『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت45
#فاطمه_شکیبا
هیچکدام اینها را به زبان نیاورد؛ فقط لبخندی زد تا جوان بیشتر احساس صمیمیت کند:
عباس: تا جایی که من میدونم، از توی تمام مراحل اخذ رأی گرفته تا شمارش آرا، از طرف ستاد همه نامزدها، چندین نفر ناظر توی حوزهها وجود داره تا کسی نتونه تخلف کنه و اگه چنین اتفاقی بیفته، ناظرها میتونن به شورای نگهبان اطلاع بدن تا از طریق قانونی پیگیری بشه و جلوش رو بگیرن. منم به همین روند قانونی که سالهاست داره اجرا میشه اعتماد میکنم. شما هم بهتره نگران نباشی داداش!
جوان چند لحظهای فکر کرد و بعد سرش را تکان داد:
- آره... شاید شما راست میگی. امیدوارم همینطور باشه.
***
صابری خودش را به حسین رساند که نشسته بود پشت میز و داشت اخبار انتخابات را چک میکرد. برگهای مقابل حسین قرار داد و گفت:
- بفرمایید حاج آقا. همونی که فکر میکردیم شد. خودش رو پیروز انتخابات اعلام کرده و گفته مردم برای جشن پیروزی آماده بشن!
حسین ابروهایش را بالا داد بیانیهای که صابری پرینت گرفته بود را خواند و زیر لب زمزمه کرد:
- چقدر زود! فکر میکردم حداقل تا پایان رأیگیری صبر کنه!
بعد صدایش را بالاتر برد تا امید، خانم صابری و عباس هم بشنوند:
- بچهها دقت کنید، از الان تا حداقل یه هفته دیگه مرخصی نداریم و باید بیست و چهار ساعته حواسمون به اوضاع باشه، چون دیگه رسماً اسم رمز عملیاتشون گفته شده و میخوان بریزن توی میدون.
بعد از امید پرسید:
- از عباس خبری نشد؟
امید نگاهی به صفحه مانیتورش کرد و گفت:
- الان جلوی هتل شیدا و صدفه. قراره ببردشون یه جایی؛ اما نمیدونم کجا.
حسین: این چند روز خط و ایمیل و فیسبوک شیدا و صدف رو چک کردی؟
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷