eitaa logo
ازدحام عشق
440 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
رحمت الله به عشاق ابی عبدالله ♥️ هیئت الزهرا دانشگاه صنعتی شریف صحنه هایی که نمیخوان از همچین دانشگاه هایی ببینید @shearosama
هدایت شده از شارعِ القَـمَـر؛
☁️🌱 چشمانَت به‌‌گاهِ خاموشی و هوای بارانی، تَفسیری نمی‌طَلبَم زیرا که قتلِ عِشق را جُز به تفسیر نیست -نزار قبانی -
هدایت شده از گوژپشت نتردام
ای ‌وای بر اسیری که از یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد...
هدایت شده از فرصت زندگی
🔴📣🔴📣🔴📣🔴 عزاداران حسینی! "هیهات منا الذله" امام حسین علیه السلام رو می‌شنوید؟ این بار مذهبی صورتی‌ها مسئولیت دمیدن به آتیش جدایی دین از سیاست رو به عهده گرفتن. چه عمدی چه به خاطر بی‌بصیرتی؛ بیاین به امام حسین علیه السلام قول بدیم دیگه نذاریم قصه امام عصر عج‌الله به سر برسه. نذر خوابیدن فتنه های دین‌دارنما می‌گیریم. سهم شما: هر چقدر که دلتون قرص بشه کار امام عصرمون به "هل من ناصر ینصرنی" نمی‌کشه.
جواب‌های دندان شکنمان، جمع می‌شوند و سکوت شکل‌ می‌گیرد... ✒️♣️ @ezdehameeshgh
زندگی‌ام، ختم به خیر... نه! باید ختم به آغوشت شود... 🖋♣️ @ezdehameeshgh
عشق، قله قاف نبود. چاهی بود که از چاله در اومدیم و افتادیم توش! 🖋♣️ @ezdehameeshgh
- عمومونو کشتن؛ همینو کم داشتیم...🥀 🖋♣️ @ezdehameeshgh
. عاشورا، جمعه. ظهور هم جمعه. یا منتقم. انتقم بحق الحسين...🥀 🖋♣️ @ezdehameeshgh
مهدیناری‌های عزیز توجه!🙂 امشب راس ساعت ۱۲ من و شما همگی با هم زیارت عاشورا می‌خونیم به نیت فرج امام زمان عج الله تعالی... اللهم عجل لولیک الفرج.🥀 @ezdehameeshgh
هدایت شده از کلبه‌ طوبی🏕
شب بود، ولی هوا خنک بود. تازه بادهم می‌آمد.آب و چایی و دمنوش هم دم دستمان بود. جوان رعنایی آمد از پدرش اجازه میدان رفتن گرفت. رفت وسط میدان. رجز خواند.جنگید. .دوره‌اش کردند. چقدر بود صحنه. یکی از پشت زد. یکی زد توی سرش. یکی توی . باز هم صحنه آشنا بود. گیرش آوردند. یک دست بالا می‌رفت ولی معلوم نبود چند دست پایین می‌‌آمد. بچه‌ها از وسط تعزیه رد شدند.مرد لباس قرمز کاری به بچه‌ها نداشت اصلا، ولی بچه‌ها ترسیدند. جیغ زدند. چشم‌هاشان تیله‌ای براق شد. رفتند زیر چادر مادرهاشان. مرد لباس قرمز اصلا کاری بهشان نداشت. کاری به گوشواره‌هاشان نداشت. کاری به روسری‌هاشان نداشت. اصلا دامن دخترکی آتش نگرفت، ولی بچه‌ها ترسیدند. از زیر چادر مشکی مادرشان قایمکی نگاه می‌کردند و می‌لرزیدند. مرد لباس قرمز، فقط دنبال پسر رعنا بود. رعنای . آخرش هم شکارش کرد. پسر افتاد. دل ما هم همراهش. پسر دو ساله‌ای از زير چادر مادرش گفت: «آقایی مُد» گفتیم: «نه، آقایی خوابیده. الان است که بیدار شود» مرد لباس قرمز، نشست گوشه‌ای گریه کرد. ما هم همراهش. پسر لیلا روی زمین افتاده بود. لباس سفیدش لحظه لحظه قرمزتر میشد. دخترکی با گوشواره‌های قرمز پرسید: «مامان این‌ها رب گوجه ان؟» سر تکان دادیم. -بله که رب گوجه‌ان. مرد لباس قرمز روی دو پا نشست. دو انگشتش را بین دو چشم گذاشت. شانه‌هاش می‌لرزید. دلش حتما سفید بود. یکی خواند"جوانان بنی‌هاشم..."هنوز تمام نشده،همه آمدند. نه فقط جوان‌ها، حتی پیرها. حتی دخترک‌ها،حتی مرد لباس قرمز... @toobabanoo
ازدحام عشق
- "عمو؟! پدرم هنوز پنج‌شنبه‌ها می‌رفت مهمانی؟!" - "آره سایه جان... هنوز می‌رفت." هر پنج شنبه... از ا
- "چرا؟!" - "کارگاه‌مان خراب شد..." درست موقعی که بعد از مدت‌ها رونق گرفت، آتش گرفت و سوخت. شیشه‌ها سیاه شدند و ترک برداشتند و چوپ‌ها ذغال شدند؛ به غیر از میخ‌‌هاشان که فقط سیاه شده بودند. ماشاء‌الله، نوم خدا، مادرت هر چیزی را پول می‌کرد. از نخ کاموا و مکرومه گرفته تا سوزن و پته... قوتو و کماج سن هم درست می‌کرد و می‌فروخت به شیرینی فروشی‌ها. من و پدرت تا وقتی که کارآگاه مثل روز اول‌ش شد، وسایل توی انبار را فروختیم. یا بعضی از وسایل نجاری نیمه سوخته که به‌کارمان نمی‌آمد. وقتی کارگاه دوباره ساخته شد، فهمیدیم مادرت مریض است و... - "من چند سالم بود عمو؟!" - "تو... تو یک سالت شده بود." - "مادرم چرا مریض شد عمو؟!" - "آدم است دیگر... مریض می‌شود..." توی شش ماهی که مادرت مریض بود پدرت هم مریض شد. اینجاش درد می‌گرفت... - "عمو؟! چرا هر دو تا سینه‌هاشان درد می‌گرفت؟!" - "عمو... پدرت قلب‌ش درد می‌گرفت." روز به روز هم بدتر می‌شد... خانم دکتر بهش قرص داده بود. قرص‌ها را می‌خورد. اما حالش خوب نمی‌شد. مهمانی‌هایش را ادامه می‌داد اما. وقتی... - "چرا مهمانی‌هایش را ول نمی‌کرد؟! حتی وقتی مریض بود هم می‌رفت؟!" - "آره سایه جان..." وقتی می‌گفتیم چرا؟! می‌گفت پانزده شانزده سال پیش که آن اتفاق برای مریم افتاد، تنها جایی که می‌توانست آرامم کند مهمانی رفتن بود... می‌گفت مریم هم دوست داشت من توی هر مهمانی‌ای جا داشته باشم... پنج شش سالی همینطور گذشت... مادرت حال‌ش خوب شد. پدر اما نه. پدرت اینجایش درد می‌کرد هنوز. قرص‌ها حالش را بهتر نمی‌کردند؛ فقط نمی‌گذاشتند حالش بدتر شود. اما کم کم بدتر هم شد... چند وقت قبل از آخرین مهمانی که رفت، برادر کوچک‌ترش هم تصادف کرد. عمو صالح‌ات یعنی... یادت هست؟! - "پرنیا هم پدرش رفت مهمانی خدا عمو؟!" - "آره سایه جان..." اما پرنیا یک سال‌ش بود فقط. از مهمانی و اینجور چیزها که سر در نمی‌آورد! 📕 🖋♣️ @ezdehameeshgh
ازدحام عشق
- "چرا؟!" - "کارگاه‌مان خراب شد..." درست موقعی که بعد از مدت‌ها رونق گرفت، آتش گرفت و سوخت. شیشه‌ها
- السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ.🥀 داستان کوتاه مهمانی؛‌ قسمت نهم. منتظر نظرات شما هستم.🙂 https://harfeto.timefriend.net/16780711849836
یک قسمت مانده به قسمت آخر. به مهمانی...
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 1621.mp3
12.69M
🎙امشب سپاه حق و باطل صف کشیدند... 🔻روضه (ع) ⏱ | 24:18 👤حاج حسن 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
وسط گریه تو روضه یه مرحله هست که طرف یاد گناهاش میفته. و انقد شرمنده میشه که دوست داره بخار بشه و بره هوا. اونجا توبه میکنه. و از گناه بدش میاد. دفعه بعد هم یاد گریه می‌افته و.. - من اینجور با حسین به خدا نزدیک‌ میشم؛ به خود حقیقیم و اون چیزی که خلق شدم... 🖋♣️ 📜 @ezdehameeshgh
. السلام علیک یا اباعبدالله... .
. وضو دارید؟! داشته باشید.👍 .
بفرمایید چای...
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️
الان آقای فانی میان.
عه اومدن.
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
- اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِیَرَتِهِ...🥀 زیارت عاشورا به نیت فرج آقا امام زمان عج الله... 🖋♣️ @ezdehameeshgh