@balagh_ir4_5863756916076840864.mp3
زمان:
حجم:
6.14M
✅به نفع تو
امر به معروف و نهی از منکر
🎤حجت الاسلام #عالی
#پیشنهاد_دانلود👌🏻✨
@Ostad_Shojaeحقایق اربعین ۳.mp3
زمان:
حجم:
8.69M
#تلنگری_اربعین
#حقایق_اربعین ۳
- زائر اربعین، به میزان .........؟
💫 به هدف اصلی این زیارت، نزدیک شده و در آیندهای که اربعین درحال رقم زدن آن است، مؤثر خواهد بود.
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
@ostad_shojae4_5850726870064037936.mp3
زمان:
حجم:
4.53M
#نماز_سکوی_پرواز60
❣الحمدلله که دارَمت؛ علی ع😍
سایه تو که بر سرم باشد؛
بالهایم برای پریدن قدرت میگیرند. 💪
میدانم؛
که تو راههای آسمان را بیشتراز راههای زمین میشناسی.✅
پرواز یادَم بدِه😇
@ostad_shojaenamaaz62.mp3
زمان:
حجم:
3.74M
#نماز_سکوی_پرواز62
با نمــــاز،
لحظاتی در آغوش خدا آرام می گیری!😍
و این هم آغوشی آرام و مهربانت میکنه،☺️
درست شبیه خدا.💚
اگر مهربانتر شدی...
یعنی نمازت، داره بالا می بَرَدِت.👌
3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنان آمریکایی
در پیاده رویی کربلا
🥀
🖇🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نوجوانی که در یک حرکت شیطنت آمیز مقابل موکب فرقه شیرازی، بلند میگوید: برای سلامتی مقام معظم رهبری صلوات!☘
2.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ذکری برای رفع فشارهای زندگی
🎙استاد عالی
#منبر
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹مصاحبه #اربعین و#مهدویت
◾️ قسمت هفتم
💢 چگونه دشمنان امام زمان(عج) را در این دوران جنگ نرم به عقب بنشانیم؟
کم هزینهترین روش و بدون تلفات در تقابل با باطل چیست؟
▪️حجت الاسلام مهدی طائب
#اربعین
#امام_حسین ع
#ماه_صفر
#امام_زمان
🖇🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
17.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر به اون چیزایی که خواستی نرسیدی
گوش کن
استاد شجاعی
🇮🇷『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با ل
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁
•🍁•
#هوالعشق
#قسمت_چهارم
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه. رفتم سمت مامان و بابا. امیرعلی پیششون نبود. دیدم روبه روی یه بنر وایسادن و دارن میخوننش. یه زیارت نامه بود فکر کنم . _مامان. امیرعلی کو؟
مامان که خوندنش تموم شد برگشت سمت من و با همون لبخند مخصوص خودش گفت _ داداشت عادت داره وقتی میاد اینجا کلا از ما جدا میشه خودش تنها میره . ولی الان گفت میره سریع تا قبل از نماز یه زیارت میکنه و میاد که پیش هم باشید. هی من میگم این داداشم زیادی خوبه میگین نه ( البته کسی جرات نداره بگه نه) . مامان بابا راه افتادن و منم دنبالشون. از چندتا محوطه که ظاهرا اسمش صحن بود گذشتیم و رسیدیم به......... دیگه کاملا زبونم بند اومد . وای چقدر اینجا نورانی و قشنگ بود. درسته 11 سال پیش اومده بودم اما هیچی از اینجا یادم نمیومد. یه دفعه دستم توسط یکی کشیده شد و مصادف شد با جیغ کشیدنه من.
مامان _ عه چته ؟ سر راه وایسادی کشیدمت اینور.
بیخیال سکته کردنم شدم و با لرزشی که نه تنها تو صدام بود بلکه تو دلمم بود گفتم:
_ مامان اون که شبیه پنجرس اون گوشه چیه ؟ اون که اون وسطه چیه؟
مامان _ اون پنجره فولاده همون جایی که باعث حاجت گرفتن خیلیا شده از جمله خود من. اون چیزی هم که اون وسطه سقا خونس.
غوغایی تو دلم به پا شده بود. یه آرامش خاصی داشتم. بی توجه به مامان که داشت صدام میکرد به سمت همون پنجره مانند که الان فهمیده بودم اسمش پنجره فولاده رفتم. خیلی شلوغ بود. به زور خودمو به جلو کشوندم جوری که قشنگ چسبیده بودم بهش. سرم رو بهش تکیه دادم و ناخداگاه با سیل اشکام رو به رو شدم. نمیدونم دلیلش چیه ولی حس خوبی داشتم. احساس سبک بودن. نفهمیدم که چی شد اما احساس کردم یکی اینجاست که منتظره تا حرفامو بشنوه . یکی که میتونه آرامشی باشه برای دل خسته من. شروع کردم گفتم هرچی که بود و نبود. از تک تک لحظه های زندگیم. از همه چی ، از همه جا. چیزایی که تا الان به هیچ کس نگفته بودم چون نمیخواستم غرورمو بشکنم اما انگار اون نیرویی که منو وادار به درد و دل میکرد چیزی به اسم غرور براش معنی نداشت.
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_چهارم
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁