eitaa logo
ازدحام عشق
422 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 #پارت_چهل‌و_پنج 5⃣4⃣ دیگه اصلا
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 6⃣4⃣ سریع خودمو ازش جدا کردم و پیش خودم گفتم: خاک همین باغو توی سرت کنن دلارام.. تا یه چک از امین نخوری دست از این کارات برنمی‌داری؟؟ به لپای آرمیا که گل انداخته بود و سرخ شده بودن نگاه کردم. دهنش باز مونده بود و به شالم زل زده بود. دهنش همینجوری باز تر می‌شد و‌بیشتر کش میومد که امین اومد و گفت: دلارام چطوری آجی؟؟ خب وایمیستادی آرمیا بهت آب می‌داد!! امین که این حرف رو زد، پوزخند آرمان به اخم تلخ رنگی تبدیل شد. یه کم فکر کردم چه جوابی به امین بدم.. نفس عمیقی که از ته دل میومد کشیدم و شمرده شمرده اما مضطرب گفتم: خب امین دهنم داشت آتیش می‌گرفت.. تازه تقصیر خود خنکتم هست که ترسوندیم... _آجی ببخشید... اما تو‌هم باید از آرمیا آب می‌گرفتی و می‌خوردی جای اینکه بدو بدو کنی دور باغ... افسانه که تا الان ساکت بود یه قدم سمتم برداشت و نزدیکم شد و گفت: دلارام تو که از فلفل زیاد خوشت نمیومد.. چی شد اینهمه فلفل خوردی؟ به جوابی که باید به سؤال افسانه می‌دادم فکر کردم. راست می‌گفت... من که از چیزای تند خوشم نمیومد؟؟ چی شد امشب دلم خواست بلالم تند باشه؟؟ _اوووم ببین افسانه جان... من بلال رو تند دوس دارم.. اما چیزای دیگه نه.. توی غذا هم از فلفل اصلا خوشم نمیاد.. این حرف رو که زدم، چشمای افسانه از تعجب گرد شد و امین گفت: اره دلارام توی غذا فلفل نمی‌ریزه.. اما چیپس فلفلی دوس داره!! چند لحظه ای کسی چیزی نگفت که آیه نزدیکم شد و رو به روم ایستاد. بعد دستمو گرفت و گوشه باغ برد و یه نگاه به آرمان که انگار ناراحت شده بود انداخت و طلبکارانه گفت: تو چرا انقد داداشمو می‌چزونیش؟؟ واقعا به آرمیا علاقه داری یا از لج آرمان اینجوری رفتار می‌کنی؟؟ از حرفش متعجب شدم. بعد از چند لحظه گفتم: من نه علاقه ای به آرمیا دارم، نه از آرمان بدم میاد... اونا مثل داداشای منن.. سرشو نزدیک تر کرد و گفت: کاملا مشخصه عزیزم.‌‌. سرش رو‌برگردوند و خواست بره که دستشو کشیدم و ملتسمانه گفتم: آیه جان ببین.. من‌بعداً باهات صحبت می‌کنم عزیزم.. خب؟! _اوکی.. بریم که بیشتر از این توجه هارو جلب نکردیم‌... با این حرف، دستشو ول کردم و سمت بقیه رفتیم که آرمیا با یه لیوان آب به استقبالمون اومد و با لبخند گفت: بیا دلارام.. این لیوان آبو بگیر بخور بهتر می‌شی.. آرمیا که این حرف رو زد، اول از همه به آیه نگاه کردم که حق به جانب نگاهم می‌کرد. بعد از اون، لیوان رو از دست آرمیا گرفتم و‌سر کشیدم و‌رو به جمع گفتم: خب من برم داخل.. شماها هم بلالتونو بخورید و بیاید. می‌خوایم اسم و فامیل بازی کنیم!! @ezdehameeshgh🎊 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁