eitaa logo
ازدحام عشق
422 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق به قلم مهدی پورمحمدی #پارت_بیست_و_یک امشب بهترین کادو رو م
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 2⃣2⃣ متوجه صدای بلندش که شدم لحظه‌ای مکث کردم. نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم: ببینم! نیهان و افسانه که دهنشون قرصه؟! عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و گفت: اره بابا...بریم داخل.تعریف کن یه راه حل ارائه می‌دیم!! دستم رو گرفت و به سمت در اتاق رفتیم. با آستینم اشکامو پاک کردم و بینیمو کشیدم بالا. دستش رو روی دستگیره‌ی طلائی رنگ گذاشت و با بی‌اعتنایی کامل فشارش داد. وارد اتاق که شدیم ، نیهان و افسانه با تعجب بهمون نگاه کردن. روی تخت نشستیم که گردنم تقه‌ای کرد. آیه ورقه‌ی چیپسی که طعمش پیازجعفری رو توی دهنش انداخت و بی‌رحمانه خوردش کرد. بعد گفت: ببینید.. یه مشکل برای دلارام پیش اومده و جونش در خطره. حرفش رو ادامه نداد و بهم نگاه کرد و گفت: خب..بتعریف دلارام خانم!! نمی‌دونستم از کجا شروع کنم. گذشته از اون ، از افسانه خجالت می‌کشیدم. به این فکر کردم که اونا دوستای منن. پس باید بگم. نفسی داخل ریه هام فرستادم و همزمان با خروجش شروع کردم و رو به جمع گفتم: چند شب پیش که رفتم بنگاه ماشین تا برای آیه کادو بخرم ، توی راه برگشت سه تا پسر مزاحمم شدن. از دستشون فرار کردم اما چون پاشنه بلند پام بود ، نتونستم درست بدوم.گیرم انداختن. اما این دفعه راهی برای فرارنداشتم.چاقوشون زیر گلوم بود و هرلحظه احتمال بریده شدن پوست گردنم بیشتر می‌شد. حالا دیگه پوست گردنم داشت خراشیده می‌شد. داشتم شهادتم رو می‌گفتم که نفهمیدم چی شد و از روی زمین بلند شدم و خودم رو روی کول یه پسر دیدم..که آرمیا خان باشن!!! این رو که گفتم از تعجب چشماشون گرد شد. ادامه دادم: اون زد سه تا مزاحم رو تارومار کرد و من رو به خونه رسوند. تا امشب که باز به زیارتش نائل شدم! لحظه ای مکث کردم تا جملات رو توی ذهنم مرتب کنم. نیم نفسی کشیدم و گفتم: نیم ساعت پیش امیرحسین جواب پیامم رو که سر شب بهش داده بودم ، داد.پسری که توی تلگرام دوست شدیم و دوستیمون در حد چت و شماره دادن بود. امشب بهش پیام دادم و گفتم دیگه مزاحمم نشه وگرنه به داداشم می‌گم. ولی مگه ولکن بود این پسرک پررو؟؟ جواب داد و گفت: این دفعه هم سراغ خودت آدم می‌فرستم و هم سراغ پورشه اون رابین هود‌ تا هردوتون آدم بشید. این رو گفتم و پسوورد گوشیمو زدم و مسیج هارو نشونشون دادم. _ اِاِاِاِ وا!! افسانه بود که بعد از دیدن مسیج ها این رو گفت و آیه اما ، هنوز ساکت مونده بود. انگار داشت به خریت های من فکر می‌کرد. خب چت کردن با یه پسر غریبه که نشناسیش واقعا هم خریته. با صدایی گرفته گفتم: حالا من چیکار کنم؟این پسره خیلی خطرناکه. آخرش یه بلایی سر من و یه بلایی سر آرمیا میاره. دیگه هیچ کس هیچی نمی‌گفت. فقط همه داشتن به من نگاه می‌کردن و من سرافکنده ، به ملحفه روی تخت زل زده بودم. همین سکوت حاکم بود تا اینکه آیه با صدایی مرده و از ته گلو گفت: ... @monologues🎊 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 #پارت_بیست‌و_دو 2⃣2⃣ متوجه صدا
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی👨‍🎓 ⃣2⃣ همین سکوت حاکم بود تا اینکه آیه مرده و از ته گلو گفت: عجب جنتلمنی بوده این آرمیا و ما نمی‌دونستیم!! با این حرفش نیهان و افسانه زدن زیر خنده و من فقط نگاهشون کردم. چقد رومخه وقتی نگرانی ، بقیه در حال هرهر و کرکر باشن! با صدایی عصبانی گفتم: می‌شه انقد الکی نخندید؟!جون من و یه بنده خدای دیگه در خطره انگار نه انگار. این حرف رو که زدم خندشون رو تموم کردن و همه زل زدن به صورت من. _حالا دلارام به داداشت می‌گی یا نه؟! سوالی که نیهان پرسید لحظه ای تنم رو لرزوند. _نه بابا مگه دیوونم؟!یا بلایی سر خودش میاره یا من یا امیر حسین.بالاخره عواقبش از یه جایی نشتی می‌کنه! پوزخندی به وسعت لبخند روی لب آیه نشست و گفت: خوبه که بیان بکشنت یه دردسری هم واسه آرمیا بشه.!! _آیه امین رونمی‌شناسی؟؟ خورد می‌شه اگه بفهمه من به میل خودم به یه پسر پیام می‌دادم! _راست میگه آیه...باید یه فکر اساسی بکنیم.ظاهرا داداش دلارام مثل آرمیا غیرتیه! خوبیش اینجا بود که یا نیهان حرفم رو تائید می‌کرد یا افسانه. در این صورت آیه باید سرخم می‌کرد در مقابل درخواست های بقیه. _خب چرااااا یه کار نمی‌کنی دلییییی؟؟ با صدای بلند افسانه از جام پریدم و بهش تشر زدم: یواش تر بابا...چیکار؟ کمی مکث کرد و ادامه داد: به آرمیا بگو مواظب خودش باشه.. _آرمیا به درک!خودش چی می‌شه؟! سوالی که آیه پرسید ، حرف دندان شکنی برای افسانه بود. ولی نمی‌دونم چرا اخمای نیهان برای لحظه ای توهم رفت. _ببین دلارام.اگه اونشب آرمیا نجاتت داد پس قطعا بازهم می‌تونه مواظبت باشه. راه حل نیهان خوب بود.ولی من با این غرورم چطوری از یه پسر درخواست کنم ازم مراقبت بکنه؟ _راست می‌گه عزیزم. انگار آیه هم از راه حل نیهان خوشش اومده بود. یه مشت پفیلا برداشتم و گفتم: اینا رو ولش کنید.شاید امیرحسین همینجوری یه چیز گفته من بترسم.مملکت قانون داره.کشک نیست آدم بفرستن یه دختر رو اذیت کنن که.!! با این حرفم آیه از کنارم بلند شد و رفت سراغ تلوزیون. کنترلش رو برداشت و روشنش کرد و از توی تنظیمات ، کنتراستش رو کمتر کرد. _دلارام ‌فیلم آوردی با خودت یا باید بزنم آی فیلم؟ _واای چقد متنفرم از آی فیلم!! نیهان بود که این حرف رو زد و خنده ای روی صورتم نشوند. بلند شدم و کیفم رو از روی میز برداشتم. از داخلش یه فلش مموری در آوردم و دادم دست آیه. فلش رو گرفت و به ال سی دی وصلش کرد و پرسید: آنابل یا راهبه؟؟ لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم: ایت دَلقک!! _ای جوون عاشقشم! پس معلوم می‌شه نیهان هم مثل من فیلم ترسناک دوست داره! کنترل رو از دست آیه گرفتم و فیلم ایت رو پلی کردم. صداشو تا ته زیاد کردم و روی تخت نشستم. آیه هم چراغ رو خواموش کرد و پرده رو کشید و اومد کنارم خودش رو روی تخت انداخت. @monologues🎊 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
به مناسبت سالگرد آیت الله بهجت رحمت الله علیه: *یک هفته قبل از وفات مرجع العارفین حضرت آیت الله بهجت رضوان الله تعالي عليه دو‌ر آقا نشسته بودند ؛* *آقای بهجت فرمودند :* *امسال برای من ، مشهد خانه اجاره نکنید من امسال حرم امام رضا نمیروم .* *علی آقا ( پسر آقای بهجت ) گفت :* *حاج آقا ما فرستادیم همان ساختمان سابق در کوچه باقری را اجاره کنند .* *آقا فرمودند :* *زنگ بزنید و بگویید برگردند ، من امسال مشهد نمی روم .* *علی آقا از جا بلند شد و موضوع را به مادرش گفت ؛ مادرش گفت :* *آشیخ محمد تقی چی گفتید ؟* *آقای بهجت فرمود :* *سر و صدا نکنید ، من این هفته یکشنبه ساعت پنج بعدازظهر می میرم ؛ عمرم دیگه تمام شده .* *یک ربع مانده به ساعت پنج بیهوش شدند ؛ علی آقا ایشان را گذاشت داخل ماشین تا به دکتر ببرند ، یک لحظه آقا چشمانشان را باز کردند و آرام گفتند :* *نبرید ! نبرید !* *سر چهار راه بعدی که رسید* *آقا بلند شدند و دستشان را روی سینه گذاشتند و گفتند :* *" السلام علیک یا صاحب الزمان "* *و دقیقاً راس ساعت پنج از دنیا رفتند.* آقا این یک هفته آخر عمرشان را شبها تا صبح بیدار بودند ، یک لحظه نخوابیدند ؛ روزها که برایشان غذا می آوردند یک لقمه می خورد و می گفت : *" بسم الله و بالله و الیک اعود " خدایا به سوی تو میام .* خانم شان میگفت : آقا یک حال دیگری داشتند ، قرآن می خواند و گریه می کرد و می گفت : خدایا خیلی قرآن را دوست دارم ، روز قیامت هم برام قرآن میاری ؟ بعد فرمود برام گریه نکنید . آقا صبح دوشنبه می آمدند حرم حضرت معصومه (س). علی آقا میگوید : صبح دوشنبه بعد از زیارت قبر آیات عظام ، آقا دست من را گرفتند و گفتند : پسرم من را اینجا دفن می کنند . من این مطلب را جایی نقل نکردم . صبح روز دفن ، هنگامی که جنازه را آوردیم برای دفن ، دیدم همان جایی است که پدرم آدرس داد ، به آقای مسعودی (تولیت حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها) گفتم: چه شد اینجا دفن کردید ؟ آقای مسعودی گفت : هر کجا داخل حرم دنبال قبر رفتیم پیدا نشد ، فقط همین جا را پیدا کردیم . هديه به روح پاك آیت الله العظمی بهجت "قدّس سرّه" اللّهــم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهــم 🌹🌹🌹🌹 . آیت الله بهجت میفرماید: تکان می خوری بگو یا صاحب الزمان. می نشینی بگو یا صاحب الزمان. برمی خیزی بگو یاصاحب الزمان. صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست، صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامنت، خودت یاریم کن، شب که می خواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو السلام علیک یا صاحب الزمان بعد بخواب، شب و روز را به یاد محبوب سر کن. اگر اینطور شدی شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی نداره، دیگر نمی توانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمان هستی. وخود آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است که: در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند. ⚫️رحلت آیت اللّه بهجت ، مرجع العارفین رو خدمت شما مهدیناری ها تسلیت عرض می‌کنم 🍁اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج 🍁 -----------((((((((⚫️))))))))----------- . ٫🏴٬ @ezdehameeshgh
هدایت شده از تبادلات‌فاطمه
شروع‌تایم‌تبادلات‌خوش‌جذب‌فاطمه‌😍🦋 باسابقه‌و‌جذب‌استثنایی ☕🎨 با‌هدف‌زیاد‌کردن‌اعضای‌کانالتون‌🌙🎬 آمارتون‌+70‌بود‌بیاین‌پیوی‌👼🐬 دو‌تایم‌تبادل داریم‌ساعت‌۱۴‌و‌۲۲:۳۰‌‌هر‌تایم‌سه‌بنر‌قرار‌میدیم🍡🎾 جهت‌شرکت‌در‌گستردمون 🎠📀 آیدی @tab_ooooo حتما توی این کانال عضو شین https://eitaa.com/joinchat/1288044679Ce139ca2a48 اینفو تبادل فاطمه https://eitaa.com/x133x133
هدایت شده از تبادلات‌فاطمه
😍اینجا سعی میکنیم باترک گناهان وعادات بد دنیا روبه جای قشنگ تری تبدیل کنیم♥️ 👊اینجاجات حسابی خالی بود 👤پاسخ به سوالات @fatemeh_1386_5_23 👥تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/4178509956C8ca5efc63f 🥳🚷اخه حاجی جونم تاوقتی موندن هست لِفتیدن چرا؟ 😌کانالی برای خود سازی 👇 @Girls_mahdavi_boys_rahbari_1400
پنچ نفر دیگه برن پاک میکنم 😏
عضو شدی😒 بپاکم🤨
هدایت شده از تبادلات‌فاطمه
انگلیسیت ضعیفه😢 وقتی امتحان داری نمیدونی چطور درس زبانو بخونی😩 پس به ما ملحق شو 😍 و توی امتحانات📝 زبان همیشه نمره عالی 🤩بگیر. تدریس رایگان💸 زبان انگلیسی ویژه پایه هفتم تا دوازدهم با جدیدترین متد آموزشی روز😉😉 📚به همراه حل تست های چالشی ویژه داوطلبان کنکور ۱۴۰۱😎 ❇️تازه اینم بگم ما برای اون دوستانی که فارغ التحصیل شدن هم برنامه داریم 😍😍 تا بتونن در کنار ما زبانشون را تقویت کنند.😇 ⬅️⬅️پس منتظر چی هستی بکوب رو لینک زیر و بیا تو کانال ما👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2223898761Ceb41399730
بدویین الان پاک میشه🥲
هرروز که از خواب بیدار می‌شوی ، فکر کن تازه متولد شده‌ای! فکر کن باید از نو شروع کنی؛ باید تکامل را ، زندگی را ، آرامش را وموفقیت را از اوّل به دست بیاوری. اینطور است؛ که صبح های تو همه بخیر می‌شوند و تو انسانی تازه متولد شده هستی! 🌈☀️🌱. (0:0) @ezdehameeshgh