1_1689032244.mp3
7.37M
سلام فرمانده
ابوذر روحی
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسلمونی به نماز نیست ؛ نمازی که اثر نداشته باشه به درد نمیخوره
🎙استاد عالی
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
•••
هر صفتی در درون ما، منتسب به خدا که بشه صفت خوبی میشه.
مثل قتل؛ اگر قتلِ نفس باشه میشی قاتل
ولی اگر برای خدا باشه؟ جهاد، جهادگر، شهید
حرص؛ اگر برای دنیا باشه میخوای از همه بهتر باشی و همهچیز داشته باشی
اگر برای خدا باشه ؟ حرکت، عدم سکون، فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ
حسادت؛ اگر برای خدا غِبطه، تلاش بیشتر
ضعف؛ برای خدا ولایت پذیری، حرف شنوی
جزع فزع؛ برای خدا تضرع، عشق بازی خالصانه
عجله؛ میل شدید به تلاش، امیدواری، تلاش بیشتر
کینه و نفرت؛ دشمنی با دشمنان خدا
شهوت؛ تولید نسل شیعه
خودخواهی؛ آرزوی شهادت
و...
پس هرچیزی در این هستی جایگاه خودش رو داره و اگر در جای خودش قرار نگیره، کل سیستم درونی و بیرونی ضد تو میشه
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 چرا در آموزش و پرورش، مثل بنیامیه دین را آموزش میدهیم؟!
💠 استاد پناهیان
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای الی قیام مولانا المهدی
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
سلام فرمانده ابوذر روحی 🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰ @estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «غدیرِثانی»
💠 توضیحات استاد #رائفی_پور در مورد نُهم ربیع و برگزاری مراسم #عید_بیعت
♦️ یادمون باشه که حق امام زمانمون رو در همین مسائل نمادین و شعائر زنده کنیم...
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
📗#معرفی_کتاب📗
كتاب «دلیران تنگستانی» نوشته ی شادروان محمدحسین ركنزاده آدمیّت، در انتشارات اقبال منتشر شده است. نویسنده در این اثر، كه در واقع یك رمانِ تاریخی است، داستانی زیبا از مبارزات رئیسعلی دلواری ارائه داده است.
شهید رئیسعلی دِلواری از رهبرانِ قیامِ مردم جنوب ایران علیه دولت بریتانیا پس از اشغال بوشهر در میانه جنگ جهانی اول بود. وی همراه با زایر خضرخان اهرمی و شیخ حسین خانِ چاه كوتاهی، استعمار انگلیس را كه به جنوب ایران تجاوز كرده بودند، به زانو درآوردند و فراری دادند.
۱۲ شهریور سالروز شهادت رئیسعلی دلواری به عنوان روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس نامگذاری شده است.
•••✾•🍃🌸🍃•✾•••
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
بیعت میکنم 🤚🏻.mp3
8.11M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
#استاد_رائفی_پور
✦ من میخوام بیعت کنم با امامم!
✦ بیعت یعنی چی؟
✦ چجوری با امام غائب میشه بیعت کرد؟
✦ چه حقوقی با این بیعت، میفته به گردن من؟
💌 ویژه #عید_بیعت
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 واجبات رکنی نماز کدام اند و با واجبات غیر رکنی چه تفاوتی دارند ؟
🔹احکامی که باید بدانیم !
📎 #احکام_آموزشی
📎#کلیپ_احکام
📎 #احکام_نماز
✔با یادگیری و عمل به احکام ، #زینت_اهل_بیت باشیم
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام_نماز
🔹 این سوال را خیلی ها پرسیده بودند❗️
✍آموزش #تلفظ_صحیح_حروف_نماز؛دیگه لازم نیست نمازاتون را قضا کنید!!!
📽احکام شرعی کوتاه،خلاصه و عالی
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا دشمن روی ذهن دهه هشتادیها کار میکند
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 داستان یک ماموریت
🔹اعترافات دو جاسوس دستگیر شده فرانسوی که زمینه ساز بسیاری از آشوبها و اتفاقات شدند.
🔹نسخه کامل این مستند به زودی از صدا و سیما پخش خواهد شد.
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 کسانیکه اهل #نماز_شب هستند،
حتماً این کلیپ رو ببینند،
تا با این ذکر بعد از نماز وتر پاداشی عظیم نصیبشان شود۰
🌸التماس دعا
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_های_جمعه
شب جمعه اگرم نيست میسر حرمش
سر بامى روم و داد كشم از كرمش
دست بر سينه گذارم و سلامى دهمش
مى كنم ياد غم و محنت و رنج و المش
گويم ارباب تو در سينه ما جا دارى
آنچه خوبان همه دارند تو يكجا دارى
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• جرعه ای عشق ( رمان مذهبی): #هوالعشق #قسمت_بیست_و_پنجم به روای
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁
•🍁•
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_ششم
.
به روایت امیرحسین
چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره........
بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا.
الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام.
با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید
پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟
_ یه جایی زیر سقف آسمون
یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟
_ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید.
پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟
_خوب به جماااااااالت.
پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟
_ کمی تا حدودی شاید یه ذره
پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟
چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود.
_ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟
پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه.
سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم...... کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم.
هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟
( من سید امیرحسین حسینی هستم و 21 سالمه. پرنیان خواهرم 4 سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد... حالا بگذریم)
صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون.
پرنیان_ امیرحسین
_جانم؟
پرنیان_توهنوز هم به فکر سوریه ای؟
_ اره
پرنیان_ میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟
_ نمیدونم خودمم کلافم .
واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم.
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_ششم . به روا
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁
•🍁•
هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_هفتم
به روایت حانیه
تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد.
بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه.
نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد ....
_ نجمه من سر کوچه پیاده میشم.
نجمه_ باشه.
رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم.
عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت.
کلافه زنگ در رو زدم.
صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت.
مامان_کیه؟
_بازکن.
درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و.... مامان_ ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟
_ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟
مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁