eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
9.4هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
384 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@aramehaye_Jan
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣ 🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨                               «معلم» راوی :: ناصر نیا پاک ارتباط من با علی سیفی تقریباً معلمی و شاگردی بود. با این که از نظر سنی تفاوت داشتیم. سن من از ایشان پنج شش سال بیشتر بود. ابتدا به عنوان معلم قرآن ایشان بودم این ارتباط از طريق معلمی شروع و به سمت دوستی و رفاقت معنوی کشیده شد. این رفاقت در حدی بود که رفت و آمد خانوادگی پیدا شد. منزل شان می رفتیم وآن ها منزل ما می آمدند. شب ها باهم به مسجد و پایگاه می رفتیم. بعد کل برنامه ها و های‌مسجدی‌وفرهنگی را در دست گرفتیم. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 اما علی سیفی در دوران رشد و تکامل خودش یک تحول عميق در عرض پیدا کرد که ايشان را خیلی بالا برد. بعد از آن من در مقابل او احساس شاگردی می کردم حالتش معمولاً مثل کسی شد که چیزی را . او بیشتر در تلاطم بود و بیشتر دنبال این بود که چیزی که گم کرده را پیدا کند. به قول خودش می گفت:: (( هی می دَوَم به چیزی دل ببندم ولی نمی توانم )) این خودش بحث مهمی بود. یک شب ما نشستيم در این مورد صحبت کردیم. به من گفت:: اصلاً هیچ چیزی نیست که به آن دل ببندم. چیزهایی که برای مردم بسیار مهم است و صبح تا شب به خاطر آن تلاش می کنند،من آن ها را مثل بازی کودکان میدانم❗️ بعد گفت:: (( احساس میکنم من اصلاً اهل این دنیا نیستم.غريبه ام )) 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 بسيار هم این حرف ها رو از ته دل می گفت.و واقعاً هم اعتقاد داشت. این ها مواردی بود که در روايات آمده،به ما گفته اند:: _و_دل_نبندید_چشم_بياندازيد_و_دل_نبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. علی در اوج جوانی که همه به دنبال آرزوهای مختلف هستند،از این بند رها شده بود و سرّ مطلب در همین نکته است. بعد در مشغول فعاليت شد.تمام نوجوان ها را به توصیه می کرد. در مسجد وقتی جلسات قرآن داشتیم افراد را گروه گروه تقسيم می کرد،مثلاً به یک گروه می گفت شما آيات در مورد را پیدا کنید،به گروه دیگر می گفت آیات درمورد انفاق و..... 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 یادم هست سال 59 اولین روز های جنگ،من رفتم منطقه. تو اون زمان،علی سیفی به خاطر سن کم نمی توانست برود. ولی بعد ها اولین بار که با ایشان رفتیم،متوجه او شدم. حالتی که ایشان موقع ورود به مناطق جنگی داشت،مثل این بود که شخصی برای اولین بار بعد از سال ها انتظار برای زیارت ابا عبداللّه الحسین(ع) به کربلا برود. چنین آدمی از دور که مرقد را می بیند از خود بی خود می شود و.... رفتن ایشان به منطقه جنگی و خط اول جبهه،همین حالت را داشت.ایشان وقتی آنجا رسید پیدا کرد. یعنی حالت تلاطم و نگرانی که اینجا داشت،به آرامش تبدیل شد. مثل اینکه اصلاّ از بیرون آمد. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 یک شب در جبهه به من گفت که به آنچه دنبالش بودم الان رسیدم. اینجا خیلی آرامش می دهد،خیلی راحتم،حتی شبی بود که با هم خوابیده بوديم،ایشان بعد دو ساعت بلند شد. من اولین بار بود که دیدم رفت به طرف شب. یعنی احتمال می دهم که ایشان اولین نماز شب را در جبهه شروع کرد. بعد دیگه نخوابید. گفتم::چرا کم خوابی❓ گفت::دو ساعت برا من کافیه. چون دیگه نیاز ندارم. بیشتر در تنهایی به نماز و دعا می پرداخت. بعد از مدتی حضور در جبهه، فعالیت های رزمی و فرهنگی را شروع کرد. در جبهه کار های متنوع انجام می داد ، منتهی کار فرهنگی او پشت جبهه یا در پادگان نبود. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کار فرهنگی او همراه رزمندگان و در کنار آن ها در خط اول عملیات بود. یکی از صفات شهید سیفی این بود که از بچگی بود. این شوخ بودنشان بسیار در روحیه نیروها مؤثر بود. در شوخی نداشت. شوخی هايش مزه عرفان و معنویت می داد. این خودش خیلی مهم بود. هیچ وقت در خوشی هایش از کوره در نمی رفت. خودش را گم نمی کرد که مثلاً وارد یک مسیر دیگر شده. ایشان بعضی وقت ها یه تبسم خاص داشت. من چندین بار دیده بودم نماز هاشو با تبسم می خواند❗️ گاهی هم نماز هاشو با می خواند. من يک روز گفتم:: علی آخه یعنی چه⁉️ گریه که از خوف خداست،اما چرا نماز با تبسم⁉️کمی سکوت کرد و جوابی نداد. اما بعد گفت:: من وقتی نماز می خونم توی وارد ميشم که... بعضی زمان ها خوبه،یعنی خودم رو حالت تبسم می بینم.یعنی خشم خدا رو نمی بینم،بلکه رحمت و محبت خدا رو می بینم و این امیدواری برای من خوشحالی میاره و این خوشحالی موجب میشه من تبسم کنم در حالت عبادت. 🔻🔻🔻 منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی(فقط نیمی از کتاب تایپ میشه) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣1⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ بسم الله الرحمن الرحیم «تدریس» راویان : آقایان جمادی و مهندس آرش عباسی اواخر تابستان ۱۳۶۱ به حوزه قائم چیذر درشمال تهران آمد. بعضی وقت ها که به عنوان مهمان می رفتیم حوزه، حالات عجیبی از او می دیدم. تو حوزه شب ها، هروقت که از خواب بیدار میشدم، می دیدم که بیدار نشسته و با یک شمع روشن، مشغول دعا و مناجاته... یه مدت اونجا موندیم صبح ها میدیدم که نیست. بعدازظهرها می دیدم نیست! می گفتیم: علی تو اینجا تو حوزه کلاس داری پس کجا می‌ری❓ گفت: من درس ها رو میخونم، اما ازاین درسا زیاد استفاده نمیکنم. من میرم بیرون باید معرفت به دست آورد پرسیدم: کجا❓ گفت: میرم جلسات شیخ حسین انصارین و بعد هم جلسات حاج اسماعیل دولابی. این دو نفری که من شنیدم تعریف میکرد که حاج اسماعیل عارفه و شعر می‌گه و... که بعدها ما شناختیم که آقای دولابی چه انسان بزرگی است بعضی وقت ها هم به سراغ علامه جعفری می رفت. از دیگر کارهای او این بود که یه کلاس قبول کرده بود تو تجریش می‌رفت کلاس بینش اسلامی در یکی از دبیرستان ها تدریس می کرد. یکی دوسالی در تهران مشغول تدریس شد. یک روز خودش برایم تعریف کرد : یکی از شاگردانم با وضع خوبی وارد مدرسه نمیشد. 💚💛🧡❤️🖤💜💙 همیشه آرایش میکرد آن هم در آن زمان! این وضعیت به حدی رسید که بعضی از معلمین او را به کلاس راه نمی دادند. نمی دانستم با این پسر چه برخوردی داشته باشم. خیلی فکر کردم. با یاری خدا تصمیم گرفتم با او دوست شوم❗️ به وسیله دوستی با آن دانش آموز دبیرستانی پی به این ماجرا بردم که چرا با این وضع نادرست به مدرسه می آید. این دانش آموز خیلی در قید و بند مسائل دینی نبود. درخانه با چندین خواهر زندگی میکرد وقتی وارد خانه میشد خواهران، برادرشان را آرایش میکردند❗️ مثل برداشتن ابرو، سایه و... سعی کردم از طرق مختلف او را جذب مسائل دینی کنم. همان دانش آموز بعدها چنان تغییر کرد که در نماز ها گریه های عجیبی می کرد! علی سیفی در روزهای آخر، قبل از شهادت به ماجرای آن پسری که آرایش کرده به کلاس می آمد اشاره کرد و گفت: آخر هم ماندیم و آن پسر به درجه رفیع شهادت نائل شد. علی سیفی با حال روحانی و معنوی که داشت امثال این بزرگواران را تربیت کرد که بعضی ها به شهادت رسیدند. بنده موقعی که معلم شدم با بچه های کلاس مشکل داشتم وقتی به ایشان گفتم، من را راهنمایی کردند و آن مشکل حل شد. علی گفت: آرش باید با دیدگاه پدری به بچه ها نگاه کنی، چرا که وقتی بچه نسبت به پدرش بی ادبی میکند، پدر درکمال خونسردی، با لطافت تمام با بچه برخورد میکند، ماهم باید چنین باشیم. سفارشات خیلی مهم به اخلاق در خانه دانش آموزان میکرد. همچنین سفارش به مطالعه و... منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️ 📚
|♨️|•🔥 ●°یکی دیگه از اثرات این ارتباط‌ها🌀اینه که آدم خیلی زود دچار 😞خواهد شد. ●°بله درسته که اولین روزهای ارتباط 👫بانامحرم ظاهرا شیرین هست😍ولی چون این شیرینی چیزی از جنس هوای نفسه، خیلی زود تبدیل به "تکراری شدن و دلزدگی😒 و حتی نفرت"😖خواهد شد. ●°به طور کلی دنیـ🌍ـا طوری خلق شده که هر لذت سطحی که آدم میبره رو کوفتش میکنه!😬😐 ●°آدم عاقل میگه بابا بی‌خیال! نخواستیم این لذت رو...😒🤦🏻‍♂ ●°در واقع هر نوع اطاعت از هوای نفس🔥باعث افسردگی و بی‌نشاطی🤤 آدم میشه و بعد از مدتی دیگه از هیچ چیزی لذت نخواهد برد....😔 اصلا "قدرت لذت🌱بردن آدم از بین میره".😳 ●°از نظر طبی🧴هم هر موقع انسان گناه❌کنه بدنش دچار غلبه سودا میشه و بیماری‌های روحی🙄 و فکری💭پیدا خواهد کرد. ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡