گاهی باید قصص مشهور را بازخوانی کرد:
روزی از روزها یک پدر وقتی درخواست فرزندانش برای بیرون بردن پسرعزیزش از خانه را شنید، با احتیاط پسرش را امانت داد اما او را از دست داد! سالها بعد از این تجربه تلخ، دوباره برادران پسر دیگرش را می خواهند و پدر دوباره این تجربه را تکرار می کند اما این بار با توکل بر خدا از آنها میثاقی الهی اخذ می کند. در نتیجه این تدبیر او پسر دیگرش را هم از دست می دهد!! و چون میثاقی سخت گرفته بود یکی از برادران هم روی برگشت ندارد و بدین ترتیب جمعا سه پسر از بهترین پسرانش کم می شود!!!
در این روزهای سخت شیطان خیلی فرصت را غنیمت می داند تا بندگان را ناامید و ناسپاس کند و این سخن را القا کند که چرا من؟ چرا دوباره من؟
اما پدر می گوید فقط کافر است که ناامید می شود، او با توکل تدبیر کرده است پس همچنان امیدوار است و می گوید امید است خدا همه را با هم برگرداند. دیگران اینپدر منتظر را ملامت می کنند غافل از اینکه روزی می آید که همه خانواده دوباره دور هم جمع می شوند.
#لا_تیأسوا_من_روح_الله
#قصه_یوسف #سوره_یوسف