💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part75 با تقه ای به در نیمه باز وارد خونه شدم اما قبل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part76
شراره به سختی از من جداش کرد
پر از حرص بودم
دلم میخواست طوری بزنمش که دیگه جرئت نکنه باهام اینطور رفتار کنه
اما میدونستم بعدش زنده نمیمونم
شیلا یه زن عصبی بود که همیشه هم کلت حمل میکرد!
این رو همه میدونستن و سعی میکردن زیاد باهاش سر شاخ نشن
دستی به صورتم کشیدم و عصبی تر از قبل کیفم رو از روی میز برداشتم
شراره برگشت سمتم:
کجا؟
بگو میخوای چکار کنی؟
_یه کاریش میکنم
چند روز بهم زمان بدید...
پشت سرم تا جلوی در اومد و آهسته گفت:
زودتر تمومش کن همشون بدجور عصبی شدن
یه جورایی دارن تحقیر میشن بابت این قضیه
هرچی بهشون فشار بیاد سر من و تو خالی میکنن
دیت بجمبون دیگه؟
همونطور که کفشم رو میپوشیدم عصبی جواب دادم:
فکر میکنی من بدم میاد زودتر تموم شه؟
چکار کنم این پسره اصلا انگار مرد نیست!
بهشون بگو یکم بهم فرصت بدن انقدر گیر ندن ببینم چه غلطی باید بکنم
_خیلی خب سعی میکنم قانعش کنم...
مواظب خودت باش
امیدوارم دفعه بعدی که میبینمت خوش خبر باشی...
اونقدر عصبی بودم از این حس تحقیر که حوصله انتظار برای اومدن آسانسور رو نداشتم
میخواستم هرچه زودتر از اون خراب شده بیرون بزنم
از پله ها سرازیر شدم و همونطور گفتم:
سعی خودمو میکنم...
پشت فرمون مثل دیوونه ها پشت هم فریاد میکشیدم و به فرمون میکوبیدم
از اینهمه تحقیر خسته بودم
دلم میخواست میتونستم شیلا رو با دندونام تیکه تیکه کنم
میتونستم خونش رو پیمونه کنم و سر بکشم...
ولی حیف که چاره از جز زور شنیدن و تحمل کردن نداشتم
و تنها کسی که میتونستم دق دلم رو سرش خالی کنم الیاس بود که با این اتفاقات هرلحظه بیشتر براش دندون تیز میکردم
از اون گذشته حق با شراره بود و ماجرا زیادی کش پیدا کرده بود
باید یه فکر درست و حسابی میکردم که زودتر قالش کنده شه و همه نجات پیدا کنیم...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀