ازدحام عشق
❄️ ❄️❄️ ❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️ #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_نود 0
❄️
❄️❄️
❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️❄️❄️
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_نودو_یک 1⃣9⃣
بشقاب هارو گذاشت کنار دست من و از داخل کابینت کشوئیه بغل ظرفشور، یه نایلون در آورد...
میشد حدس زد واسه چی نایلون میخواد.
از همون بچگیاش، عاشق گربه ها بود. همیشه بعد از غذا خوردن، ته مونده غذا رو براشون نگه میداشت...
_چرا غذا دادن به حیوونا رو انقد دوست داری؟!
جوابی نداد... انگار داشت فکر میکرد...
وقتی سر نایلون رو گره زد گفت:
از بچگی عاشق گربه ها بودم... همیشه دوسشون داشتم. ولی مامان و بابام هیچوقت اجازه ندادن داشته باشم... حتی خونگیشو... به خاطر همین تا جایی که بتونم بهشون کمک میکنم...
لبخند زد و نایلون به دست، جلوی چشمم از آشپزخونه رفت بیرون و چند ثانیه بعد، صدای کوبیده شدن در حال اومد و فهمیدم رفته روی حیاط پیش گربه ها!!
همه بشقاق هارو با اسفنج، کف زدم...
اولین بشقاب رو برداشتم و خواست از دستم لیز بخوره و بیفته بیرون ظرفشور. دستمو بردم جلو که لا اقل بیفته توی سینک ولی، دستم کوبیده شد به سرامیک و بشقاب لای انگشت هام به چهار تیکه مساوی تقسیم شد!!
بشقاب بین دست و من و دیوار مونده بود و ازش خون و کف میومد...
با صدای جیغم، آرمیا بدو بدو اومد پیشم و دست خونیمو که دید، رنگش پرید و توی کابینت ها دنبال جعبه کمک های اولیه گشت و...
***
_بچه ها من توی تلگرام یه گروه میزنم برای چت خودمون و بازی کردن... همه که تلگرام دارین؟!
آرمیا صفحه گوشیشو روشن کرد و گفت:
نه... الان نصبش میکنم...
_باشه سریع... دلارام تو هم که داریش...
بعد از چند لحظه آرمیا گفت:
خب... لینک گروه رو بفرست...
بدون لینک، توی گروه عضو شدم و امین ادمینم کرد...
بعد از من، آرمیا و نیهان و آیه و آرمان هم وارد گروه شدن...
_«Amin نام گروه را از «ویرگول عشق» به «عشقولیا» تغییر داد!
Amin:
خب... یه متن میفرستم که داخلش حدود دویست تا سؤاله...
دلارام یه یه ایموجی انتخاب میکنه و هر کسی که زود تر فرستادش، باید از اون دویست تا سوال، چند تایی انتخاب کنه و از دلارام بپرسه... آماده هستین همه؟!
همه به نشونه تأیید ”اهوم“ی فرستادن و من دنبال یه ایموجی که کسی نتونه پیداش کنه گشتم...
توی صورتک ها رفتم و کفش پاشنه بلند قرمز رو فرستادم... تایپ کردن با انگشتای باند پیچی شده، کار زیاد آسونی نبود...
آرمیا گوشیشو از جلوی صورتش آورد پایین و بهم لبخند زد...
از همون لبخندایی چه گونش چال میفته و خیلی دوسشون دارم...
اولین کسی که کفش رو فرستاد، خود آرمیا بود...
_سوال شماره پنجاه و هشت...
توی سؤالات گشتم و به پنجاه و هشت که رسیدم، امین رو لعنت کردم... این چه سؤالی بود آخه؟!
یعنی چی که چند بار عاشق شدی؟!
@ezdehameeshgh🔉
❄️
❄️❄️
❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️❄️❄️
هدایت شده از ازدحام عشق
به نام اونی که بودهـ🖇
وقتی که هیچ کسی نبودهـ...
و به نام اونی که هستـ🍁
اون موقعی که هیچ کس نیستـ!!
و این آغاز، آغازیست برای پایان هاییـ که بدون آغاز، به پایان میرسند♠️
سلام به این آغاز بی پایان🌱✒️
#آغازبیپایانروز✒️👨🎓
| ازدحام عشق ⛓|
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
خورشید طلوع میکند و تاریکی شب، پشت کوه میرود...🌱
آری که این دلتنگی از پشت کوه آمده و خیال بازگشت هم ندارد...🖇✋
#شعر ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
درسته که کلی درس دارم، ولی...✒️
#روزمرگی ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
مست شدن با تو، شراب نمیخواهد دگر... باید استغفراللهی زیر لب گفت و با فنجان چایت، مست شد... بخند در کنارم، که لبخندت بوی نارنج میدهد...🌱✋
#بداهه ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
و من، شهروندی که در شهرستانی از دیار عشق تو زندگی میکند...
#حاج_قاسم ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
خب مهدیناری ها...
سلم سلم😄
امیدوارم همگی عالی باشید... یه خبر خوب...
شاید سالگرد حاج قاسم، برم مسجد صاحب الزمان و...
چطوره که پخش زنده بزارم واستون؟!🙂🙏
#حاج_قاسم🖇
#اطلاعیه ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
و تو دانه گندمی زیر برف هستی و من گنجشکی گرسنه که از پی غذا میگردد...❄️
#مونولوگ ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
هدایت شده از ازدحام عشق
به نام اونی که بودهـ🖇
وقتی که هیچ کسی نبودهـ...
و به نام اونی که هستـ🍁
اون موقعی که هیچ کس نیستـ!!
و این آغاز، آغازیست برای پایان هاییـ که بدون آغاز، به پایان میرسند♠️
سلام به این آغاز بی پایان🌱✒️
#آغازبیپایانروز✒️👨🎓
| ازدحام عشق ⛓|
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
مولای من،...
صبح، آغاز روز است و زندگی...
در این صبح، بیا و آغاز کن حکومتت را...🌱
الغوث🖇
ادرکنی🖇
العجل🖇
الساعه، الساعه!!🖇
#مونولوگ ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
ای معنی طراوت خلقت...
در این صبح جمعه، آسمان هم مثل من از غم هجرانت میگرید...
میبارد روی برگ های نارنج و سخن از عشق میگوید...
صبح، اغاز روز است و زندگی... بیا و آغاز کن حکومتت را مولای من...🌱
#دلنوشته ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────
دوستت داشتم و رفتنت، زرد ترین پاییز را برایم رقم زد... رفتنت، بهار آرزوهایم را به پائیزی سرد و زردرنگ تبدیل کرد...🍁
#مونولوگ ✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♠ ••❥•••
╰────────