ازدحام عشق
بغض؛ فقط درد نیست... فقط غصه نیست. او فقط زمینهای برای اشک نیست، نه؛ بغض؛ تکه های از خاطرات است که
استفاده مهدیناری ها از مطالب کانال ازدحام عشق تو استوری اینستاشون 😎🙏
#شات 📊✒️
@ezdehameeshgh 🔉🖇
برگ انجیر به توت:
چی شده دوست خوبم؟! چلا نالاحتی؟!🍂
_هیچی عزیز دلم. فقط دارم به صدای شکسته شدن بعضی از آدما حسادت میکنم. آخه... بغض بعضیاشون از ما برگا خیلی شکننده تره😭🍁
#mahdinar ✒️♠️
@ezdehameesgh 🔉🖇
دانشمندا میگن اکسیژن از همه چیز مهم تره؛
با یقین میگم...
کاملا مخالفم.
من معتقدم اون لحظهای که بغض داری و میخوای بشکنی، بیشتر از اکسیژن به یه شونه مادرانه محتاجی....🍁💧)
#F🌱
[مهدی پورمحمدی،
آذرنویس ۱۴۰۰...🍂]
@ezdehameeshgh🔉🖇
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_شصتو_هفت 7⃣6⃣ با حرفاش،
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_شصتو_هشت 8⃣6⃣
نمیدونستم باید پامو از روی خرچنگ بردارم یا خودمو باز بندازم زمین تا ببینم آرمیا میاد ببینه چی شده یا نه. موقعیت خوبی بود برای امتحان دوباره!!
خرچنگ بیشتر سعی میکرد خودشو نجات بده اما توی شن و زیر پای من گیر کرده بود.
منم داشتم نگاهش میکردم که ببینم چیکار میکنه تا اینکه چنگشو آورد بیرون و ناخن کوچیک پای راستمو آخ کرد...
از شدت سوزش و ترس از یه چنگ دیگه جیغ آرومی زدم که صدای آرمیا رو شنیدم.
_باز چی شده دلارام؟! چرا جیغ میزنی چطور شدی؟!
پامو از روی خرچنگ برداشتم و بهش اشاره کردم.
بعد از چند ثانیه زل زدن به خرچنگ با چشمای گرد، زد زیر خنده.
بلند بلند میخندید و منو مسخره میکرد.
چهرمو مظلوم کردم که خندش بیشتر شد.
حالا دیگه داشت عصبیم میکرد!!
پامو تکون تکون دادم تا شن هایی که بهش بودن بریزن.
بعد لگدی به پای آرمیا زدم و کفشامو پوشیدم.
اصلا برام مهم نبود کثیف میشه.
فقط میخواستم هرچی زودتر از این پسرهی خنک دور بشم.
شالمو انداختم پشت کمرم و دستی به صورتم زدم که دیدم آرمیا آروم زیر لب گفت:
ای وای این که کُلش زخیره شده. کاش قطعش کرده بودم همون موقع!!
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم که دیدم داره به گوشیش نگاه میکنه.
وقتی متوجه شد که دارم میبینمش، ناخنش رو چند بار روصفحه زد و همزمان کلمه “حذف” رو زیر لب میگفت.
سریع گوشیشو توی جیبش گذاشت و لبخند مضطربی زد و خواست چیزی بگه که تازه یادش اومد با پام به ساق لاغر و خشکش لگد زدم.
انگار که تازه دردش گرفته باشه، جای لبخندش رو به اخم داد و با سری که پایین بود گفت:
حالا منو چرا میزنی؟!
بلند زدم زیر خنده. حالا نوبت من بود که مسخرش کنم.
نوبت من بود که مظلوم نگاهم کنه و منم بخندم... حالا نوبت من بود.
با انگشتم بهش اشاره کردم و دستمو روی شکمم گذاشتم و بلند بلند خندیدم.
خنده هام واقعی بود.
اما نه از ته دل... شایدم زورکی بود.
شاید!! بازم... شاید.
_چرا انقد میخندی؟! خب پلاتین تو پامه!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
Father, my only belief is to live;
پدر، تنها اعتقاد من به زیستن؛🕯✒️
[مهدی پورمحمدی،
آذر نویس ۱۴۰۰...🖇]
@ezdehameeshgh 🔉🖇
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_شصتو_هشت 8⃣6⃣ نمیدونستم
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_شصتو_نه 9⃣6⃣
شوکه شده بودم و از خودم خجالت میکشیدم...
لبخند روی لبام به عرق سرد تبدیل شد و سرمو انداختم پایین.
اون از دستش... اونم از پاش!!
اما پاش که توی تصادف آسیب ندیده بود.
سرم پایین بود.
اما به چشمام نگاهش کردم و آروم گفتم:
پلاتین واسه چی آخه؟!
انگار که از چیزی ناراحت باشه، سرشو انداخت پایین.
سرمو بالا گرفتم که گفت:
چهار سال پیش... با پدرم و مادرم و پدربزرگم رفتیم شمال. تو راه برگشت... اون شب؛ تصادف کردیم. پدربزرگم مرد. پای من شکست و مامان و بابام سه ماه تو کما بودن. به خاطر همین من پلاتین تو پامه!!
بغض کردم.
عصبانیتی که به بغض آغشته بود حالمو گرفت...
از پرروی و مسخره بازی خودم بدم اومد و به خاطر خبر تصادف آرمیا و فوت پدربزرگش، ناراحت شدم.
با صدای بغض آلود گفتم:
خب نیهان... اون چی اونم بود؟! ازش حتما میپرسم چی بهش گذشته!!
اینو که گفتم، سریع خودشو ازم دور کرد و بلند زد زیر خنده و گفت:
سرکاری بود سرکاری بود!! حالا چرا گریه میکنی تو؟!
با حرفش متوقف شدم!! نمیدونستم باید برم دنبالشو یکی بخوابونم توی گوشش یا وایسم به حال بدبختی خودم گریمو بیشتر کنم!!
باید حسابشو میذاشتم کف دستش تا بفهمه من مسخرش نیستم.
بفهمه نباید برای در آوردن اشک من دروغ بگه. خب میدونه من چقد دل رحمم!!
چند ثانیهای نگاش کردم تا بفهمه چقد عصبیم.
بعد قدم برداشتم سمتش.
وقتی فهمید میخوام دنبالش کنم، ازم دورتر شد.
پوزخندش روی اعصابم بود.
قدمهامو تندتر و تندتر کردم که دیدم دوید.
منم حالا داشتم سمتش پرواز میکردم!!
میخندید و میدوید.
دیگه عصبی نبودم و از ته دل میخندیدم.
دلم میخواست این دنباله بازی تا ابد ادامه داشته باشه و من خنده های بچگونه و بازیگوش آرمیا رو ببینم.
خنده هاش شیرین بود. مثل یه پسر نوزاد!!
دلم میخواست دنبالش بدوم و رد پامون روی ماسه های خیس بمونه...
هی اون بدو و من بدو...
من میدویدم و اونم ازم فرار میکرد.
بالای یه صخره رفت و وایساد و گفت:
هی دلارام... بیا این گوشماهی روببین... چسبیده به پشت خرچنگ!!
دلم میخواست هرچی زود تر به صخره برسم و از این صحنه عکس بگیرم.
سمت صخره و آرمیا قدم برداشتم.
کارساز نبود!!
شروع کردم به دویدم.
حس کردم یه دختر بچه بازیگوشم.
بپر بپر میکردم.
یه برآمدگی روی آب توجهمو جلب کرد.
سمتش دویدم و پریدم هوا وروی برآمدگی فرود اومدم که حس کردم به چیزی زیر پام شکست...
زمین باز شد و من حدودسی سی سانت رفتم توی آب و ماسه!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
اْلغَوث↔🌱
اْدرِکنی↔📎
اْلساعَه↔😭
العَجَل!! العَجَل..↔.. العَجَل🤲
و تنها کویر دل خشک ماست، که به باران رحمت تو محتاج است!!✒️👨🎓
@ezdehameeshgh🔉🖇
📎📜زیارت مخصومه امام زمان (عج) در روز جمعه:
✋ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
سلام امام زمانم✋😔
🌱🤲الٰهُمَ عَجِّل لِوَلیْک اْلفَرِج🤲🌱
@ezdehameeshgh 📎🖋
من فقط ناظر ناطق نطق نقاط مناطق مغزمم.
تو از اولین تصمیمات اوایل اولین زندگی اولمی♠️✒️
تو از اشتباهات اولین زندگی اشتباه مشتبه تشبیه شدهی اشتباهات اولین زندگی اشتباه اولمی♠️✒️
#بیوگرافی ✒️👨🎓
@ezdehameeshgh 🔉🖇