eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
••♥️•• " اللهم اَخرِج حُبَّ الدُّنیا مِن قُلُوبِنا " _خدایا محبت دنیا را از دل ما بیرون کن... 🍃 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part101 وارد خونه شد و بیحال روی کاناپه افتاد حتی حال
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 یک هفته رو با فشار عصبی و سردگمی پشت سر گذاشت از طریق پیام با مادرش مرتبط بود و میدونست موفق نشده از حرف زدن با خانواده لعیا به نتیجه برسه لعیا انگار قصد برگشتن نداشت و حتی حاضر نبود با جمیله خانوم حرف بزنه چه برسه به الیاس... حالش بد بود و فقط با کار کردن سرش گرم میشد و همین باعث شده بود تمام وقتش رو توی کارگاه بگذرونه و تا سر حد بیهوشی کار کنه پروزه به جاهای خوبی رسیده بود ولی برعکس قبل چندان خوشحال نبود و همکاراش ار اینهمه بی تفاوتیش متعجب بودن اما از شدت گرفتگی کسی جرئت سوال پرسیدن نداشت ولی همه فهمیده بودن به مشکلی هست وگرنه یه تازه داماد چرا باید شبها تو کارگاه بخوابه؟! حوصله خونه بدون لعیا رو نداشت و سعی میکرد دیگه اونجا نره تا اینکه بعد از یک هفته برای کاری به مدارکش نیاز پیدا کرد و به خونه رفت هنوز چند دقیقه از رسیدنش نگذشته بود که پستچی زنگ خونه رو زد دم در رفت و نامه ای که آورده بود رو تحویل گرفت با باز کردنش لبخند تلخی روی لبهاش نشست احضاریه دادگاه بود چقدر زود دست به کار شدن! با اینکه میدونست توی بلک لیسته، یک بار دیگه شماره لعیا رو گرفت ولی اینبار هم تماس وصل نشد به مادرش پیامی داد و خبر احضاریه رو بهش داد نگاهی به تاریخ دادگاه انداخت سه شنبه ی همین هفته‌‌‌.... امیدوار بود حداقل توی دادگاه لعیا رو ببینه و هر طور شده چند کلمه باهاش حرف بزنه این آخرین دست و پا زدنش برای نجات این زندگی رو به ویرانی بود... اونطرف دیگه ی شهر، توی خونه دیگه ای که الیاس به نام خودش اجاره کرده بود، هنگامه مثل اسفند روی آتیش این طرف و اون طرف میرفت ده روز از آخرین دیدارشون گذشته بود و توی این مدت الیاس حتی به یک پیامش هم جواب نداده بود ترسیده بود احساس میکرد هر آن ممکنه در خونه باز بشه و آدمای شیلا بیان و هر بلایی سرش بیارن... مغزش دیگه به جایی قد نمیداد این غضب و حرص ناشی از ترس باعث شده بود تمام دلسوزی قبلیش از بین بره و حالا حاضر بود الیاس رو تیکه تیکه کنه تا این بحران حل بشه اما متاسفانه با تکه تکه کردنش مشکلی حل نمیشد مشکل فقط با به دست آوردن دل الیاس حل میشد که سخت ترین کار دنیا بود خوب میدونست الیاس حالا ازش متنفره اونقدر که حتی حاضر نیست جواب پیامش رو بده پس... پس باید چکار میکرد؟ یه آن فکری مثل جرقه از ذهنش گذشت از بیکاری و نشستن و حرص خوردن که بهتر بود تصمیم گرفت از فردا الیاس رو تعقیب کنه حداقل اینطوری از کارش سر درمیاورد و میتونست یه گزارشی ولو معمولی به شراره بده و فعلا دهن شیلا رو ببنده‌‌‌... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
📌 طوفان توییتری روزقدس 🔸زمان: 📆 پنجشنبه ۱۴۰۰/۲/۱۶ 🕰 ساعت ۲۲ الی ۲۴ 📅 جمعه ۱۴۰۰/۲/۱۷ ⏰ ساعت ۱۱ الی۱۳ 👈 از همین حالا توییت‌هایتان را به زبان‌های پرکاربرد جهان، با این هشتگ‌ها آماده کنید:👇 #️⃣ #⃣ 🛑 به طرز نوشتن هشتگ دقت و پیشنهاد می‌شود جهت جلوگیری از خطا هشتگ را کپی کنید. 🔻سعی کنید توییت‌های شما در محورهای زیر باشد: 1️⃣ اعلام انزجار از تجاوزگری، جنایات و خوی نژادپرستانه رژیم صهیونیستی 2️⃣ اشاره به اینکه سرنوشت فلسطین باید توسط ساکنان اصلی آن تعیین شود نه مهاجران و غاصبان صهیونیست. 3️⃣ اشاره به سکوت مجامع جهانی در قبال جنایات صهیونیست‌ها 4️⃣ به قضاوت طلبیدن وجدان‌های بیدار بشری درباره ظلم عظیمی که در حق مردم فلسطین صورت می‌گیرد. 5️⃣ اشاره به جنایت‌هایی که تاکنون رژیم صهیونیستی انجام داده علی الخصوص علیه زنان و کودکان (با رعایت اصل عدم انتشار تصاویر منزجرکننده) 6️⃣ معرفی مقاومت به عنوان تنها راه نجات فلسطین 🔃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ خـدایا در مـن کـسـۍ هسـت ڪہ صـدا میـزنـد تـورا بفـریـادش بـرس! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
اَدْعوُكَ‌ يا ‌سَيدي‌ بِلِسان ‌قَدْ‌ اَخْرَسَه ‌ذَنْبُه می‌خوانمت ‌ای آقای من با زبانی که گناه ‌لالش ‌‌کرده... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃 ♡|گذرم‌تابہ‌در‌خانہ‌اٺ‌افتاد خانہ‌آبادشدم،خانہ‌اٺ‌آباد |♡ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
° ° هفته ها میگذرد، نیست نشانی از تو پس کی از این درغم راه گشا می آید ... 🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part102 یک هفته رو با فشار عصبی و سردگمی پشت سر گذا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 "هنگامه" توی ماشین منتظرش نشسته بودم و از دور در پارکینگ خونه شون رو زیر نظر داشتم پیدا کردن خونه شون چندان کار سختی نبود وقتی کارگاهش رو بلد بودم چند روزی بود که دنبالش بودم و حسابی گذاشته بودتم سر کار صبح میرفت کارگاه و آخر شبها برمی گشت خونه همین...! حتی بعضی شبها برنمیگشت خونه! باورم نمیشد این مردی که زنش گذاشته رفته و حجله ش عزا شده توی این چند روز هیچ سراغی از اون عقدیش که میدونه همه جوره در خدمتشه نمیگیره! نه تنها سراغ نمیگیره بلکه به پیامهای التماس آمیزش هم جوابی نمیده! دیگه کم کم داشتم به مرد بودنش شک می کردم! مرد این شکلی به عمرم ندیده بودم مردایی که من میشناختم معمولا.... اما امروز برخلاف تصورم کارگاه نرفت! راهش به سمت دیگه ای کشیده شد و کمی هم طولانی تر شد و بعد از قریب یک ساعت در کمال تعجب سر از دادگاه خانواده درآوردیم! یه گوشه پارک کردم و پیاده شدن و وارد شدنش به ساختمان دادسرا رو دنبال کردم اگرچه طوری با عینک آفتابی و ماسک صورتم رو پوشونده بودم که اگر هم منو میدید نمیشناخت و حتی تابحال ماشینم رو ندیده بود اما من باز احتیاط می کردم تا مشکل تازه ای پیش نیاد باورم نمیشد لعیا به این سرعت درخواست طلاق داده باشه! انگار اونقدرا هم که فکر میکردم شیربرنج نیست و میشه بهش امیدوار بود! البته در تخریب بی دلیل زندگی خودش!! سری تکون دادم و سعی کردم باز احساساتی نشم باید راهی برای ورود به دادگاهش و سر درآوردن از کارش پیدا میکردم... پیاده شدم و با احتیاط وارد ساختمون شدم... کمی دور ساختمون دوطبقه و شلوغ دادسرا که با سنگهای یشمی و نمادهای کوچیک و بزرگ ترازو روی دیوار مثل ماهیتش وهم انگیز بود چشم چرخوندم و چون الیاس یا لعیا رو توی طبقه اول ندیدم باز با احتیاط راهی طبقه دوم شدم قابل حدس نبود که دادگاهشون کجا تشکیل شده و مبجبور بودم طوری که هم دیده نشم و هم جلب توجه نکنم به تک تک اتاقا تا حد امکان سرک بکشم... که البته کار سختی بود بعضی اتاقها درشون بسته بود و بعضی اونقدر دورشون شلوغ که حتی نمیشد گوش ایستاد!! تازه باید هرلحظه مراقب می بودم که الیاس از گوشه و کناری بیرون نیاد و منو نبینه چون حالا به اجبار عینک از روی چشم برداشته بودم و چشمهای سبز و آبی شفافم مثل همیشه بهترین معرف و شناسنامه برای فاش کردن هویتم بود... دور ایوون طبقه دوم رو کامل گشتم و ناامید و گیج چیزی نمونده بود راهی طبقه پایین بشم که شنیدن صدای آشنایی میخکوبم کرد صدایی که خوب میشناختمش خصوصا وقتی مثل حالا با اون صدای دورگه ش فریاد میزد! فریادهاش رو من بیشتر از هر کس دیگه ای شنیده بودم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
° ° هزار‌ قصھ‌ نوشتیم‌ بر‌ صحیفه ۍ‌ دل‌ امـٰا ؛ هنوز‌ عشقِ‌ تو‌ عنوان‌ سر‌ مقـاله ۍ‌ ماسٹ ..🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part103 "هنگامه" توی ماشین منتظرش نشسته بودم و از
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس تمام مسیر تا رسیدن به دادسرا رو به امید دیدن لعیا رانندگی کرده بود و حالا با ورود به دادگاه و دیدن حاج محسن و وکیل لعیا حسابی از کوره در رفته بود: آقای قاضی برای چی خود شاکی توی دادگاه حاضر نشده؟ _لطفا آهیته تر صحبت کنید آقا نظم جلسه رو رعایت کنید وکیل ایشون حضور دارن کفایت میکنه... _یعنی چی کفایت میکنه شاکی خودس باید حاضر باشه بگه دردش چیه واسه چی میخواد زندگی من و خودش رو تباه کنه اون باید حرفای منو بشنوه نه این آقا... _گفتم آروم تر صحبت کنید آقا... نیازی نیست به حضور ایشون وقتی وکیلشون حضور دارن دلایل ایشون برای دادخواست طلاق هم ضمیمه پرونده‌ هست ادله شما رو هم دادگاه باید بشنوه که میشنوه... شما وکیلی به دادگاه معرفی نکردید وکیل ندارید؟ زیر نگاه سنگین و پر از نفرت حاج محسن عصبب دستی به موهاش کشید: _نخیر... من نیازی به وکیل ندارم... _پس بشینید و سکوت رو رعایت کنید تا دادخواست قرائت بشه... هنگامه به طرز نامحسوسی پشت در قدم میزد و با دقت گوش میداد اینکه لعیا به دادگاه نیومده بود برای اونهم عجیب بود بعد از قرائت دادخواست قاضی رو به وکیل لعیا سوال کرد: دلیل موکلتون برای درخواست طلاق ازدواج مجدد این آقا بدون اذن ایشونه؟ وکیل_بله و ایشون تاکید دارن که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستن دیگه با ایشدن زندگی کنن و حتی ایشون رو ببینن و به همین دلیل هم توی دادگاه حاضر نشدن... قاضی نگاهش رو به صورت لبریز از خشم الیاس دوخت: شما فرمایشی ندارید؟ نمیخواید بگید چرا بی اجازه همسرتون ازدواج مجدد داشتید؟ _آقای قاضی من برای خود ایشون و خانواده شون هم چند بار توضیح دادم اون مسئله یه اتفاق کاملا تصادفی و از سر اجبار بوده و به همین زودی هم توافقی جدا میشیم _یعنی حاضر نیستید شاکی رو طلاق بدید؟! _خیر به هیچ وقت من زنم رو دوست دارم میخوام زندگی کنم _خب ایشون که میگن سوء تفاهم بوده و قصد اصلاح دارن و همسرشون رو هم دوست دارن... دختر خانم... _حاج محسن به حرف اومد: حاج آقا هرکس هر غلطی خواست بکنه بعد بگه طلاق میدم تموم میشه میره؟ سر دختر خودتون هوو بیارن کوتاه میاید شما؟ _قیاس مع الفارغ نکن برادر من... چیزی که واضحه قانونا دلیلی برای دادن حکم طلاق وجود نداره اونهم وقتی این آقا قصد اصلاح دارن... همونطور که دختر شما توی این زندگی حق داره این آقا هم حق داره... ازدواج معامله خرید و فروش ماشین نیست که با هر اتفاقی فسخ بشه اونم اتفاقی که قابل جبرانه حالا به هر نحوی اما قابل جبرانه میتونید حرف بزنید قرار تعیین کنید اصلا برای این خطا جزا تعیین کنید اما بین خودتون نه توی دادگاه ایشون میگه اون زن رو طلاق میده و میخواد زندگی کنه دختر شما اگر نمیخواد ببخشه یا باید باید دلیل محکمه پسند برای جدایی بیارن یا اینکه توافق کنن با ایشون برای طلاق... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part104 الیاس تمام مسیر تا رسیدن به دادسرا رو به امی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 حاج محسن_یعنی چی یعنی ما برای طلاق گیر رضایت این آقاییم؟ قاضی_شما؟ زندگی این دو تا جوونه حاج آقا میدونم الان ناراحتید ولی یکم با دلسوزی به ماجرا نگاه کنید میونه رو بگیرید حل بشه این آقا که پشیمونه زندگی دختروتونو انقدر راحت خراب نکنید شما بزرگترید باید عاقلانه تر رفتار کنید... صورت حاج محسن از غیظ جمع شد: مرده شور زندگی ای رو ببرن که این دم دمی مزاجِ... لااله الا الله... که این بخواد بنا کنه... دخترم تو خونه باباش رو چشم من و مادرش جا داشته و داره ولی این نامرد بی صفت کاری باهاش کرده که یه چشمش اشکه یه چشمش خون... من هر طور شده طلاق دخترمو میگیرم... بعد رو کرد به الیاس و با چهره عصبی گفت: شاید تو دلت کاروان سرا باشه که همه رو توش جا بدی اما دختر من دیگه حاضر نیست یه تف تو صورت تو بندازه... اگر بخوای بیشتر از این بی چشم و رویی کنی و دخترمو طلاق ندی کاری میکنم از کرده ت پشیمون بشی... آبروتو میبرم قاضی_آقا مواظب حرفهاتون باشید عواقب داره در محضر دادگاه دارید ایشون رو تهدید میکنید ختم جلسه بفرمایید... حین بیرون رفتن جلوی الیاس ایستاد و توی صورتش گفت: _من دنبال جنگ زرگری نیستم. به خدا واگذارت کردم. اما اگر بخوای اذیت کنی منم اذیتت میکنم نابودت میکنم.... اول همه هم شکایتتو پیش بابات میبرم مهریه دخترمم میذارم اجرا تا قرون آخرشو ازت میگیرم الیاس بی توجه به تهدید حاجی گفت: میخوام لعیا رو ببینم _اسم دختر منو نیار فقط به حرمت پدرت توی گوشت نمیزنم اون نمیخواد ریختتو ببینه این بچه بازیا رو تمومش کن وکیلم زنگ میزنه مقدمات طلاق توافقی رو طی کنید... از در دادگاه خارج شدن و هنگامه خودش رو توی جمعیت گم و گور کرد الیاس دنبال حاج محسن و وکیلش دوید و دوباره گفت: حاجی فقط چند دقیقه... _چه رویی داری تو نمیشه _خواهش میکنم اگر نیاد طلاق بی طلاق! هر کاری میخواید بکنید طلاق نمیدم بابت قهر و عدم تمکین شکایت هم میکنم! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
° ° ❲ مرده‌ام‌تا‌که‌تو‌جانم‌‌بدهی؛ مثل‌ یک فرش‌ِحرم‌خوب‌تکانم‌بدهی❳ 🕊 '! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
° ° ما که از کسی گله نداریم.. ما فقط دلمون تنگِ صحنِ انقلابته آقایِ امام رضا :)))💔 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7