ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_شصتو_هفت 7⃣6⃣ با حرفاش،
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_شصتو_هشت 8⃣6⃣
نمیدونستم باید پامو از روی خرچنگ بردارم یا خودمو باز بندازم زمین تا ببینم آرمیا میاد ببینه چی شده یا نه. موقعیت خوبی بود برای امتحان دوباره!!
خرچنگ بیشتر سعی میکرد خودشو نجات بده اما توی شن و زیر پای من گیر کرده بود.
منم داشتم نگاهش میکردم که ببینم چیکار میکنه تا اینکه چنگشو آورد بیرون و ناخن کوچیک پای راستمو آخ کرد...
از شدت سوزش و ترس از یه چنگ دیگه جیغ آرومی زدم که صدای آرمیا رو شنیدم.
_باز چی شده دلارام؟! چرا جیغ میزنی چطور شدی؟!
پامو از روی خرچنگ برداشتم و بهش اشاره کردم.
بعد از چند ثانیه زل زدن به خرچنگ با چشمای گرد، زد زیر خنده.
بلند بلند میخندید و منو مسخره میکرد.
چهرمو مظلوم کردم که خندش بیشتر شد.
حالا دیگه داشت عصبیم میکرد!!
پامو تکون تکون دادم تا شن هایی که بهش بودن بریزن.
بعد لگدی به پای آرمیا زدم و کفشامو پوشیدم.
اصلا برام مهم نبود کثیف میشه.
فقط میخواستم هرچی زودتر از این پسرهی خنک دور بشم.
شالمو انداختم پشت کمرم و دستی به صورتم زدم که دیدم آرمیا آروم زیر لب گفت:
ای وای این که کُلش زخیره شده. کاش قطعش کرده بودم همون موقع!!
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم که دیدم داره به گوشیش نگاه میکنه.
وقتی متوجه شد که دارم میبینمش، ناخنش رو چند بار روصفحه زد و همزمان کلمه “حذف” رو زیر لب میگفت.
سریع گوشیشو توی جیبش گذاشت و لبخند مضطربی زد و خواست چیزی بگه که تازه یادش اومد با پام به ساق لاغر و خشکش لگد زدم.
انگار که تازه دردش گرفته باشه، جای لبخندش رو به اخم داد و با سری که پایین بود گفت:
حالا منو چرا میزنی؟!
بلند زدم زیر خنده. حالا نوبت من بود که مسخرش کنم.
نوبت من بود که مظلوم نگاهم کنه و منم بخندم... حالا نوبت من بود.
با انگشتم بهش اشاره کردم و دستمو روی شکمم گذاشتم و بلند بلند خندیدم.
خنده هام واقعی بود.
اما نه از ته دل... شایدم زورکی بود.
شاید!! بازم... شاید.
_چرا انقد میخندی؟! خب پلاتین تو پامه!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁