وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اَللّٰهِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ (ابراهیم٥)
دیدیم که ایام شهادت و بزرگداشت سردار سلیمانی #ایام_الله بود.
«روز خدا» یعنی روزی که خدا بیشتر ظهور می کند. خدا همه روزها هست وهمه روزها غالب و پیروز است اما بعضی روزها حجاب ها دریده می شود و خدا ظهور می کند.
#علامه_طباطبایی در تفسیر سوره ابراهیم معتقد است: همهروزها مال خداست پس به طور مسلم مقصود از ايام الله، آن زمانهايى است كه امر خدا و آيات وحدانيت و سلطنت او ظاهرمی شود.
او همچنین می گوید: «اگر در روایت آمده که منظور ظهور نعمت خداست یا منظور روز قیام قائم است بیان برخی مصادیق است. اختلاف روايات در تعداد مصاديق ايام اللَّه مؤيد مفهوم کلی این تعبیر است».
از زمان موسای نبی ایام الله در ادبیات دینی موحدان عالم وارد شد و این مفهوم همچنان مصداق دارد.
هدایت شده از خدا ودیگرهیچ
از علامه طباطبایی چه می دانم؟.MP3
4.3M
از #علامه_طباطبایی چه می دانم؟ از علامه یاد گرفتم که تفسیر باید قرآن به قرآن باشد وحتی روایات هم گرچه در تفسیر روایی مفیدند اما آنها هم باید به قرآن عرضه شوند.
از این فیلسوف بزرگ فهمیدم که چگونه در عمل قرآن را بالاتر از عرفان و فلسفه بدانیم و تا شاهد قرآنی نداشتیم تأویلات فلسفی و عرفانی را در قضاوتهایمان راه ندهیم.
یادگرفتم روح توحیدی قرآن را چگونه در فهم آیات پیدا کنیم و چطور اخلاق را بر اساس مکتب سوم و توحیدگرایی تفسیر کنیم.
فهمیدم با تفسیر قرآن به قرآن، نیازی به مجازی دانستن برخی تعبیرات قرآن نیست و واقعا خدا می آید و حقیقتا خدا را می بینیم و جهنم واقعا وجود دارد
با تفسیر قرآن به قرآن بسیاری تضادهای ظاهری آیات رفع شدند.
فهمیدیم که اسماء الله فرهنگ ویژه قران است و اسماء الحسنی راه های ارتباط با خدا را بهتر بیان می کند.
با تفسیر المیزان فهمیدیم که ظاهر بسیاری آیات را بر اساس فهم نامحدود خود درک می کردیم و اگر خدا از روز الست می گوید آن روز دیروز نیست امروز است!
فهمیدیم که چطور لایه های مختلف قران را در نظر بگیریم و بدانیم ابراهیم اگر گفت هذاربی می تواند واقعی باشد.
از علامه حرفهای تازه شنیدیم؛ از نظریه نزول دفعی قرآن، از برهان حب در سیر ابراهیم، از اینکه غیرخدا همه مؤنث هستند،
از او برای نقد نظریات و اصطلاحات غربی هم سخنان مفیدی یاد گرفتیم؛ از نقد «اعتماد به نفس» ، از صراط و سبل و...
هنوز هم #علامه_طباطبایی برای ما #ناگفته دارد...
#گروه_مطالعاتی_المیزان
دکتر #رضا_داوری_اردکانی در اولین یاداشت خود #کرونا را ویروس تکنولوژی نامید و در دومین یادداشت خود برای شیوع #کرونا_ویروس بر روی مسئله #ترس تمرکز کرده است. او در پایان یادداشت اول راه حل را در تکریم جامعه پزشکان در سایه نیروی اخلاق دانست، ولی اکنون نوشته است:
«فیلسوفان اگزیستانس آدمی را موجودی ترس آگاه میدانند. #ترس_آگاهی با ترس تفاوت دارد. ترس از بیرون و از شیئی معین است، ولی ترس آگاهی احساس ترس توأم با درد است و دردمند نمیداند ترس و دردش از کجاست. این ترس، ترس از نیستی است. اگر ترس از کرونا به ترس آگاهی برسد، میتواند مایه تذکر مؤثر و راهگشا باشد. بشر همواره این استعداد را داشته است که به غرور مبتلا شود، اما عصر جدید به خصوص آنجا که ناتوانی با توانایی اشتباه میشود، آدمی بر مرکب سرکش غرور نشسته است و می تازد، بی آنکه از خطرهای راه چیزی بداند. اگر ویروس کرونا ناتوانی ما را به ما بنماید و موجب شود که زمام مرکب غرور را نگاه داریم و از دعویهای بیهوده اندکی رو بگردانیم درس بزرگی به ما داده است.»
داوری در این پیام بین ترس و ترس آگاهی که در فلسفه اگزیستانس مطرح شده است تفاوت قائل می شود. ترس آگاهی بر خلاف ترسیدن، از شیءنامعین است و موجب لرزش کل وجود انسان می شود. ترس آگاهی فقط انسان را نمی ترساند بلکه غرور او را می شکند و به اضطرار می کشاند. داوری بر این اساس امیدوار است کرونا غرور بشر را مهار کند تا به مقام تذکر برسد.
بر اساس تفسیر #علامه_طباطبایی در ادبیات قرآنی هم دو نوع خوف وجود دارد. همیشه ترس نشانه خطاکاری فرد نیست گاهی به علت عظمت مقابل و به اصطلاح قرآن خوف من فوق است. ترس دوم بالاتر از اولی است و در ملائکه و در اولیاء آزاده هم دیده می شود.
بر اساس آیه 50 سوره نحل(يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ) ، علامه می نویسد: «حقيقت ترس عبارت است از: تأثر و انكسار و كوچك شدن، و خلاصه پريدن رنگ روى ضعيف در مقابل قوىاى كه با قوتش ظهور يافته و شناخته شده، و تپش قلب زير دست در قبال بالا دست كبير متعال كه با كبريائيش بر همه چيز قاهر شده، پس ترس ملائكه همين تاثر ذاتى ايشان است. مؤيد گفتار ما هم قيد"من فوقهم" در جمله "يَخافُونَ رَبَّهُمْ" است. یعنی مافوق بودن علت خوف است پس مساله عذاب مطرح نيست و ملائکه خوف و رجا ندارند».
ترس دنیایی مصداق خوف است و شاید بتوانیم بگوییم «عبادت از ترس جهنم» که در احادیث «ترس برده وار» نامیده شده است غیر از ترس و خوف من فوق است. پس عبادت از خوف خدا هم دو معنا دارد. دو تعبیر خوف از مقام رب و خوف از وعید رب هم این تفکیک را به وضوح نشان می دهد: َ لِمَنْ خافَ مَقامي وَ خافَ وَعيدِ (ابراهیم14). در سوره نحل سخن از ترس ملائکه است. در حالی که آنها موجودات معصومی هستند پس از چه می ترسند؟ ناگزیریم این ترس را ترس ذاتی و وجودی همه ماسوی الله بدانیم.
تعبیر «لاخوف علیهم» که در مورد اولیاءالله در قرآن آمده است می تواند به ترس های بیگانه از ذات انسان مانند ترس در امور دنیوی اشاره داشته باشد نه خوف از پروردگار که در حقیقت ذات انسان فانی در اوست. پس ترس اگر «بر انسان» (علیهم) باشد بیگانه از وجود اوست و متعلق آن موجودات محدود عالم هستند ولی ترس از رب یک ترس درونی و ذاتی وجود انسان است که با تجربه آن، انسان به حقیقت خود واقف می شود.
ترس در قرآن خوف است و ترس آگاهی مدنظر فیلسوفان اگزیستانس به «خوف از من فوق» که خوف در برابر عظمت و موجب انکسار ذاتی می شود، نزدیک است. برای تطبیق این دو مفهوم می بایست «ترس از نیستی» را «خوف از من فوق» معنا کنیم. یعنی احساس نیستی در تذکر انسان به فقر در اثر مواجهه با رب فوق انسان دست می دهد. در غیر اینصورت این ترس از نیستی نیهیلیستی و پوچ گرایانه است و نقض غرض اگزیستانسیالیستها می شود که به دنبال تجربه «وجود» هستند.
@estentagh
#ذوالقرنین کیست؟
#عبدالله_مستحسن کتابی متفاوت درباره ذوالقرنین نوشت که #رائفی_پور به آن توجه نشان داد. هر دو معتقدند حقیقت این شخصیت قرآنی با امام زمان تفسیر می شود. دلایل این نظر ویژه چیست؟ پس #کوروش که #علامه_طباطبایی به آنتمایل نشان داد چه می شود؟
در این یادداشت تحلیلی قرآنی حدیثی تاریخی بر تفسیر این دو ارائه کرده ام و معتقدم پژوهشگران نظرات این دو را نه کوچک بشمرند و نه بدون نقد رها کنند.
mehrnews.com/xT3Nx
لینک کمکی
https://www.qumpress.ir/fa/news/327288/
@estentagh
@rezakarimi
در تفسیر آیه ۱۲ سوره طه، إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً، #علامه_طباطبایی معتقد است: اگر به موسى دستور داد كفشش را بكند، منظور تقدس آن سرزمين بهدلیل و " إِنِّي أَنَا رَبُّكَ" است و گر نه بين اجزاى مكان و زمان تفاوتى نيست.
او روایتی که می گوید كفش موسی از پوست خر مرده بود را بدون سند و مخالف روايتى ديگر می داند ومعتقد است سياق آيه هم مىرساند كه كندن كفش صرفا به منظور احترام مكان بود.
از تفسیر ایشان می فهمیم:
اولاً کندن کفش به خاطر مشکل کفش موسی ع نبود.
ثانیا کندن کفش ویژه آن وادی مقدس نبود و در هر جای مشابه هم باید دستور فاخلع نعلیک اجرا شود.
ثالثاً شرف المکان بالمکین. مکان خودبه خود مقدس نیست و چیزی که در آن هست آن را مقدس می کند.
این دستور از قصه موسای نبی فراتر رفته و به یک سلوک معنوی تبدیل شده است.
#کفش در قرآن نماد دنیاست و گرچه کفش داشتن و به دنیا پرداختن جایز بلکهلازم است اما در سرزمین مقدس کفش را باید کند: #فاخلع_نعلیک_انک_بالواد_المقدس
#کفشداری اماکن مقدس متناسب با عالمی است که باید در آن کفش را کند. در چنینعالمی است که با کفش رفتن به خانه دیگران هتک حرمت و #پرتاب_کفش نماد توهین است. پیاده روی با پای برهنه در چنین عالمی معنادار است. اینجاست که #پابرهنه فقط صفت فقرا نیست صفت آزادگان هم می تواند باشد.
کفش نمادی از یکتعلقات مهمتر است ونباید فقط به ظاهر آن اکتفا کرد. در فقه شیعه پوشش نماز شرایطی دارد ولی پوشیدن کفش سخت گیرانه تر است. علاوه بر این، باطن کفش را باید خلع کرد و کفشهای تعلق را باید کند.
انسانهای مدرن از همه این ارزشها دور هستند و کمتر کفشهایشان را از خود جدا می کنند. کاش #سهراب_سپهری به جای گفتن #کفشهایم_کو؟ پابرهنه به دنبال صدا راه می افتاد... کاش می گفت:
کفش ها را باید کند
جور دیگر باید رفت
بندگان رحمان بر روی زمین طبیعی و بی تکلف و غرور (هونا) گام برمی دارند:
#و_عباد_الرحمن_الذین_یمشون_علی_الأرض_هونا
@rezakarimi
@estentagh
از #موسی ع سه #خوف گزارش شده و سه لاتخف شنیده است. خوف اول او بعد از ارتکاب قتل و خروج از مدینه و پناه بردن به شعیب در مدین بود. شعیب به او گفت: قٰالَ لاٰ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (قصص٢٥). این لاتخف از سوی نبی خدا بود ولی بعد از رسالتش که دوبار خوف را تجربه کرد، از سوی خدا ندای لاتخف را شنید.
بار اول خوف از تبدیل عصا به مار جنبان بود: وَ أَلْقِ عَصٰاكَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ كَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يٰا مُوسىٰ لاٰ تَخَفْ إِنِّي لاٰ يَخٰافُ لَدَيَّ اَلْمُرْسَلُونَ (نمل١٠). بار دوم از سحر ساحران ترسید که صنع بشری بود. قاعدتا موسی دیگر برای خودش نترسید بلکه خوف از جنس دیگری بوده که قبلا نهی نشده بود. خوف دوم ناشی از غلبه دشمن بود ولی خوف اول در مقابل امنیت بود و خدا به او گفت: لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ اَلْآمِنِينَ (قصص٣١).
خوف دوم اولاً از صنع بشری بود در حالی که اولی از مخلوق الهی بود ثانیاً خوف از سحر در واجس (ندای آهستهدرونی) و بهتعبیر #علامه_طباطبایی زودگذر بود در حالی که خوف اول ظهور بیرونی داشت و موسی را به عقب برگرداند. اکنون موسی که امنیت نزد مار واقعی یافته بود چگونه از مار تخیلی بترسد؟! پس علت خوف آخر نگرانی از مغلوب شدن و برتر نشدن بود که در نتیجه آن مردم ناظر بر ماجرا گمراه می شدند. خوف اول از خود «عصای تبدیل شده» بود برای همین بعد از فرمان لاتخف اول آمده که عصا را به حالت اول برمیگردانیم: قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا اَلْأُولىٰ (طه٢١) اما در ادامه فرمان لاتخف دوم آمده که تو برتر هستی: قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْأَعْلىٰ (طه٦٨).
معنای خوف آخر در خطبه چهارم نهج البلاغه آمده است و آیت الله جوادی آن را مبنای تفسیر خود از آیه قرار داده است. اما علامه طباطبایی با استناد به آیه بِآيٰاتِنٰا أَنْتُمٰا وَ مَنِ اِتَّبَعَكُمَا اَلْغٰالِبُونَ (قصص٣٥) معتقد بود ترس از گمراهی مردم با اعتماد به خدا منافات دارد. ایشان در اینجا تفسیر قرآن به قرآن را بر تفسیر روایی ترجیح می دهد. اما آیا راهی برای عرضه دقیق تر روایت بر قرآن نیست؟
این آیه به برتری موسی و هارون و تابعین آنها اشاره دارد. اما تضمینی نمی دهد که سحر مانع اتباع از آن دو شود و مردم گمراه نشوند، به ویژه اینکه تعبیر وَاسْتَرْهَبُوهُمْ (اعراف116) در مورد مردم به کار رفته و مردم دچار هراس شدند. خوف موسی علی نفسه نبود بلکه علی الناس بود. به تعبیر آیت الله جوادی قران گفت فِي نَفْسِهِ نه علي نفسه. به تعبیر امیرالمؤمنین ع لَمْ یُوجِسْ مُوسى عَلَیْهِ السَّلامُ خیفَةً عَلى نَفْسِهِ، بَلْ اَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُّهالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ. با تحلیل قرآنی می فهمیم منظور از غلبه جهال در صورتی است که «مَنِ اِتَّبَعَكُمَا» محقق نشود و گرنه وعده غلبه بر جهل و ضلالت به شرط تبعیت، حق و صادق است.
#گروه_مطالعاتی_المیزان
@estentagh
خطبه۱۴۶.m4a
15.09M
رابطه خطبه۱۴۶ #نهجالبلاغه با آیه۵۵سورهنور و
نقد #علامه_طباطبایی بر تفسیر آلوسی
#گروه_مطالعاتی_المیزان
@estentagh
@rezakarimi
#علامه_طباطبایی جامع چند خصلت است اول از همه اینکه فهیم است و به ادراک مراتب بالای علم رسیده است دوم اینکه در علوم مختلف شناخت دارد و حتی به شناخت ادیان و دنیای غرب علاقه نشان می داد و سوم اینکه به فهم این مراتب بالا نه فقط با بیان حکمی و عرفانی بلکه با زبان قرآن رسیده است. بسیاری واجد صفت یک یا دو صفت از این صفات هستند. برخی بزرگان اهل تأویل قرآن بوده اند و برخی افکار خود را با ظاهر قرانی عرضه می کردند. اما قرآن متنی است که برای عوام و خواص سخن دارد اما برخی قرآن را برای خواص می خواهند و برخی برای عوام. چگونه می شود که بین این دو جمع کنیم؟ هر چقدر زبان یک عالم قرانی تر شود و در توضیح قرآن قرآنی عمل کند به این هدف نزدیک می شود. در تفسیر المیزان گرچه بیان روان و ساده دیده نمی شود اما کمتر سخنان فلسفی تأویلی که بدون شواهد و استدلال و زبان قرانی باشد می بینیم. او اندیشه اش را به قرآن عرضه می کند. برای همین است که سخنان پرده درانه و شطحیات در کلام او وجود ندارد چون او مؤدب به ادب قرآنی در مواجهه با مردم است.
#ملاصدرا در کتاب اسرارالایات مقداری قرآن و عرفان را به هم نزدیک می کند اما هرگز مانند علامه طباطبایی به زبان قرآنی آراسته نمی شود.
به عنوان مثال علامه طباطبایی همانند عرفاء به مقام بلند امام واقف است پس مانند اخباریون و ظاهرگرایان در بند توصیفات اولیه از امام نیست اما به جای تعابیری همچون صادر نخستین و انسان کامل، کلام قرآنی «هدایت بامر» را تفسیر می کند. این اصطلاح شفافیت و راهنمایی بیشتری برای شناختن دیگر شئون امامت را پیش پای طالب حقیقت می گذارد.
@estentagh
در قرآن #سگ حالت دوگانهای دارد. در این يادداشت به جای تحلیل پزشکی نجاست سگ یا آرای فقهای مسلمان، اولویت بر کشف نظر قرآن است. سه آیه درباره سگ هست که دوبار آن به جنبه مثبت آن اشاره شده و یک بار به عنوان مثال مذموم از آن استفاده شده است.در یک آیه، سگ تمثیل انسانهای هواپرست است که چه به او کاری داشته یا نداشته باشی از تشنگی لهله میکند. ظاهرا لهث (حرارت عطش که موجب میشود سگ در هر حال زبانش را بیرون نگه دارد) معادل هوا در انسان است که میتواند نشان حرص مدام باشد. از لحن آیه بر میآید که لهث ذاتی سگ است و در هر حالت در خلقت او وجود دارد. در روايت آمده سگ از بزاق شیطان خلق شده ولی در مقابل درندگان مدافع آدم و حوا شد. در اینجا حالت دوگانه سگ دوباره خود را نشان میدهد. این روایت نمادین ،بعد از عرضه به قرآن میتواند به این معنی باشد که اساس #خلقت_سگ بر عطش مداوم و حرص و عجله است و در عين حال همین عطش میتواند آن را خادم باوفای انسان قرار دهد. اساس خلقت سگ شیطانی است ولی شیطان هم میتواند در خدمت انسان باشد چنانچه که رسول الله شیطان را تسلیم کرد یا سلیمان نبی بعضی شیاطین را مسخر کرد. شاید تعبير اهل معرفت که شیطان را #کلب_معلَّم (سگ تعلیمدیده) توصیف کردهاند اینجا معنادارتر شود.در آیه دیگر میخوانیم که شکار نگهداری شده توسط سگهای تعلیم دیده حلال است و میتوان از آن خورد. در این میان #سگ_اصحاب_کهف در قرآن تأکید ویژه ای دارد که به اعتقاد #علامه_طباطبایی در منابع مسیحی نادیده گرفته شده است. نکته مهم این است که سگ وارد غار نشد و در درگاه غار ، نه در خود غار، روی زمین پهن شده و به خواب رفته بود. حالت دوگانه سگ اینجا خودش را نشان میدهد. امام صادق (ع) می فرمایند : در خانه ای که در آن سگ نگهداری می شود، نماز گزارده نمی شود، زیرا فرشتگان داخل خانه ای که در آن سگ نگهداری شود نمی گردند، مگر اینکه او را در قسمت جداگانه ای نگهداری کنند.در قصه کهف در پنج مورد اصحاب کهف به کلمه دیگری عطف شده اند که یک بار رقیم و چهار بار سگ بوده است. با این وصف شاید این قول که #رقیم همان سگ بوده تقویت شود. پس معنای آیه أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا بیان ارتقاء از حیوانیت به انسانیت است. و بعضی اهل دل می گویند اگر از سر مبارک امام حسین ع این آیه به گوش رسید می خواست بگوید شما مگر از آن سگ کمتر بودید که به جای اصلاح و بازگشت، چنین جنایتی کردید؟ تکرار نام کلب در آيات این قصه چشمگیر است و در شمارش اصحاب کهف در هر احتمال نام کلب نیز در شمارش جداگانه تکرار شده است.در قصه سعدی به خوبی نکته حضور سگ در این قصه را بیان شده است:سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شدخلاصه تفسیر سه آیه قرآن درباره سگ و روايات مربوط به آن این است که سگ نجس است و این نجاست در خلقت اوست اما با حفظ حدود، سگ میتواند همراه انسان باشد و بلکه خلقت و عطش وجودیاش میتواند او را در مرتبه انسان قرار بدهد.
متن کامل:
http://estentagh.blog.ir/post/128
@estentagh