Father, my only belief is to live;
پدر، تنها اعتقاد من به زیستن؛🕯✒️
[مهدی پورمحمدی،
آذر نویس ۱۴۰۰...🖇]
@ezdehameeshgh 🔉🖇
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_شصتو_هشت 8⃣6⃣ نمیدونستم
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_شصتو_نه 9⃣6⃣
شوکه شده بودم و از خودم خجالت میکشیدم...
لبخند روی لبام به عرق سرد تبدیل شد و سرمو انداختم پایین.
اون از دستش... اونم از پاش!!
اما پاش که توی تصادف آسیب ندیده بود.
سرم پایین بود.
اما به چشمام نگاهش کردم و آروم گفتم:
پلاتین واسه چی آخه؟!
انگار که از چیزی ناراحت باشه، سرشو انداخت پایین.
سرمو بالا گرفتم که گفت:
چهار سال پیش... با پدرم و مادرم و پدربزرگم رفتیم شمال. تو راه برگشت... اون شب؛ تصادف کردیم. پدربزرگم مرد. پای من شکست و مامان و بابام سه ماه تو کما بودن. به خاطر همین من پلاتین تو پامه!!
بغض کردم.
عصبانیتی که به بغض آغشته بود حالمو گرفت...
از پرروی و مسخره بازی خودم بدم اومد و به خاطر خبر تصادف آرمیا و فوت پدربزرگش، ناراحت شدم.
با صدای بغض آلود گفتم:
خب نیهان... اون چی اونم بود؟! ازش حتما میپرسم چی بهش گذشته!!
اینو که گفتم، سریع خودشو ازم دور کرد و بلند زد زیر خنده و گفت:
سرکاری بود سرکاری بود!! حالا چرا گریه میکنی تو؟!
با حرفش متوقف شدم!! نمیدونستم باید برم دنبالشو یکی بخوابونم توی گوشش یا وایسم به حال بدبختی خودم گریمو بیشتر کنم!!
باید حسابشو میذاشتم کف دستش تا بفهمه من مسخرش نیستم.
بفهمه نباید برای در آوردن اشک من دروغ بگه. خب میدونه من چقد دل رحمم!!
چند ثانیهای نگاش کردم تا بفهمه چقد عصبیم.
بعد قدم برداشتم سمتش.
وقتی فهمید میخوام دنبالش کنم، ازم دورتر شد.
پوزخندش روی اعصابم بود.
قدمهامو تندتر و تندتر کردم که دیدم دوید.
منم حالا داشتم سمتش پرواز میکردم!!
میخندید و میدوید.
دیگه عصبی نبودم و از ته دل میخندیدم.
دلم میخواست این دنباله بازی تا ابد ادامه داشته باشه و من خنده های بچگونه و بازیگوش آرمیا رو ببینم.
خنده هاش شیرین بود. مثل یه پسر نوزاد!!
دلم میخواست دنبالش بدوم و رد پامون روی ماسه های خیس بمونه...
هی اون بدو و من بدو...
من میدویدم و اونم ازم فرار میکرد.
بالای یه صخره رفت و وایساد و گفت:
هی دلارام... بیا این گوشماهی روببین... چسبیده به پشت خرچنگ!!
دلم میخواست هرچی زود تر به صخره برسم و از این صحنه عکس بگیرم.
سمت صخره و آرمیا قدم برداشتم.
کارساز نبود!!
شروع کردم به دویدم.
حس کردم یه دختر بچه بازیگوشم.
بپر بپر میکردم.
یه برآمدگی روی آب توجهمو جلب کرد.
سمتش دویدم و پریدم هوا وروی برآمدگی فرود اومدم که حس کردم به چیزی زیر پام شکست...
زمین باز شد و من حدودسی سی سانت رفتم توی آب و ماسه!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
اْلغَوث↔🌱
اْدرِکنی↔📎
اْلساعَه↔😭
العَجَل!! العَجَل..↔.. العَجَل🤲
و تنها کویر دل خشک ماست، که به باران رحمت تو محتاج است!!✒️👨🎓
@ezdehameeshgh🔉🖇
📎📜زیارت مخصومه امام زمان (عج) در روز جمعه:
✋ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
سلام امام زمانم✋😔
🌱🤲الٰهُمَ عَجِّل لِوَلیْک اْلفَرِج🤲🌱
@ezdehameeshgh 📎🖋
من فقط ناظر ناطق نطق نقاط مناطق مغزمم.
تو از اولین تصمیمات اوایل اولین زندگی اولمی♠️✒️
تو از اشتباهات اولین زندگی اشتباه مشتبه تشبیه شدهی اشتباهات اولین زندگی اشتباه اولمی♠️✒️
#بیوگرافی ✒️👨🎓
@ezdehameeshgh 🔉🖇
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_شصتو_نه 9⃣6⃣ شوکه شده بو
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_هفتاد 0⃣7⃣
من با شلوار و لباسای کثیفم توی آب و ماسه پا میزدم و آرمیا سمتم میدوید.
اینم یه امتحان ناخواسته دیگه!!
واقعا چرا انقد براش مهمم؟!
هر لحظه بیشتر حس میکردم شن ها دارن قورتم میدن.
یه لحظه فک کردم کلا برم تو زمین!!
جیغ کشیدم که آرمیا تند تر دوید وسریع خودشو بهم رسوند.
دستپاچه و رنگ پریده بود و آروم و قرار نداشت.
وقتی دیدم فقط داره بالا و پایین میشه بلند گفتم:
جای بپر بپر کردن منو نجات بده!!
_چجوری آخه؟!
بعد از چند ثانیه با لبخند گفتم:
خب دستمو بگیر بیارم بالا!!
_قول میدی فقط گچشو بگیری و دستامون به هم نخوره؟!
از حرفش خندم گرفت. تو اون موقعیت به فکر این بود که دستامون به هم نخوره!!
_باشه دستتو بده...
اینو که گفتم بهم نزدیک تر شد و دستِ گچ گرفتشو سمتم گرفت و گفت:
دستمو از روی گچ محکم بگیر و نترس. من میارمت بالا!!
دستشو گرفتم و گفتم:
آماده؟!
_اماده!!
اولش نمیتونست تکونم بده اما بعد به کمک خودم از توی ماسه ها درم آورد.
دستشو ول کردم که آخ و اوخش بلند شد.
یعنی اون حاضر بود به خاطر من از دست شکستش کار بکشه؟!
شاید بیش از حد بهم احساس مسئولیت داشت. شاید!!
برگشتم و به چاله نگاه کردم که یه تخته چوبی و خیس خورده که از وسط شکسته شده رو دیدم.
به آرمیا نگاه کردم که صدای خنده چند تا پسر بچه توجهمو جلب کرد.
بهشون نگاه کردم. داشتن ما رو با انگشت به همدیگه نشون میدادن ومیخندیدن.
پس تله گذاری کار این وروجکا بوده.
روبه آرمیا گفتم:
نگاه کن اینا رو... چطوری میخندن!!
به بچه ها نگاه کرد.
عصبی بود... خیلی عصبی بود.
ممکن بود هر لحظه سمتشون بره و ناکارشون کنه.
مثل اون شب... وسط اون کوچه تاریک.
وقتی از دست سه تا مزاحم نجاتم داد... وقتی یه تنه سه تاشونو کتک زد و منو رسوند خونه.
هیچوقت فکر نمیکردم باز ببینمش. هیچوقت!!
هر لحظه خنده های بچه ها بیشتر میشد و این عصبانیت آرمیا رو بیشتر میکرد.
آرمیا رو به من آستیناشو بالا زد و گفت:
من میرم حساب اینا رو برسم.
بعد بدون اینکه منتظر حرفی از من باشه سمت بچه ها دوید.
بچه ها ترسیدن و تکون نمیخوردن. حالا دیگه مسخره نمیکردن و از خندیدن میترسیدن؛ چون آرمیا داشت با عصبانیت میرفت سمتشون.
دلم به حالشون سوخت. با اون لباساشون شباهت به بچه های دور و بر چراغ قرمز میدادن.
رو به آرمیا که در حال دویدن بود گفتم:
آرمیا ولشون کن تو رو خدا... به خاطر من. گناه دارن!!
وایساد سر جاش. نفس نفس میزد.
با عصبانیت گفت:
این بی شعورا تله گذاشته بودن که رفتی تو چاله... الانم دارن میخندن. تا حسابشونو نذارم کف دستشون ولشون نمیکنم!!
_آرمیا تورو خدا... به خاطر من. ما که بچه نیستیم!! به درک من که لباسم کثیف شد!!
سر جاش وایساد. بدون هیچ حرکتی.
بدون هیچحسی.
بعد با قدم های عجول و عصبی سمتم برگشت.
بهم که رسید رو به روم وایساد و گفت:
یعنی چی؟! یه مشت نخاله بخوای اذیتت کنم اونوقت من هیچکار نکنم؟! یعنی چی که به درک من؟! اینجوری من باید سرمو بذارم و بمیرم که!!
از حرفاش تعجب کردم.
چقد شباهت به پهلوونایی میداد که لب ساحلم میخوان از ناموس مردم دفاع کنن.
بهش زل زده بودم که حالت لاتی گفت:
چی هان؟!
زدم زیر خنده.
خیلی شیرین و با نمک بود.
دلم درد گرفت از بس خندیده بودم.
روی زمین خم شدم و دستامو روی شکمم توی هم گره زدم که زد زیر خنده.
حالا هردومون داشتیم از ته دل میخندیدیم.
یکی از آرزو هام برآورده شده بود.
دیوونه بازی، لب ساحل، با اونی که روت حساسه.
بی دلیل... بی قائده... بدون قانون. بی قید و بند!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
دکتر الهی قمشه ای چه زیبا میگوید
وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود
و به جایی میرود
که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند
تقدیرت را مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را
با توجه به دعایت مینویسد🌱🍁
صبحتون به خیر مهدیناری ها😎
@ezdehameeshgh 🔉🖇
گاهیـاوقات...
آدمای مجازی حالت رو خیلی بهتر میفهمن.
بهتر از خانواده... بهتر از اونایی که حضوری میبینیشون.
به قول بانو ملکه شوکسان:
آدمای حضوری توی اتفاقات فقط همراهتن. کنارت نیستن!!
[مهدی پورمحمدی،
آذر نویس ۱۴۰۰..🍁]
@ezdehameeshgh 🔉🖇
طعمـ پائیـ🍁ــیز میدهد،
لیوان سفالی و نم خوردهای کـهـ برایم به یادگار گذاشتی.
لیوان هستـ🍺؛
پاییز همـ هستـ🍂؛
اما روح و روانش دیگر نیست!!
دیگر نیست آن کسی که صدایش میکردم:
پدر زیبایی ها...
[مهدی پورمحمدی👨🎓
آذرنویس ۱۴۰۰..✒️]
@ezdehameeshgh 🍁🖇