🇮🇷『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت54
#فاطمه_شکیبا
حسین میشنید؛ خوب هم میشنید. صدای یک گردان دانشجوی عصبانی بود که فریاد میزدند:
- رأی ما رو پس بده! رأی ما رو پس بده!
از کدام رأی حرف میزدند؟ راه پس گرفتن رأی از نابودی دانشگاهشان میگذشت؟ حسین به سادگی جماعت نیشخند زد. داشتند به اشارههایی از آن سوی مرزها، با دست خود، خانهی خود را به آتش میکشیدند. چند لحظه فکر کرد و پرسید:
- صابری، الان شیدا و صدف کجان؟
صابری: وسط جمعیت، با همون پسره که آوردشون دارن دانشجوها رو تحریک میکنن. شیدا صورتش رو پوشونده؛ ولی صدف نه!
آوردن یک مهره غیرحرفهای و ساده و احساسی مثل صدف در آن معرکه، فقط یک معنی میتوانست داشته باشد؛ و این یعنی صدف قربانی این ماجرا بود و باید کشته میشد. ذهنش رفت به ده سال پیش؛ خرداد سال هفتاد و هشت و حوادث کوی دانشگاه تهران. احساس کرد جایی در مرکز سرش میسوزد. دوباره داشتند کار را به جایی میرساندند که پای گارد ویژه وسط بیاید؛ و این یعنی آنچه نباید بشود... .
صدایش را بلند کرد و خطاب به صابری گفت:
- خانم صابری، خوب گوش کن ببین چی میگم! نباید بذاری یه تار مو از صدف یا شیدا کم بشه، مفهومه؟ حتی اگه لازمه درگیر شو، ولی نذار کسی بهش آسیب بزنه! به هیچ وجه نذار دستگیر بشه، حتی به قیمت شهادت یا دستگیری خودت! مفهوم شد؟
صدای محکم صابری را سخت میشنید که گفت:
- بله قربان. چشم. یا علی!
نمیدانست کارش درست است که صابری را فرستاده وسط عملیات یا نه؟ صابری را خودش آموزش داده بود؛ میدانست در مبارزه تنبهتن کسی حریفش نمیشود و آموزش جنگ شهری هم دیده است؛ اما صابری مامور عملیات نبود. علمش را داشت بدون تجربه. با این وجود، حسین چاره دیگری نداشت. عذاب میکشید از این که حوادث را روی صفحه مانیتور میدید. آدمِ نشستن پشت خط نبود. صدای کمیل و صابری را میشنید که خبرهاشان از زهر هم تلختر بود.
کمیل: قربان، آمفیتئاتر داره توی آتیش میسوزه!
صابری: قربان، به خوابگاه الغدیر هم حمله کردن!
کمیل: حاجی، دارن حمله میکنن به ساختمونهای مرکزی!
صابری: قربان، حلقه اصلی اعتراضات از پونزده نفر هم بیشتر نیستن، همونا دارن جمعیت رو هیجانی میکنن!
کمیل: حاج آقا، من برم کمک آتیش رو خاموش کنم... وگرنه کل دانشگاه رو به آتیش میکشن! منو حلال کنین!
و دیگر صدای گزارش دادن کمیل را نشنید؛ هرچه بود، داد و فریاد بود. حسین خیره به مانیتور، داشت همراه سالن آمفیتئاتر و ماشینهای دولتی و دفتر بسیج دانشجویی، میسوخت.
#ادامه_دارد
#گروه_منهاج
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
از اعمال سفارش شده در عید غدیر خواندن دعای ندبه
التماس دعا
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
🍁•🍁•🍁
•🍁•
•
#قسمت_اول
دوباره روسریمو اوردم جلو و چند تار مویی که بیرون ریخته بود رو بردم زیر روسریم . اه . حجاب چیه آخه .
_ مامان حالا اگه دو تا تار مو بیرون باشه قرآن خدا غلط میشه ؟
مامان _ عههه . همیشه موهات بیرونه حالا یه بارم به خاطر امام رضا (ع) بکنی تو که چیزیت نمیشه .
_ هوووووووف. نمیشه .نمیشه . نمیشه . موهای من لخته خوب هی میریزه بیرون . اوه اوه من موندم چادر چجوری میخوام سرم کنم. گفتم نیاما نذاشتید .
بابا_ دخترم انقدر غر نزن حالا الان هنوز مونده تا برسیم . با این ترافیک به نماز که نمیرسیم . بزار هروقت رسیدیم دم حرم درست کن .
_ خوب بابا جان . کلا نمیشه. مامان خداییش تو چجوری این چادرتو نگه میداری.
امیر علی _ خواهر من یه هد میگرفتی راحت میشدی . چادر لبنانی که نگه داشتنش کاری نداره . بعدشم چادر سر کردن عشق میخواد که بشه نگهش داشت .
_ خوب خوب. دوباره شیخمون شروع کرد . باشه داداشی سری بعد چشم. الانو چیکار کنم
امیر علی _ بابا جان لطفا تو خیابون امام رضا یه جا وایسید . اینجوری نمیشه کاریش کرد.
بابا_ باشه .
_ تنکس ددی . میسی داداشی .
.
.
.
.
ببخشید من خودم رو معرفی نکردم.من تانیا هستم . 19 سالمه و سال اول پزشکی. البته اسمم تو شناسنامه زینب هستش ولی من کلا با دین و مذهب کاری ندارم . به خاطر همین با این اسمم راحت ترم . من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که خوشبختانه توش چیزی به اسم اجباروجود نداره و هرکس خودش راه خودشو انتخاب میکنه . منم راهم رو کلا جدا از خانوادم و دین انتخاب کردم .البته نه اینکه اصلا خدا رو قبول نداشته باشم چرا دارم. ولی خوب کلا معتقدم که انسان باید آزادی داشته باشه و دین دست و پای آدمو میبنده . خوب بگذریم . یه برادر هم دارم که قوربونش بر خیییلی مهربونه و از من 6 سال بزرگتره. علاقش بیشتر به طلبگی بود که خوشبختانه با مخالفت بابا رو به رو شد. همین مونده فقط که یه داداش آخوند داشته باشم.الان هم که در خدمت شمام تشریف آوردیم با خانواده مشهد که من بعد از 8 سال اومدم . مامان و بابا و امیرعلی سالی دو سه بار میان ولی من میرم خونه عموم اینا چون اونجا خیلی بیشتر خوش میگذره . البته بچگیام مشهدو دوست داشتم ولی خوب اون بچگی بود البته من این تفکراتم رو هم مدیون عموی گرامم هستم که از هشت سالگیم که از ترکیه برگشت دیگه همش پیش اون بودم چون خودش دختر نداشت منو خیلی دوست داشتن ولی کلا آبش با امیرعلی و بابا تو یه جوب نمیرفت چون عقایدش کاملا مخالفه اون و بابا بود ولی اونا باهاش مشکلی نداشت . خلاصه که این توضیحی کوتاه و مختصر و مفید از زندگی من بود حالا بقیش بماند برای بعد .
.
.
.
.
برگشتم سمت امیرعلی که بهش بگم بیاد تا حرم مشاعره کنیم که دیدم به رو به رو خیره شده و دستشو گذاشته رو سینشو داره زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکنه . جلو رو نگاه کردم که .......
چشمم که به گنبد طلا افتاد یه لحظه دلم لرزید نا خود آگاه زیر لب گفتم سلام. بد جوری محوش شده بودم اصلا یه حس و حالی داشت که منو مسخ کرده بود .امگار یه حس خوب و دوست داشتنی . برام عجیب بود منی که این سری فقط به اصرار اومده بودم چرا برام لذت بخش بود . یه دفعه صدای ضبط بلند شد . سرمو به شیشه تکیه دادم و حواسمو دادم به آهنگ .
.................
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
چجوری از تو دست بکشم بدون تو نفس بکشم
تویی که تنها – دل سوز منی آرزومه دوباره بیام
تو حرمت بدم یه سلام بهونه ی اشکای هر روز منی
بی تو می میرم آقام یه فقیرم آقام که تو حج فقرایی
ای کس و کارم آقا جون تو رو دارم، ندارم من دستای گدایی
ای سلطان کرم سایه ات روی سرم باز آقا بطلب که بیام به حرم
ای سلطان کرم سایه ات روی سرم باز آقا بطلب که بیام به حرم
شور و حال منی پر بال منی تو خیال منی
دادی تو منو راه اگه یه نگاه که تو ماه منی
چجوری از تو دست بکشم بدون تو نفس بکشم
تویی که تنها دل سوز منی آرزومه دوباره بیام
تو حرمت بدم یه سلام بهونه ی اشکای هر روز منی
بی تو می میرم آقام یه فقیرم آقام که تو حج فقرایی
ای کس و کارم آقا جون تو رو دارم، ندارم من دستای گدایی
میبینم عاشقای تو رو اشکای زائرای تو رو
آرزومه منم بپوشم لباس خادمای تو رو
همه ی داراییم و به تو بدهکارم من
جون جواد آقا خیلی دوست دارم من
همه ی داراییم و به تو بدهکارم من
جون جوادت آقا خیلی دوست دارم من
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_اول
#گروه_منهاج
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
AUD-20211021-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند
#گروه_منهاج
-------------------------------------
➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃