AUD-20210410-WA0016.mp3
3.97M
✨ختم قرآن✨
🔸ویژه ماه مبارڪ رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
2⃣جزء دوم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part74 با دسته ی قاشق چای خوری روی لبه استکان ضرب گر
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part75
با تقه ای به در نیمه باز وارد خونه شدم اما قبل از بستن در خوب توی پذیرایی چشم چرخوندم
جز شیلا و شراره که با فاصله روی مبلها نشسته بودن و در سکوت بهم زل زده بودن کسی دیده نمیشد
ناچار در رو بستم و همونطور که سمتشون قدم برمیداشتم سلام کردم
هر دو به تکون دادن سر اکتفا کردن
اوضاع خوب به نظر نمیاومد
روی مبل رو بروشون نشستم و در سکوت منتظر شدم تا شروع کنن
اگرچه معلوم بود چی میخواستن بگن
بالاخره شیلا به حرف اومد:
_خودت میدونی چرا ابنجایی
زودتر توضیح بده چه طرحی برای حل این مشکل داری؟
خیلی زود رفت سر اصل مطلب
لبم رو با زبون تر کردم:
خب... باید یکم بهم فرصت بدید فکر کنم
صداش بلند شد:
فکر کنی؟
الان وقت فکر کردنه؟
قبل از اینکه این گندو بزنی باید بهش فکر میکردی!
برای چی توی طرح دخالت کردی؟
می دونی اگر الان ماجرا جمع بشه و صلح کنن دیگه کاریش نمیشه کرد؟!
اون پسر دیگه چیزی برای از دست دادن نداره!
چرا تو چیزی که ازش سردرنمیاری دخالت میکنی؟
کلافه بودم ولی باید تحمل میکردم
متاسفانه حق داشت
سعی کردم دفاع کنم:
اینطوریام نیست
گزینه شما همیشه روی میزه و همیشه هم جواب میده
اون پسر رو هم هنوز با خانواده ش میشه ترسوند
_متوجه زمانی که از دست رفته نیستی؟
یه کار به این سادگی چند ماهه تمرکز مجموعه به این بزرگی رو گرفته!
این جزء ساده ترین پروژه هاییه که مجموعه ما تو طول این چند سال کار حرفه ای قبول کرده
چندین نفر دیگه همزمان با تو مشغول شدن و الان باردارن
فقط تویی که اینطور ما رو سر کار به این سادگی یه لنگه پا نگه داشتی!
_خودتونم خوب میدونید که کاری که بقیه تو چند ماه انجام میدن برای من کار چند روزه...
چقر ترین و سفت ترین کیس تون رو سپردید به من و الان دارید بازخواستم میکنید!
شراره که تا این لحظه ساکت بود رو به جلو خم شد و به حرف اومد:
بخاطر تو منم دارم توبیخ میشم...
چون این من بودم که معرفیت کردم به شیلا...
من گفتم تو از پس این کار برمیای...
الانم چند وقته مدام بخاطر تو دادم سرکوفت میخورم
بابا زودتر تمومش کن دیگه تا کی میخوای کشش بدی؟!
دیگه عصبی شده بودم:
یعنی اگر من نبودم کس دیگه بود که این کارو بهش بسپرید دیگه؟
پس الانم به همون آدم بگید بیاد و یه شبه مشکلتونو حل کنه!
شیلا که از شدت خشم به سرخی میزد با این حرف خیز برداشت سمتم و من هم ایستادم
چونه ام رو توی دست گرفت و هرم نفسهایی که از خشم کشدار شده بود رو با این جملات توی صورتم ریخت:
تو فضول ترین پرستویی هستی که به عمرم دیدم
بارها بهت گفتم تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن
تو یه کار بیشتر بلد نیستی و اونهم چشم گفتنه
انگار دوره آموزشیت برات کافی نبوده
فکر نکن اگر این پروژه شکست بخوره برمیگردی به چند ماه قبلت
کاری نکن که مجبورت کنم برگردی ویلا و همه واحدایی که پاس کردی رو دوباره و چندباره پاس کنی...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
Tahdir joze3.mp3
4.16M
✨ختم قرآن✨
♥️ویژه ماه مبارک رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
جزء چهارم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part75 با تقه ای به در نیمه باز وارد خونه شدم اما قبل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part76
شراره به سختی از من جداش کرد
پر از حرص بودم
دلم میخواست طوری بزنمش که دیگه جرئت نکنه باهام اینطور رفتار کنه
اما میدونستم بعدش زنده نمیمونم
شیلا یه زن عصبی بود که همیشه هم کلت حمل میکرد!
این رو همه میدونستن و سعی میکردن زیاد باهاش سر شاخ نشن
دستی به صورتم کشیدم و عصبی تر از قبل کیفم رو از روی میز برداشتم
شراره برگشت سمتم:
کجا؟
بگو میخوای چکار کنی؟
_یه کاریش میکنم
چند روز بهم زمان بدید...
پشت سرم تا جلوی در اومد و آهسته گفت:
زودتر تمومش کن همشون بدجور عصبی شدن
یه جورایی دارن تحقیر میشن بابت این قضیه
هرچی بهشون فشار بیاد سر من و تو خالی میکنن
دیت بجمبون دیگه؟
همونطور که کفشم رو میپوشیدم عصبی جواب دادم:
فکر میکنی من بدم میاد زودتر تموم شه؟
چکار کنم این پسره اصلا انگار مرد نیست!
بهشون بگو یکم بهم فرصت بدن انقدر گیر ندن ببینم چه غلطی باید بکنم
_خیلی خب سعی میکنم قانعش کنم...
مواظب خودت باش
امیدوارم دفعه بعدی که میبینمت خوش خبر باشی...
اونقدر عصبی بودم از این حس تحقیر که حوصله انتظار برای اومدن آسانسور رو نداشتم
میخواستم هرچه زودتر از اون خراب شده بیرون بزنم
از پله ها سرازیر شدم و همونطور گفتم:
سعی خودمو میکنم...
پشت فرمون مثل دیوونه ها پشت هم فریاد میکشیدم و به فرمون میکوبیدم
از اینهمه تحقیر خسته بودم
دلم میخواست میتونستم شیلا رو با دندونام تیکه تیکه کنم
میتونستم خونش رو پیمونه کنم و سر بکشم...
ولی حیف که چاره از جز زور شنیدن و تحمل کردن نداشتم
و تنها کسی که میتونستم دق دلم رو سرش خالی کنم الیاس بود که با این اتفاقات هرلحظه بیشتر براش دندون تیز میکردم
از اون گذشته حق با شراره بود و ماجرا زیادی کش پیدا کرده بود
باید یه فکر درست و حسابی میکردم که زودتر قالش کنده شه و همه نجات پیدا کنیم...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
636602499504441681.mp3
29.08M
💕ختم قرآن
🌙ویژه ماه مبارک رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
4⃣جزء چهارم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part76 شراره به سختی از من جداش کرد پر از حرص بودم دل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part77
به عادت این چند روزه باز پشت در نشسته بود و حرف میزد
بدون اینکه نتیجه ای بگیره:
باور کن لعیا من اونشب فقط رفتم اونجا داروهای حاج خانومو ببرم
ترسیدم بلایی سرش بیاد
اصلا فکرشم نمیکردم چنین برنامه ای بخواد پیاده کنه
وقتی رفتم داخل...
_اگر براش دارو برده بودی چرا ندادی و برگردی چرا اونوقت شب رفتی تو؟
همه حرفات تناقضه الیاس خواهش میکنم بس کن انقدر آزارم نده
هرچی بیشتر دست و پا میزنی بیشتر آزارم میدی
تو منو به اون دختر فروختی
از چشمم افتادی!
این حرفا هیچ فایده ای نداره
تمومش کن
_لعیا تو حق نداری انقدر راحت حکم صادر کنی و به منم بگی ساکت شم
باید گوش کنی...
_پس میخوای عذابم بدی
باشه هر کار میخوای بکنی بکن ولی بدون ازت نمیگذرم
حلالت نمیکنم پسر حاج غفار
صدای هر دو خبر از بغضی میداد که به زودی به اشک تبدیل میشد
الیاس ناچار سکوت کرد و سرش رو توی دستهاش گرفت
گوشیش هم مدام توی جیبش میلرزید و اون که میدونست کی پشت خطه حتی زحمت قطع کردن رو هم به خودش نمیداد
توی این چند روز اونقدر هنگامه زنگ زده بود و پیام داده بود که مطمئن بود باز هم خودشه و بی توجه به کنجکاوی ها و مثلا نگرانی هاش به تنها چیزی که فکر میکرد اثبات بی گناهیش به لعیا بود
صدای گریه های آروم و مظلومانه لعیا مخل اعصابش بود
ناچار دوباره به حرف اومد:
لعیا تو رو خدا اینطوری گریه نکن دارم دیوونه میشم
_صدات بیشتر اذیتم میکنه
اگر ساکت شی و انقدر بیخود بهوونه نتراشی من با خودم و کلاهی که سرم رفته کنار میام...
الیاس از شدت فشار تهمت ها در حال انفجار بود اما نمیخواست لعیا رو بیشتر از این ناراحت کنه
اون ندانسته داشت هم به الیاس و هم به خودش ضربه میزد...
از پشت در بلند شد و خواست بره وضو بگیره
میخواست قرآن بخونه بلکه کمی آروم بشه
همونطور که آستین هاش رو بالا میداد گوشیش رو که باز میلرزید از جیب شلوار بیرون کشید تا خاموش کنه که با دیدن شماره ای که روی گوشی افتاده بود فوری جواب داد
پدرش بود...
_الو جانم حاجی
_علیک سلام آقا... کجایی شما یک ساعته دارم زنگ میزنم
دیروزم که رو کلمه بیشتر حرف نزدی
شمال انقدر خوش میگذره که جواب تلفن نمیدی؟
عروسم چطوره؟
الیاس به وضع خودش پوزخندی زد
کی باورش میشد این تازه داماد بجای اینکه الان تو شمال از ماه عسل و نو عروسش لذت ببره باید اینطور دربه در و کاناپه خواب بشه و افترا بشنوه...
و از همه بدتر زندگی مشترکش رو لبه پرتگاه ببینه و هیچ کاری هم از دستش بر نیاد
ولی حداقل اینکه خانواده ها فکر میکردن اونها طبق قرار از پریروز رفتن شمال از این جهت خول بود که کسی برای سر زدن نمی اومد و فعلا آبروریزی نمیشد...
دیروز هم شنیده بود که وقتی مادر لعیا باهاش تماس گرفت اونهم ظاهر سازی کرده بود و گفته بود همه چیز خوبه و خوش میگذره
و همینم امیدوارش میکرد که بالاخره ببخشدش
اما با خودش که حرف میزد و آتیش تندش رو میدید به کل ناامید میشد...
توی برزخ مونده بود
نمیدونست کدوم روی لعیا رو باور کنه
واقعا نمیتونست پیش بینی کنه تصمیم آخر لعیا چیه
اصلا میتونست قانعش کنه از خر شیطون پایین بیاد یا...
نه...
نمیخواست حتی به رفتن لعیا فکر کنه..
با صدای الوی پدرش به خودش اومد:
کجایی تو الیاس؟
_ببخشید حاج آقا
من جایی ام نمبتونم راحت حرف بزنم
_خیلی خب باباجون برو به کارت برس
فقط حالتون خوبه دیگه؟
_آ..آره آره...
خوبیم
خداحافطتون....
حتی منتظر خداحافظی نشد و قطع کرد
از شدت کلافگی گوشیش رو روی مبل پرت کرد و به خودش بابت این گاف لعنت فرستاد
نگران بود بهش شک کنن...
ولی بالاخره که چی
اگر لعیا از خر شیطون پایین نمیاومد دیر یا زود همه مفهمیدن...
حتی تصورش هم وحشتناک بود...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀