سلام و نور خدمت همه طرفدارای گلم...
مخصوصا جناب ♠️مهدینار✒️ که همیشه توی محفل از من تعریف میکنن...
خواستم بگم وقتی عشق مهدینار به خودم رو دیدم، دلم به حالش سوخت...
بغض کردم. بچه هام وقتی بغض من رو دیدن، بی حال شدن.
زرد شدن....
دخترم مهر گفت:
بابا چرا همش ناراحتی؟! نکنه به خاطر مهدیناره؟! اخه همه جا از تو میگه...
من بهش گفتم:
اره دخترم... مهدینار خیلی من رو دوست داره. اما من فصل غم انگیزم... همش ناراحتش میکنم.
این رو که گفتم، آذر و آبان زدن زیر گریه.
حالا دو تا از بچه هام گریه میکردن...
آذر سرش رو رو شونه من گذاشته بود. مهر بانو هم گریه میکرد...
بعد از گذشت سه دیقه، دیدم مهربانو زرد شده. آبان لباس نارنجیشو پوشیده و آذر، داره خون گریه میکنه...
از کتاب داستان در اومدم بیرون. پیش مهدینار رفتم و گفتم:
من رو میبخشی؟! همه انار هایی که خریده بودی... من با کارام دلشونو خون کردم!! من بهت بغض هدیه دادم. مأموریت گریه از طرف من بود. من رو میبخشی؟!
مهدینار بهم گفت:
اشکالی نداره عزیزم. فقط سه تا دردونتو آروم کن و بیست و یکم بهمن، روز تولدم، برام کلی برگ خشک بیار. به عنوان کادوی تولدم. اون موقعست که انار های خونین، عذر خواهیتو میپذیرن.
اونروز یکی از بهترین روز های زندگی مهدینار شده بود.
چون با یکی از چهار نویسندهی سال، که من بودک، پاییز، دیدار کرده بود.
مهدینار رفت خونه و من هم مشغول نوشتن این خاطره شدم وروی یکی از برگ های اذر نوشتمش✍🍁
[دوستدار همه عاشق ها،
پائیز🍁🍂]
[مهدی پورمحمدی،
آذرنویس ۱۴۰۰🍁✒️]
@ezdehameeshgh🖇🔉
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قام مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_هفتادو_شش 6⃣7⃣ سرشو عقب
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_هفتادو_هفت 7⃣7⃣
بدون اینکه بزارم حرف دیگهای بینمون رد و بدل بشه، عصبی سمت اتاق رفتم.
داشتم از دست این دو تا دختر خنگ دیوونه میشدم!!
وارد شدم و روی تخت نشستم و مشغول جویدن انگشتم شدم.
بعد از چند لحظه آیه و نیهان با ظرف های خوراکی داخل اتاق شدن.
با اخم گفتم:
پلی کنم؟!
_اره برج زهرمار پلی کن!!
بیتفاوت به طعنه نیهان، فیلم رو پلی کردم و خودمو روی تخت انداختم.
باید میخندیدم تا نقطه ضعفم که دروغشونه، ضعیفم نکنه!!
لبخند زدم و گفتم:
خب دراز بکشید... الان پسرا دارن کیف میکنن. اونوقت ما اینجا به هم میپریم!!
آیه و نیهان زدن زیر خنده و فیلم شروع شد.
خوراکی هارو تموم کردیم و حالا فیلم نیم ساعت دیگه بیشتر ازش نمونده بود.
چشمام سنگین شده بود وخوابم میومد.
با هر سکانس، نیهان میزد زیر خنده.
ولی من به ساسان و نازنین فکر میکردم. چقدر لجبازی هاشون شبیه من و آرمیا بود... غرق شده بودم توی دنیای دیگه...
بعد از تموم شدن فیلم، حس کردم آرمیا هم باید این سینمایی روببینه.
رو به نیهان گفتم:
یحوری فیلم ”دختر عمو و پسر عمو“ رو نشون آرمیا بده حتما... میخوام ببینم عکس العملش چی میتونه باشه!!
آیه اومد چیزی بگه که یکدفعه در باز شد و آرمیا رو با چهره عصبیش دیدیم.
بعد از چند لحظه گفت:
شما سه نفر چی میگین همش؟! ول کنین تورو خدا منو... اسم این فیلم چیه؟!
اومدم پته پته کنم که نیهان گفت:
پسر عمو دختر عمو. دلارام میگه ساسان و نازنین عین شما دو تا هستن!!
آرمیا رمز گوشیشو زد و از اتاق رفت بیرون.
بلند شدم و در نیمه باز رو بستم.
همونجا وایسادم و گفتم:
خیلی بیمزهای نیهانو خیلی!!
_بزار بیمزه باشم عزیزم. هم اخلاق تو مسخرست هم آرمیا. قشنگم به هم میاین. من تا توی تالار با هم نبینمتون ولکن نیستم. افتاد یا صعود کرد؟!
استینمو بالا کشیدم وبا عصبانیت سمتش رفتم.
گوشه اتاق گیرش اوردم.
هر لحظه بهش نزدیک تر میشدم تا اینکه از زیر دستم فرار کرد و سمت در اتاق رفت.
از اتاق رفتم بیرون که صدای بدو بدو کردنش توی حیاط رو دیدم.
یه نگاه به آرمیا که روی مبل در حال خندیدن بود انداختم و این عصبی ترم کرد.
داشتم از عصبانیت میترکیدم.
صدای پخش فیلم رو میشنیدم و حس میکردم مغزم یه کدو تنبله که یه عالمه کرم داخلش در حال وول خوردنن!با پوزخند گفت:
نازنین جان دلم. من رو به غلامی قبول میکنی؟!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
لال شد قلبم
آنوقت که گفتی:
بودنت را با نبودنت میخواهم...
دل که نتواند سخن از عشق بگوید،
قلم چاره کار را خوب میداند...
#مونولوگ ✒️👨🎓
[M✒♠]
@ezdehameeshgh🖇🔉
هدایت شده از ازدحام عشق
به نام اونی که بودهـ🖇
وقتی که هیچ کسی نبودهـ...
و به نام اونی که هستـ🍁
اون موقعی که هیچ کس نیستـ!!
و این آغاز، آغازیست برای پایان هاییـ که بدون آغاز، به پایان میرسند♠️
سلام به این آغاز بی پایان🌱✒️
•| @ezdehameeshgh |•
من از اون دسته آدمای هستم کهههـ
وقتی بهم میگن بالا چشت ابروئه،
با پرروی کامل میگم:
اره خب عزیزم هست. مگه خودت نداری حسوووود؟!
واقعا هم همینطوره.
هرکی گفت بگین هست.
دروغ چرا!!😄
#طنز ✒️👨🎓
@ezdehameeshgh 🖇🔉
و من،
مهاجری در سرزمین دلتنگی،
در بقچهام، گلوله هایی هایی از بغض و جرئهای از اشک، تنها چیزیست که دارم.
باشد که این سفر طولانی،
هرچه زود تر تمام شود🌱✨
#مونولوگ ✒️👨🎓
@ezdehameeshgh 🖇🔉
😭😭😭🙏🙏🙏
واقعا لطف دارید خانم هاشمی🤧
خب مهدیناری ها😎
کانال *رو به آسمان* همیشه از ازدحام عشق و من تعریف میکنه.
اگه میخواید بدونید در مورد من چی میگن، حتما عضو کانالشون بشید🙏😄
🆔@roo_be_aseman
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_هفتادو_هفت 7⃣7⃣ بدون این
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_هفتادو_هشت 8⃣7⃣
احساس کردم قلبم داره از جا کنده میشه.
در اتاق پسرا باز شد و امین رو توی چار چوب در دیدم.
با چهره عصبی و چشمای قرمز وایساده بود و داشت نگاهم میکرد.
نمیدونستم باید چیکار کنم.
آرمیا که تازه متوجه امین شده بود گفت:
با من ازدواج میکنی دلارام؟!
با این حرفش، صدای نفس های عصبی امین رو شنیدم.
چهرش برزخی شده بود.
آرمان از اتاق اومد بیرون.
پوزخندی روی لبش بود و به آرمیا زل زده بود.
امین با قدم های عصبی سمتم میومد و من هر لحظه ترسم ازش بیشتر میشد.
بهم که رسید دستشو بالا برد و خواست روی صورتم فرود بیاره که از ترس چشمامو بستم و با دستام از خودم دفاع کردم.
چند لحظهای سکوت کردم که حس کردم یکی داره به بازوم میزنه.
عطر لباس آیه دماغمو پر کرد و من چشمامو باز کردم.
داشتم خواب میدیدم!!
عصبانیت امین، خاستگاری آرمیا و پوزخند های مسخره آرمان، همش یه خواب مسخره بود!!
تا چند لحظه هنوز گیج بودم.
چشمامو مالوندم و گفتم:
خوابم برد؟!
_اره عزیزم خوابت برد. فیلمم تموم شد. ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم!!
تا نیم ساعت دیگه هم باید بریم ساحل...
***
شومیزم رو عوض کردم و یکی از پالتو های آیه رو برداشتم.
نیهان هم یه شومیز زرد پوشید. آیه هم لباساشو عوض نکرد.
سمت در رفتیم که نیهان گفت:
فکر کنم امروز قراره یه اتفاق خوب بیفته... به دلم که اینجوری افتاده!!
لبخند زدم و گفتم:
واقعا امیدوارم!!
از اتاق رفتیم بیرون و در رو بستیم که پسرا رو دیدیم.
ظاهرا امروز همه ست کرده بودن.
شلوارای اسلش و کاپشن های چرم.
فقط کاپشن آرمیا قهوهای بود اما از آرمان و امین مشکی...
از کنار پسرا رد شدیم و ریه های من پر شد از عطر همیشگی آرمیا.
سمت در رفتیم و گفتم:
نمیخواین بیاین؟!
سریع سمتمون اومدن و باهم از در رفتیم بیرون.
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁