eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
9.3هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
11.1هزار ویدیو
501 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@aramehaye_Jan
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از آن ها که بال هایش خونین بود آمد جلوی من نشست و گفت: امام زمان(عج) سلام رسانید. فرمودند: ببخشید که من نتوانستم بیایم،در خرمشهر زخمی زیاد است و... به قولت عمل کن بیا مشهد و ان شاءالله شفا می یابی. این پرنده برخواست و رفت و من از خواب پریدم. وقت نماز بود. در کنار من رفقایی داشتم یکی اهل اصفهان و دوتایی دیگر تهرانی بودند.به آن ها گفتم که فردا خرمشهر را فتح میکنند. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
نشسته بودم به آن منبر‌نگاه کرده درحال عادی نبودم. یکدفعه آقای ما در بالای منبر ظاهر گشتند. چطور آفتاب یکدفعه در می‌آید⁉️من که می‌خواستم صحبت کنم دیدم دهانم قفل شده نمی‌توانم صحبت کنم. دیدم به من اشاره کردند. من دهانم را برای صحبت کردن باز کردم. دوستم می‌گفت: تو که نمی‌توانستی به این راحتی فارسی سخن بگویی، چنان لحن تو عوض شد، مثل اینکه آقای حجازی صحبت می‌کرد. من به مردم گفتم: می‌دانید امام مهدی(عج) به من چی داد❓ آقا به من پا داد، به شما پیروزی می‌دهد. بعد از آن یک پیام به خواهرها دادم که خواهر ها بچّه‌های کوچک خودشان را با سوره های کوچک قرآن بزرگ کنند و توصیه های دیگر از جمله اینکه زیاد بگوئید: وَ عَجِّل فَرَجَهُم و... من درحال خودم نبودم. تازه بعداز این مسائل، نگاه کرده دیدم که پایم کاملا خوب شده(صلوات حضّار) چند روز بعد در خواب احمد سعادتی را دیدم. صحبتی کرد و گفت: آبروی مرا پیش آقا برده‌ای، چرا به قولت وفا نمی‌کنی❓ من فهمیدم که چه می‌گوید. یادم افتاد که عهد کرده بودم که وقتی خوب شدم به جبهه بروم. بلند شده فردا به جبهه رفتم. الان هم یک هفته هست که به مرخّصی آمدم که ایام عاشورا روحیّه گرفته که ان شاءالله خداوند پیروزی را نصیب رزمندگان کند. خداوند ان شاءالله این حمله را به نفع اسلام پیروز گرداند. ان شاءالله و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.(تکبیر حضّار) ✨✨✨✨✨✨✨✨ منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚😊👌
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌹🕊تحول🕊🌹 راوی : «داریوش بهمن پور» یکی از اساسی ترین خاطراتی که از علی برای ما ماند، همان سفر مشهد بود. در تهران که بودیم، علی به من گفت که امام زمان(عج) به من گفته در یکی از پنجشنبه ها بیا مشهد، شفا بگیر. به هرحال دکترها معتقد بودند که پایش باید قطع بشه. من تهران بودم. می‌خواستم بروم جبهه. ولی خب خدا خواست بروم مشهد. ظهر پنجشنبه اتفاقی افتاد که نتوانستیم بریم. نزدیک اذان رفتیم حرم. علی خیلی عادی بود. همیشه شوخ طبعی داشت، خیلی خون گرم بود. سریع می‌توانست جذب بشه و جذب کند. وقتی داشتیم وارد حرم می‌شدیم، یک روحانی اونجا بود، کمی سر به سر اون روحانی گذاشت. درحقیقت شوخی می‌کرد باهاش، بعد رفتیم وضو گرفتیم تا بریم واسه نماز، بعد از وضو، حال علی آروم آروم عوض شد. هر قدم که برمی‌داشتیم تحول را می‌شد دید، حتی طوری شد که نگذاشت ما نماز عشاء را بخوانیم. گفت بریم سمت ضریح. اما مگه امکان داشت از بین اون همه جمعیت❗️ مخصوصا اینکه تو دستاش دو تا عصا داشت و با پاش نمی‌توانست راه برود، ولی خب رفتیم. ولی در حقیقت علی ما رو هدایت کرد. او از جلو می‌رفت و ماهم پشت علی راه می‌رفتیم. با نزدیک شدن به ضریح، انگار دقیقا واسه دو نفر راه باز شد، گویی کسی مردم رو می‌ کشید کنار. علی تقربیا پنج قدم مونده بود بر ضریح، عصا را انداخت زمین و شروع به دویدن کرد. دستشو انداخت به ضریح. شروع کرد به گریه‌کردن، صلوات فرستادن و صدا زدن امام عصر(عج). بعدهم ماجراهایی که خواندید. 🌼🌷❤️🌼🌷❤️🌼🌷❤️🌼 من با فرزاد دوست بودم از طریق او با علی دوست شدم. من خودم زود جوش هستم، ولی علی خیلی زودجوش تر و خیلی احساسی تر از من بود. یعنی در اولین جلسه آدم عاشق او می‌شد. ما جوان بودیم. برخی ایده آل ها را داشتیم. برخی آرمان ها را داشتیم. روی هم رفته، علی در تمام موارد از همه‌ی ما بالاتر بود. شدیدا علاقه مند مداحی بود. یعنی در مجالس ما اصلی ترین نوحه خوان علی بود. قرائت قرآن و اذان او فوق العاده بود. ولی علاقه شدیدش به مداحی بود، او با سوز درونی خودش بسیاری از رفقا را به راه خدا کشاند. ما باور کرده بودیم که امام عصرعج در دسترس است و در کنار ماست. بعد از شفا یافتن، علی روز به روز متحول شد، نوع نگرش او، اصلا نوع دنیایش عوض شد. انگار علی یکباره بزرگ‌تر شد. درحقیقت انگار از کودکی و نوجوانی رد شد. بعداز آن، حتی ارتباطاتش‌ و انتخاب دوستانش حساب شده تر شد. سعی می‌کرد انسان مفیدی برای جامعه باشد. عده‌ای از بچه ها را جمع کرد تا از نظر تربیتی بتواند برایشان تأثیر گذار باشد. برایشان کلاس های مختلف می‌گذاشت. از طرفی به شدت شوق شهادت داشت. بعد از آن، دیگر در جبهه در یک محیط مشخص نبود. هربار به یک لشکر و گردان می‌رفت. بیشتر با بچه های اطلاعات عملیات و تخریب بود.سعی می کرد بیشتر در جاهای خطرناک و با افراد غریبه باشد. بعد از آن حالات معنوی و دیدارهای علی با امام عصر(عج) ادامه یافت. هرچند که او به صراحت حرفی نمی‌زد. اما آن‌ها که دوستان خاص او بودند، متوجه این ماجرا بودند. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚😊
در این شعر ابياتى هست که می گه: دیشب به خدمتش رسیدم و مولايم را درآغوش گرفتم و سخنی شنیده ام و... این به معنای این است که علی سیفی مرتب به خدمت آقا رسیده. البته نمی توان ادعاهایی در مورد رویت امام را باور کرد، ولی اگر کسی شهید سیفی را می شناخت و با روحیات معنويش آشنا بود این ادعاها باور کردنی بود. خلاصه در آن جلسه، بعد از خلوت شدن اتاق، پیغام به آیت الله اشرفی منتقل می شود. این اولین و آخرین دیدار این دو دلداده نبود. آن ها بعد از آن بارها باهم ديدار داشتند، هرچند که مدت این آشنایی طولانی نشد. حتی یکی دو مورد نیز از علی سیفی دعوت شد تا قبل از خطبه های نمازجمعه کرمانشاه برای مردم صحبت کند. بار دیگر آیت الله اشرفی اصفهانی به علی می گوید که تشریف بیاورید اینجا. ظاهراً آیت الله اشرفی اصفهانی کتابی می نوشت در رابطه با امداد های غيبى در جبهه. به علی هم می گوید بیا. اینجا هم با فرزاد پاک نیا می روند کرمانشاه، فرزاد می گفت: ما رسیدیم دم درب منزل، آقا خودشان در را باز کرد، با من احوال پرسی کرد. بعد گفت: به به سلام، علی آقا خوش اومدی، استقبال گرمی از علی کرد. تعجب کردم. علی یک طلبه سال دوم و ایشان یک مجتهد کامل⁉️ 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 درحالی که تا آن موقع یکی دوبار بیشتر علی را نديده بود. دعوت کردند رفتیم داخل. کمی صحبت کردیم. فرمودند: خب نحوه شفا يافتنت رو بگو تا بنویسم. یه مقدار علی صحبت کرد. آقا هم یادداشت کرد. وسط صحبت، آقا خودش رفت چایی آورد. گذاشت جلوی ما خیلی احترام کرد. عملیات مسلم ابن عقیل نزدیک بود. رفت و آمد هم در منزل آقا زیاد بود. علی گفت:آقا اگه اجازه بدید،ما برمی گردیم مابقی ماجرا رو تعریف می کنیم. آیت الله اشرفی گفت: علی آقا می روید و این ناقص ميمونه ها. گفتیم یعنی چی ناقص ميمونه⁉️ ما هفته بعد برمیگردیم. فرمودند: خلاصه اگه بروید ناقص میمونه❗️ ما خداحافظی کردیم و برگشتیم. دو روز بعد از آن، آیت الله اشرفی اصفهانی در محراب نماز جمعه کرمانشاه شهید شد. آن مطلب هم ناقص ماند. همانطور که آقا گفته بودند. که بعد ها در دستنوشته های آیت الله اشرفی اصفهانی به ماجرای او اشاره و نوشته شده که علی سیفی، آن طلبه مراغه ای که شفا یافته امام زمان(عج) بود... منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ بسم الله الرحمن الرحیم «تدریس» راویان : آقایان جمادی و مهندس آرش عباسی اواخر تابستان ۱۳۶۱ به حوزه قائم چیذر درشمال تهران آمد. بعضی وقت ها که به عنوان مهمان می رفتیم حوزه، حالات عجیبی از او می دیدم. تو حوزه شب ها، هروقت که از خواب بیدار میشدم، می دیدم که بیدار نشسته و با یک شمع روشن، مشغول دعا و مناجاته... یه مدت اونجا موندیم صبح ها میدیدم که نیست. بعدازظهرها می دیدم نیست! می گفتیم: علی تو اینجا تو حوزه کلاس داری پس کجا می‌ری❓ گفت: من درس ها رو میخونم، اما ازاین درسا زیاد استفاده نمیکنم. من میرم بیرون باید معرفت به دست آورد پرسیدم: کجا❓ گفت: میرم جلسات شیخ حسین انصارین و بعد هم جلسات حاج اسماعیل دولابی. این دو نفری که من شنیدم تعریف میکرد که حاج اسماعیل عارفه و شعر می‌گه و... که بعدها ما شناختیم که آقای دولابی چه انسان بزرگی است بعضی وقت ها هم به سراغ علامه جعفری می رفت. از دیگر کارهای او این بود که یه کلاس قبول کرده بود تو تجریش می‌رفت کلاس بینش اسلامی در یکی از دبیرستان ها تدریس می کرد. یکی دوسالی در تهران مشغول تدریس شد. یک روز خودش برایم تعریف کرد : یکی از شاگردانم با وضع خوبی وارد مدرسه نمیشد. 💚💛🧡❤️🖤💜💙 همیشه آرایش میکرد آن هم در آن زمان! این وضعیت به حدی رسید که بعضی از معلمین او را به کلاس راه نمی دادند. نمی دانستم با این پسر چه برخوردی داشته باشم. خیلی فکر کردم. با یاری خدا تصمیم گرفتم با او دوست شوم❗️ به وسیله دوستی با آن دانش آموز دبیرستانی پی به این ماجرا بردم که چرا با این وضع نادرست به مدرسه می آید. این دانش آموز خیلی در قید و بند مسائل دینی نبود. درخانه با چندین خواهر زندگی میکرد وقتی وارد خانه میشد خواهران، برادرشان را آرایش میکردند❗️ مثل برداشتن ابرو، سایه و... سعی کردم از طرق مختلف او را جذب مسائل دینی کنم. همان دانش آموز بعدها چنان تغییر کرد که در نماز ها گریه های عجیبی می کرد! علی سیفی در روزهای آخر، قبل از شهادت به ماجرای آن پسری که آرایش کرده به کلاس می آمد اشاره کرد و گفت: آخر هم ماندیم و آن پسر به درجه رفیع شهادت نائل شد. علی سیفی با حال روحانی و معنوی که داشت امثال این بزرگواران را تربیت کرد که بعضی ها به شهادت رسیدند. بنده موقعی که معلم شدم با بچه های کلاس مشکل داشتم وقتی به ایشان گفتم، من را راهنمایی کردند و آن مشکل حل شد. علی گفت: آرش باید با دیدگاه پدری به بچه ها نگاه کنی، چرا که وقتی بچه نسبت به پدرش بی ادبی میکند، پدر درکمال خونسردی، با لطافت تمام با بچه برخورد میکند، ماهم باید چنین باشیم. سفارشات خیلی مهم به اخلاق در خانه دانش آموزان میکرد. همچنین سفارش به مطالعه و... منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ بسمـ الله الرحمن الرحیمـ «در حوزه» راوی : آقای ادیب و... سال ۱۳۶۳ طلبه شدم. چون دیر رسیدم به امتحانات حوزه، دیگر پذیرش نکردند. خلاصه رفتیم مدرسه رسول اکرم و آنجا امتحان گرفتند و بالاخره ما پذیرفته شدیم. اوایل سال یه طلبه لاغر نسبتاً بلند قامت و نحیف و تکیده به نام آقای علی سیفی وارد مدرسه شد و خدمتش رسیدیم. اولین ویژگی که همه متوجه شدند این بود که ایشان صبح ها اذان می‌گفت. البته خودش قبل از نماز بیدار بود و مشغول تهجد، ولی وقتی اذان می‌گفت، به نظر ما آدما که هیچ، در و دیوار مدرسه رو هم سوی خدا می‌برد. علی آقا صدای محزونی داشت. اصلا بدن آدم به لرزه در می‌آمد. بار اول و دومی که شنیدم برایم تازگی داشت. اصلا مبهوت مانده بودم که این چکار می کنه، به قدری صدای اذان گفتن آقای سیفی دلنشین و محزون بود که همه، سحر منتظر بودند صدای اذان علی سیفی رو بشنوند. آدمی بود به شدت اخلاقی، در عین حال با نشاط و این خیلی جالب بود. یک کلمه غیبت تو کارش نبود. علیه کسی حرف نمیزد حرفی که کسی رو آزار بده نمیزد. اما در عین حال باهمه شوخی و خنده و با نشاط و مهربون بود. مثلا یادمه مریض شدم، سرما خورده بودم تا اومد دید تو حجره موندم و نرفتم سر کلاس، آمد آرام نشست بالای سر من و گفت: « بالام قربان اولوم» 🔵⚫️⚪️🔴 خلاصه با لهجه شیرین چقدر به من محبت کرد. بعد گفت:« آش میزارم برات» خیلی آدم دردمندی بود وقتی از مشکلات جامعه می‌گفت اشک می‌ریخت. یعنی به پهنای صورتش اشک می‌ریخت. یه مدتی هم کردستان بود. برای مردم کُرد خیلی دلش می‌سوخت ایشان به جای اینکه صحنه های درگیری و ابعاد نظامی را برای ما بگه اشک می‌ریخت و می‌گفت: شاهد بودم که توی اون درگیری ها مردم غیر نظامی چه آسیبی دیدند خیلی روح لطیفی داشت. خب اهل شور بود و اهل شعور بود اهل خدمت بود. واقعا ساده و بی ریا به همه خدمت می‌کرد. اصلا رو زمین بند نبود. چون جسمش هم سبک بود، تو راه رفتنش سرعت داشت. خلاصه آرام احساس می‌کرد این موندنی نیست ایامی که از جبهه می‌آمد فقط جسمش در اینجا بود گویا تمام وجودش را در جبهه جا گذاشته بود و این حال او، گاه در کلاس های درس او را لو می‌داد. کلاس تمام می‌شد اما سیفی در فکر عمیقی بسر برده بود. تمام هوش و حواسش به جبهه بود. او علیرغم مهر و محبت فراوانی که داشت، اما تمام وجودش تذکر بود. ناخواسته وقتی او را میدیدم یاد خدا در من زنده میشد. هرگاه لازم می‌دید با زبانی بسیار دلسوزانه تذکر لسانی میداد . و از آنجایی که خود عامل بود و از روی مهر و دلسوزی تذکر میداد، واقعا تاثیرگذار بود. بسیار ساده و در فقر و محرومیت زندگی میکرد الان که به ذهنم فشار می‌آورم فقط لباس کاموایی آبی کم رنگ با یک شلوار خاکی از او در ذهنم خطور می‌کند. موارد زیاد او را می‌دیدم که ناهار مدرسه را نمی‌گرفت موقع ظهر با یک قرص نان خود را سیر می‌کرد. بعدها شنیده بودم که حتی از حوزه، شهریه هم نمی‌گرفت. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «ویژگی ها» راویان : دوستان شهید مجموعه ای از صفات خوب را در خودش ایجاد کرده بود. علی مثل تمام عارفان و عالمان عامل،راه رسيدن به خدا را رها شدن از خود می دانست و قيود مادی را مانعی بر سر راه کمال. زمزمه همیشگی اش این جملات بود : در زدم،گفت کیست؟ گفتمش ای دوست،دوست. گفت اگر دوستی، از چه در این پوستی؟ دوست که در پوست نیست! گفت: عجب عالمی است!ساغر بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست،دوست.... بیشتر لبخند بر لبانش بود. خیلی سریع با افراد جوش میخورد و آن ها را جذب میکرد.مکروهات را انجام نميداد. مثلا وقتی سرسفره می آمد،دستش را می شست و با نمک غذا را شروع و در میان غذا آب نميخورد. مراقبت از چشم او فوق العاده بود.در کوچه و خیابان،سرش را پایين می انداخت و اصلا بلند نمی کرد. وقتی منزل ما می آمد،هنگام رفتن همینطور که سرش پایين بود چقدر از مادرم تشکر میکرد. یکی از الگو های رفتاری او برخورد با مادرش بود.ما از علی در این موضوع درس گرفتیم. وقتی پیش مادر بود اینقدر خوش برخورد بود که تعجب میکردیم. مادر دور سرت بگردم،چیکار میکنی،شرمنده ام کردی و...جوری برای مادرش زبان می ریخت که همه درس می گرفتند که آدم با پدرومادر چطور صحبت کند. ⬜️⬛️ در هر کاری پیش قدم بود.هروقت هزینه داشتیم کمک میکرد. وقتی دعا میخواند در وسط می نشست و تکبر نداشت با این که مداح وقاری مسلط قرآن بود،اما مثل بقیه رفتار میکرد. در نماز ها بیشتر پیش نماز بود،او اينقدر با سوز نماز میخواند که بیشتر رفقا گریه می کردند. علی به تمام معصومین ارادت داشت،اما بیشتر موقع شروع روضه به حضرت زهرا(ع) و امام حسین(ع) متوسل میشد. عجيب به حضرت زهرا(ع) ارادت داشت. یکی از دوستاش میگفت:بعد از شهادت علی،او را در خواب دیدم.صدای مداحی آمد. پرسیدم علی جان کجا هستی؟ گفت نمیدانم❗️ واقعا نمیدانم کجا هستم❗️ بعد مکثی کرد و گفت: هرجا حضرت زهرا(ع)باشد من هم آنجا هستم.... صداقت نهفته در صدایش، موقع مناجات صبحگاهی هنوز در گوش دوستان طنین انداز است. زمانی که با همان لهجه شیرین آذری،از صمیم قلب،خدا را صدا می زد واز عمق وجود،شهادت را طلب میکرد. شوخ و خنده رو بود اما طوری شوخی میکرد تا خدای نکرده کسی ناراحت نشود. به همه محبت داشت که معنویت او را نشان میداد. امر به معروف و نهی از منکر را با محبت انجام میداد. طوری که انسان مقید به انجام میشد. مثلاً یک بار دوستی با دوستش شوخی کرد. طرف کمی ناراحت شد. علی خیلی با محبت و مخفیانه گفت: عزیزم،به اینجا توجه کن که وقتی این شخص در جمع ناراحت شد،بعد ها باید او را پیدا کنی و حلاليت بگیری. ⬛️⬜️ مستقیم نمی گفت که این کار خوب نیست. تنها می گفت و جوری میگفت که طرف خُرد نشود. بیشتر مواقع ساکت بود و ماخوذ به حیا. تا نمی پرسیدی لب به سخن نمی گشود. وقتی هم کلامی بر زبانش جاری بود،سخنانش،سرشار از آموزه بود و نکته های سنجیده. اکنون او در عالم بالا سکنی گزیده و ما واماندگان از قافله عشق،در حسرت یک ديدار او. تمام امیدمان به نگاه او و دیگر یاران شهیدمان است تا زمانی که عقده های دلمان وا و دلمان کربلایی می شود،با دست نوازش خويش،آراممان سازند. بدان امید که روزی به جرگه و حلقه آنان بپیوندیم و این فراق پایان پذیرد. خیلی اهل نصيحت نبود،ولی چون جذبه بسیار بالا داشت بدون اینکه نصيحت کند باعث میشد طرف مقابل تغییر کند.زیاد نصیحت نمی کرد ولی باعث شد که آن فرد منقلب شود... به صله ارحام خیلی توجه داشت. موقعی که از منطقه برمی گشت یکی از همسایه ها می آمد و می گفت: مژدگونى بدین علی از جبهه برگشته،ولی شب می شد و هنوز از علی خبری نبود❗️ نگو که يکسره از جلوی راه آهن تا خونه،به تمام اقوام و دوستان سر میزد. موقع برگشت هم همینطور بود. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «لشکر سیدالشهدا» راوی : برادر طهماسبی اوایل سال ۶۳ از تهران به عنوان تبلیغ رزمی به جبهه اعزام شد. این بار گردان تخریب لشکر ده سیدالشهدا(ع) را برای خدمت انتخاب کرد. به محض ورود علی به گردان تخریب، معنویت این عزیز باعث شد که بچه های تخریب، گرد وجودش حلقه زنند و از سلوک معنوی او بهره ببرند. شاید علی از جهت ظاهر، زیاد دروس حوزوی نخوانده بود، اما در سیر وسلوک سرآمد بود. وقتی برای بچه های تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه‌ی آن را دیده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در واحد تخریب لشکر سیدالشهدا(ع) بود، همه را شیفته‌ی اخلاق خود کرد. صدای دلنشین و توأم با اخلاص علی موجب شد سایر گردان های لشکر سیدالشهدا(ع) هم برای عزاداری در مقر واحد تخریب حضور پیدا کنند. روزهای به یاد ماندنی بعد از عملیات خیبر و غصه‌ی بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در جزیره مجنون، با نوای ملکوتی علی التیام پیدا میکرد. او وقتی روضه میخواند، خودش را در صحرای کربلا میدید و بارها شده بود که در حین مداحی، بی حال میشد و نفس هایش به شماره می‌افتاد. اوج ارادت علی در مداحی اش، روضه حضرت رقیه(ع) بود. خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بی‌بی را بیان می‌کرد. سعی میکرد در جمع بچه های تهران، با لهجه اذری نخواند، اما در خلوت خود نغمات اذری را به زبان می‌اورد و تک و تنها پشت خاکریز گریه می‌کرد... علی نمازهایش طولانی میشد. انقدر نماز را با میخواند انگار توی این دنیا نیست‌. 🟡🟦🟢🟪🟤🟧🟣🟥🟠 یک روز بچه ها به علی اعتراض کردند و گفتند نماز را تند تر بخوان. علی برگشت و با آن چهره‌ی ملکوتی، در جواب حکایتی از شهیدِ محراب آیت‌الله مدنی تعریف کرد و گفت: «در صف اول نماز جمعه تبریز، پشت سر شهید مدنی نماز میخواندیم، این شهید هم نماز هایش توأم با ارامش و اشک بود.» شخصی در صف اول نماز بود و شهید مدنی درحال خواندن اقامه و اماده شدن برای نماز بود که شنید می گویند: «اقا نماز را تند بخوان.» یک دفعه دیدم شهید مدنی تمام قامت برگشت و درحالی که قطرات اشک، صورتش را پر کرده و از محاسنش سرازیر بود فرمود: «قارداش جان، میدونی میخواهی با کی حرف بزنی❓» نقل این حکایت، با ان اخلاصی که علی داشت، همه را به تفکر وا داشت... *** اوایل اردیبهشت سال ۶۳ بود که لشکر سیدالشهدا (ع) به موقعیت شهید موحد در سه راه جفیر نقل مکان کرد. علی بلافاصله پیگیر سروپا کردن حسینیه شد. شبها بعد از نماز بچه هارا دور هم جمع میکرد و دسته عزاداری در مقر تخریب به راه می‌افتاد. او برای امتحانات حوزه، به تهران میرفت و به محض فراغت، خود را به جبهه می رساند. علی بارها و بارها در عملیات های مختلف جان را در کف گرفت که تقدیم دوست کند. اما خدا چیز دیگری میخواست. 🟡🟦🟢🟪🟤🟧🟣🟥🟠 اخرین باری که او را دیدم قبل از عملیات والفجر۸ بود. برای نماز جمعه به دزفول رفتم، درحالی که سخنران قبل از خطبه مشغول سخنرانی بود. از دور هم من او را دیدم، هم او من را دید و بی اختیار از صفوف نماز گذشتیم و همدیگر را در اغوش گرفتیم. بعد از دوران گردان تخریب دیگر او را ندیده بودم. علی ملبس به لباس روحانیت بود. من اولین بار بود که او را دراین لباس می‌دیدم. قیافه ترکه‌ای و عمامه سفید، چهره عرفانی او را زیبا تر کرده بود. وقتی او را در اغوش گرفتم، شروع کردم به تکان دادن او، علی که خوشحال از این دیدار بود با مهربانی و همان شوخ طبعی همیشگی گفت: «تکانم نده که معنویتم می‌ریزه» چند دقیقه گذشت، انگار نه انگار که ما در صفوف نماز هستیم. این اخرین دیدار ما بود. وقت خداحافظی به علی گفتم: به کدوم یگان رفتی❓ اینقدر که یادم هست گفت لشکر۲۵ کربلا هستم. بعدهم خداحافظی کردیم. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚😊
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «اسطوره» حمیدقماشچی حدودا سال ۶۴ بود ڪه توفیق طلبه شدن و تحصیل در حوزه علمیه قم را پیدا ڪردم. حدودا یڪ سالے بود ڪه ما در مدرسه رسول اڪرم(ص) ڪه زیر نظر حوزه علمیه بود درس مےخواندیم. دقیقاً یادمه یڪے از روزهاے زمستان حدود ۱۱ صبح بود ڪه دوستان گفتن ڪه یڪے از طلبه هاے جدید از تهران اومدن به مدرسه و الان جاے خالے نداره. واقعا حجره ها بسیار ڪوچڪ و شلوغ بود. معمولا طلبه ها سعے مےڪردن با افرادے هم اتاق شوند ڪه تا حدودے از نظر روحیات از نظر سطح درسے در یڪ هماهنگے خاصے باشند تا از وجود هم استفاده ڪنند. در این شرایط ڪسے داوطلب نشد ڪه با ایشان هم اتاق شود. شاید از شخصیت ایشان اطلاع نداشتند. شاید جا نداشتند... ولے من وقتے براے اولین بار ایشان را دیدم، باور ڪنید از همان لحظه‌اے ڪه من به چهره‌ ایشان نگاه ڪردم، یه احساس معنویت خاصے در ایشان دیدم. ناخواسته جذب چهره نورانےاش شدم. معصومیت خاصے در چهره داشت. احساس ڪردم علے با تمام افرادے ڪه تا حال دیدم متفاوت است. بلافاصله پیش قدم شدم و پیشنهاد دادم که ایشون به حجره ما تشریف بیاورند. با آن ڪاپشن بسیجے و لوازم بسیار بسیار ساده یڪ ساڪ🧳 و چفیه و تعدادے ڪتاب📚 وارد اتاق ما شد. از آن لحظه آشنایے ما شروع شد. من نمےدانم از خصوصیات ایشون ڪدام را نام ببرم. علے آقا سنش ڪم بود. هم سن من بود.اون موقع فڪر مےڪنم ۱۸ ساله بود. اما اون ابهتے ڪه داشت،جذبه‌اے ڪه داشت،ڪلام پرنفوذی ڪه داشت،باعث شد همه ایشان را به عنوان یڪ روحانے با سن بالا حس ڪنند. هیچڪس او را به عنوان یڪ طلبه مقدمات جوان و ڪم سن و سال نگاه نمےڪرد. خودش را ڪشیده بود بالا. 💚💛🧡❤️💙💜🖤 واقعا روح خودش رو ڪشیده بود بالا. یڪے دیگه از ویژگےهاے خوبـے ڪه داشت،اخلاق خوش و جذاب ایشان بود. شاید باور نڪنید آن مدتے ڪه با ما هم حجره بودند،دوستانش از شهرهاے مختلف مےآمدند تا به ایشان سر بزنند. جالب تر اینڪه خیلے از آنهایـے ڪه مےآمدند،سن و سالشون از علے آقا بالاتر بود❗️ از استاد دانشگاه و دانشجوے فوق لیسانس و فرماندهان قدیمے و رده بالاے جنگ گرفته تا بسیجے هاے ڪم سن و سال. پس از مدتے انرژے روحانے ڪه ناشے از وصل ایشان به معبود بود. مثل بوے عطر گل ڪه پخش مےشود تمام افرادے ڪه دور و برش بودند را در بر گرفت. همه احساس مےکردند ڪه با یڪ انسان ڪامل روبه‌رو هستند و جذبش مےشدند. همه دوست داشتند پیش او بنشینند. دوست داشتند با او هم ڪلام شوند. باور ڪنید وقتے ڪه از اتاق بیرون مےرفت،حس مےڪردیم ڪه انگار یڪ نورے از اینجا خارج شده. واقعا جایش خالے بود. علے اهل شعر بود. اتومات از ذهنش به قلم منتقل مےشد.دفاترے داشت ڪه اشعار قشنگ،ڪلام عرفانے قشنگ را داخل آن دفترچه ثبت مےڪرد. جالب تر از آن اینڪه خط قشنگے داشت. به قدرے زیبا خط مےنوشت آدم دوست داشت اون خط و اون شعر رو یادگارے مثل تابلو نگهدارے ڪنه. علے بصیرت سیاسے بالایے داشت. فوق‌العاده عاشق ولایت و رهبر انقلاب بود. عاشق مقام معظم رهبرے بود. فقط همین قدر به شما بگم. من با او مدت ها زندگے ڪردم.من احساس و فڪرم این بود ڪه ایشان به آقا امام زمان(عج) وصل بود. 💚💛🧡❤️🖤💜💙 هیچ ڪس در واقع در زمان حیات ایشان همچین ادعایے نڪرده و خود ایشون هم چنین ادعایـے هیچ موقع نڪرده،ولے بعد از شهادت ایشان نشانه‌هایے دست به دست هم داد ڪه من به این نتیجه برسم. ما الان در جامعه نیز اختلافات سیاسے داریم.آن زمان هم بود. بعضی از مسئولین مدرسه علمیه ڪه ما در آن درس مےخواندیم،احساس مےشد مخالفت هایـے با نظرات ولایت فقیه و حضرت امام داشتند و تابع محض ولایت نبودند. بعضے از طلبه ها این را نمےدانستند ولے علے به مسئله پـے برده و باحالت خشم به آنها نگاه مےڪرد. این هم به نوع خودش یڪ نوع اعتراض بود. گاهے وقت‌ها مےگفت:این فلان سخنرانے ڪه آوردند،ایشون داره ڪار مےڪنه ڪه ولایت فقیه رو تضعیف ڪنه.مےگه ولایت فقیه ڪه معصوم نیست و... با این استلال در صدد تضعیف ولایت فقیه هستند. حدود سے سال پیش شهید سیفے به این مسئله رسیده بود ڪه عده‌اے هستند ولو با لباس روحانیت اما با آقا در تضادند و اعتقادشون با ولایت فقیه هم‌سویـے و هم‌خوانے ندارد. علے اهل جنگ بود نه جنگے ڪه پشت جبهه و تدارڪات و تبلیغات باشه.او نیروے عملیاتے بود. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ یعنی به محض اینکه احساس می‌کرد خبری شده در عملیات شرکت می کرد و دوباره برمی‌گشت. یکی دیگه از خصوصیاتی که داشتند و ایشان را متمایز می‌کرد، بحث این بود که واقعاً عاشق شهادت بود. چه بسا کسانی در جبهه بودند، امّا وقتی پای شهادت می‌رسید دچار تردید می‌شدند، خدایا برم؟ بمونم❓ بپذیرم این رفتن رو❓ بچه هارو چیکار کنم❓ خانواده رو❓ ایشون اصلا دل کنده بود از این دنیا. اصلا متعلق به دنیا نبود. تمام برنامه ریزی هایی که می‌کرد در این سمت و سو بود که می‌دونست شهید میشه. حتی به من گفت: من یکی از دلایل بزرگی که تا حالا شهید نشدم دعاهای مادرمه. به مادرم گفتم که دیگه برام دعا نکن. خود ایشان عکس خودش رو چاپ کرد و قبل از شهادت آماده نمود. حتی توی بعضی از مداحی هایش با اشک می‌گفت: خدایا تا کی شاهد رفتن دوستام باشم. علی واقعا عاشق شهادت بود. 🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹🔸 علی واقعا این رو دیده بود. نمی‌گم به طمع بهشت رفت شهید بشه، طمع مثلا رفاه و نعمت های الهی، ولی می‌خوام بگم با دید اخروی رفت جبهه، با دید شهادت طلبانه. او در واقع تو این دنیا بود اما اهل این دنیا نشد. مثل یک مسافر زندگی کرد. علی خیلی ساده زیست بود. خیلی کم غذا می‌خورد. اینطور هم نبود که فقط اهل جبهه و جنگ باشه. به درس و اصول و مسائل کتب فقهی و حوزوی اهمیت می‌داد. ضریب هوشی خوبی داشت. دقیقا توی مباحث، توی کلاس درس رو می‌گرفت. قدرت گیرایی بالایی داشت. ایشون علاقه‌ عجیبی به بچه‌های بسیجی داشت. شاید اینقدر که با بسیجی ها اُخت بود، با طلبه‌های غیر بسیجی طلبه‌های غیر جبهه‌ای رفیق نبود. 🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹🔸 مرتب از بچه‌های بسیجی لشکر عاشورا، لشکر سیدالشهداء، لشکر ولی عصر(عج) و گردان تخریب می‌امدند برای دیدن ایشان. خیلی رفیق داشت. با علما چه ارتباط خوبی داشت. به تهران و درس برخی علما می‌رفت. با علامه جعفری ارتباط داشت. برای جمعه شب از شیخ حسین انصاریان دعوت کرد و ایشان را آورد مراغه برای سخنرانی و مراسم روضه. زیاد خدمت آیت الله مشکینی می‌رسید و حتی قول شفاعت از ایشان گرفت. از اذان و مداحے این بنده خالص خدا که چیزی نمیشود گفت. ازبس اخلاص و سوز داشت. این ها حقایقی هستند که باید بازگو شود، علی نه تنها طلبه بود، معلم هم بود، نه تنها استاد عقاید بود، استاد اخلاق هم بود و... منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣2⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ « مادر » جمعے از دوستان شهید علے سیفے مادرے داشت ڪه یڪ زن ڪامل و مؤمن و مهمان نواز بود. زهرا خانم بسیار برای بچه هاے رزمنده حرمت قائل بود. یعنے این مادر پناهگاه رفقاے رزمنده بود. مثلا وقتے از ڪوچه رد مےشدیم وقتے مارو مےدید مےگفت: ناهار حتما باید بیایید اینجا، ناهار بگذارم تا شما بخورید. یه زن عجیبـے بود. بسیار محترم بود. تو منزل خودش روضه برگزار مےڪرد و از این مادرهاے خوب و فداڪار بود. رفتار علے با مادرش، رفتارے بود ڪه اسلام توصیه مےڪرد. او ڪاملا به توصیه های اسلام عمل مےڪرد. یادمه ڪه علے مےگفت: بعضے وقت ها مادرم رو دست من مےخوابه. بعد مادرم رو ناز مےڪنم. بعد ڪه ميبینم خوابیده همینطور مےشینم تا مادر خودش بیدار شه. جالب بود ڪه مےگفت: همینجور مےشینم.اصلاً تڪون نمےخورم. گفتم علے شاید مادرت تا صبح بخوابه. گفت اشڪال نداره. یڪبار حدود پنج ساعت شد. من بالاے سرش همینطور دراز ڪشیدم و دستم زیر سر مادرم بود. بعد بلند شد و گفت: تو چے ڪار مےڪنے اینجا❓ ✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ گفتم: مادر جان، شما خوابیدے و با این خوابت براے من آرامش ایجاد ڪردی... علے با مادرش خیلے متین صحبت مےڪرد. بسیار با قول لین حرف مےزد. مادرش هم ازش راضے بود.یعنے اصلاً ندیدم ڪه لحن ڪلامش تغییر ڪند. بحث ازدواج علے ڪه پیش مےآمد مرتب شوخے مےڪرد. بعضے وقت ها خیلے جدے مےگفت: شما یڪے براے من پیدا ڪنید ڪه هم سن و سال مادرم باشه تا من ازدواج ڪنم❗️ وقتے تعجب مارا مےدید مےگفت: مےخوام با مادرم پیش هم بمونند ڪه مادرم تنها نباشه. من هم برم دنبال جبهه و ڪارام. برادر داورے مےگفت: من یڪے از لطیف ترین رابطه هاے مادر فرزندے را میان ایشان و مادرشان دیدم... بارها باهم به دزفول رفتیم و ایشان تلفن مےزد به مادر عزیزشان وچه قربان صدقه اے برایش مےرفت. بعد هم گوشے را به من مےداد و مےگفت شماهم با ایشان ڪمے صحبت ڪن. ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ من زبان آذري بلد نبودم، فقط لهجه شیرین ایشان و آن عاطفه مادرے را در صحبت شان درڪ مےڪردم. صداے مادر را ڪه مےشنید بال مےڪشید و انگار روے زمین نبود. مےگفت تو هم به مادرم بگو اینجا چقدر خوش مےگذره. مادرم ناراحت غذا و سرماے هواست.❄️ چون آموزش غواصے مےدیدیم و فصل سرماهم بود، همیشه سرما خورده و گریپ بودیم و مادر پشت گوشے مےفهمید ڪه صداے علے گرفته و سرما خورده است. مادرش یڪبار مےگفت: یڪ روزے علے آمد مرخصے. رفت وضو بگیره، گفتم اصلا علے پسرم پول داره❓ رفتم سراغ شلوارش دست ڪردم تو جیبش، نمےدونم از ڪجا فهمید!از داخل حیاط گفت: مادر❗️برڪت پول رو خدا مےده❗️ علے با اینڪه پول ڪمے داشت و از حوزه هم شهریه نمےگرفت، ولے هیچگاه حرف از بـےپولے نمےزد. بعد از شهادت علے، مادرش واقعا حرمت شهید و مادر شهید رو تا آخرین روزش ڪه در دنیا بود حفظ ڪرد. فردے نبود ڪه ناشڪرے ڪنه، خدا نڪرده بد و بیراه بگه، همیشه در دفاع از آرمان هاے شهید محڪم بود. واقعا تا آخریت لحظه عمرش راه پسرش رو حفظ ڪرد و بیست سال بعد از شهادت علے از دنیا رفت. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
🔰 مایه حجاب 🔹 اگه ما یک رگی ببینیم که درونش خون نیست چی میگیم؟؟! ▪️ میگیم این رگ از خون بدش میاد؟! خون رو دوست نداره؟! مخالف خون هست؟! ضد خون هست؟! ▪️ یا میگیم باید بررسی کنیم چه چیزی باعث مسدود شدن مسیر ورود خون به رگ شده؟! 🔹 عفاف و حجاب برای زن، مثل خون برای رگ هست، ذاتا و فطرتا در وجود زن حجب و حیا نهفته شده و اگه ما زنی رو ببینیم که بدون حیا و حجاب هست بررسی کنیم چه عواملی باعث شده این زن از فطرت خودش دور بشه؟ 🔸 اگه ما میخوایم در جامعه شاهد بشیم و شاهد بی حیایی و بی حجاب در پیرامون مون نباشیم، باید عوامل و ریشه های جدایی زن از عفاف و حجاب رو از بین ببریم. 🔸به جرات میتوانم بگویم زنان حجاب رو دوست دارن و ازش متنفر نیستن؛ علت تقابل و مخالفت شون با حجاب، یک دارد، مانند: ▪️ برخی دچار شده اند ▪️ برخی دچار هستن ▪️ برخی دارن به واسطه برخی کژ اندیشی ها و برخوردهای نادرست میکنن ▪️ برخی دچار شده اند ▪️ برخی هستن و کسی بهشون آموزش نداده ▪️ برخی مسیر رو کردن 🔸 اما، در نهانِ همه اونا بازم هست و میدونن اساسش درست و قابل قبوله 🔹 راه ترویج حجاب و محجبه کردن اینها، از مسیر جریمه و محدودیت و محرومیت نمیگذره؛ راه موثر و نتیجه بخشِ محجبه کردن اینها: ▪️ لحن مناسب ▪️ زبان خوش ▪️ ارتباطِ همراه با شخصیت قائل شدن ▪️ رفاقت و صمیمت ▪️ تبیین متناسب با شخصیت طرف مقابل ▪️ اتصال به اهل بیت 🔹و ... هست. تجربه های مکرر ثابت کرده اگر ما اصول مخاطب شناسی رو در تبلیغ حجاب رعایت کنیم و با لحن و بیانی خوب و در زمان و مکانی مناسب با آنها ارتباط بگیریم، نتیجه اش استقبال و همراهی آنان با ماست. پ.ن: حساب آن معدود زنانی که روحشان را به شیاطین جنی و انسی فروخته اند و جز با اقدامات سلبی و محرومیتی نمیشود در مقابلشان ایستاد را از زنان بدحجاب و بی حجاب جدا کنیم و یکسان برایشان تجویز نکنیم. ✍️ سید احمد رضوی @s_a_razavi