبینم زانوی غم بغل گرفته باشی خانومم... چی شده مگه؟! 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
هیهات اگر یار بخواهی و نباشم✋ ♥️ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
°•♥️ ± انار فصل ندارد هر وقت "تو" بخندۍ مۍ شکفد🍁 👒 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه ➕حاج محمود کریمی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
|| هوا سرد شده بہ فکر آمدن ،باش.. آمدنۍ کہ رفٺن نداشٺہ باشد آغوش گرمٺ فصل پاییز را هم ، دل گرم مۍکند..👒◇ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
. بنا نبود که عاشق کنی محل ندهی زِ کم محلی ِمعشوق زار باید زد.. ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب؛ ما را قبول کن که دل ما شکسته است ...! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️👣 عمرم ز دیر آمدنټ رفتہ رفتہ رفت... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
• شاه نشیــن چَشم من تکیہ گَهِ خیال ٺوسـٺ ...🤎🍂 ••࿐ ༺‌‌✾➣♥️➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7