💔
برای هزارمین بار، قد و بالایش را برانداز کردم و
توی #دلم، #قربان_صدقهاش رفتم...
با خودم فکر میکردم که
کسی #خوشبخت تر از من هم
توی این #دنیا هست؟؟؟؟
#خدایا!
ممنونتم برای این همه #خوشبختی
#مذهبی_ها_عاشقترند💓
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
💔
تولد #آقاجواد مرداد بود و تولد قمری اش هم مصادف بود با تولد امام رضا علیه السلام.
خودش بیشتر همانی را دوست داشت که با تولد امام رضا همراه بود اما من همیشه هر دو تایش را برایشتولد میگرفتم.
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra』∞♡
💔
یک روز گیر داد که انگشترش را توی انگشتم کنم تا ببیند عقیق توی دست من چه شکلی می شود.
مرتب هم انگشتر را عقب و جلو میکرد.
حالا نگو داشته انگشتر اندازه میزده...😅
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
♡ʝσiŋ🌱↷
『@fadaei_hazrat_zahra』
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
ماجرای ۷۲۱ در گوشی آقاجواد
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟
گفته بودند به کمی آب، ۷۰ حمد بخوانید و با تربت امام حسین علیه السلام بدهید بهشان بخورند.
همانجا کنار بیمارستان نشست حمدها را خواند به یک بطری آب و با کمی تربت داد بهم.
سفارش کرد هر وقت #تشنه شدم از آن آب بخورم.
با لحنی از نگرانی و شوخ طبعی میگفت: "اول اینکه حمد با تربت امام حسین است👌
دوم اینکه باعشق برایت خواندمش😉. برای همین اثرش بیشتر است."
✍🏻بمیرم برای لحظه شهادتت، با زبان روزه🥀
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
💔
خدا بیامرزه آقا جواد رو.
#شبهای_قدر تو مسجد مصلی، موقع دعا خوندن و قرآن به سر گذاشتن چه حالی داشت....زار میزد.
معمولا کنار اون ستون جلوی مسجد، نزدیک مداح، می نشست.
موقع گریه کردن، خودش رو کنترل میکرد که صداش زیاد بلند نشه اما یه وقتایی دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه.
شروع میکرد بلند بلند گریه کردن. به خصوص وقتی روضه مادرسادات خونده میشد.
از بعد شهادتش بعضی وقتا که یادم بهش میفته، یا جلسه روضه میرم، یاد اون گریه های جانسوزش پای روضه ها، میفتم.
بعضی وقتها تو نَـخِش بودم.
سرش رو میگرفت بین دو دستش و اشک از چشماش نه اینکه آروم جاری بشه، انگار اشکها از چشماش بیرون میپاشید. دونه های درشت اشک از روی گونه های سرخش جاری میشد.
#خاطره
#داغ_رفیق
#شھید_روزه_دار
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
وقتی کاری را میسپردیم به #جواد، دیگر خیالمان تخت بود. این طور نبود که نگران باشیم حالا چکار میخواهد بکند.
سختترین کار را به عهده اش سپرده بودیم و میدانستیم که انجامش میدهد.
راوی دایی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
میگفت
دوستت کسی است
که وقتی کج رفتی،
بزند زیر گوشت..!
✍ بامرام! بیا این گوش من... بزن زیر گوشم
شاید به راه اومدم
شاید دیگه سربه راه شدم
خسته شدم از این همه گشتن و نرسیدن
یه نگاه
یه چک
یه توگوشی
یه نظر
#شهید_جواد_محمدی
♡ʝσiŋ🌱↷
『@fadaei_hazrat_zahra』
💔
گفتم: میگویند سیدسجاد شهید شده!!!
گفت: خب شده دیگه!
گفتم: به همین راحتی؟!
گفت: خب سوریه بوده، #جنگ بوده ننه! جنگ هم #شهید دارد یکیش هم سجاد...
توی دلم گفتم:
#مادر نیستی که بدانی این قدر هم راحت نمیشود درباره #شهادت حرف زد، هیچ منطقی نمیتواند شهادت فرزند را برای مادر راحت کند.🥀😔
از سر کار مستقیم آمد پیش من؛ بی مقدمه زد به صحرای کربلا و از سختی های حضرت زینب حرف زد....
گفت: اینها را میگویم که اگر قرار شد بروم سوریه نخواهی جلویم را بگیری، فکر نکن اگر من شهید نشوم و اینجا بمانم میتوانی مرگ را از من دور کنی و هیچ بلایی سرم نمیآید.
راوی: همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡
. گفتہبود:
. اگردرماهرمضانشهیدشوم
. زحمتتشییعپیڪرمرا
. بہمردمنمےدهم
. در #ماه_رمضان شهید شد
. اماطبققرارےڪہباخداداشت
. پیڪرشبعدازماهمبارڪ
. تفحصوتشییعشد... :)
#شهید_جواد_محمدی..🌷
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌در قیامت یقه بی حجاب ها و مروجان بی حجابی را خواهم گرفت.
#حجاب🌱
#شهید_جواد_محمدی🌹