eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
9.4هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
384 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@aramehaye_Jan
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 برای هزارمین بار، قد و بالایش را برانداز کردم و توی ، رفتم... با خودم فکر میکردم که کسی تر از من هم توی این هست؟؟؟؟ ! ممنونتم برای این همه 💓 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
💔 تولد مرداد بود و تولد قمری اش هم مصادف بود با تولد امام رضا علیه السلام. خودش بیشتر همانی را دوست داشت که با تولد امام رضا همراه بود اما من همیشه هر دو تایش را برایشتولد میگرفتم. راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra』∞♡
💔 یک روز گیر داد که انگشترش را توی انگشتم کنم تا ببیند عقیق توی دست من چه شکلی می شود. مرتب هم انگشتر را عقب و جلو میکرد. حالا نگو داشته انگشتر اندازه میزده...😅 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... ♡ʝσiŋ🌱↷ 『@fadaei_hazrat_zahra
💔 ماجرای ۷۲۱ در گوشی آقاجواد راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡
💔 موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟ گفته بودند به کمی آب، ۷۰ حمد بخوانید و با تربت امام حسین علیه السلام بدهید بهشان بخورند. همانجا کنار بیمارستان نشست حمدها را خواند به یک بطری آب و با کمی تربت داد بهم. سفارش کرد هر وقت شدم از آن آب بخورم. با لحنی از نگرانی و شوخ طبعی می‌گفت: "اول اینکه حمد با تربت امام حسین است👌 دوم اینکه باعشق برایت خواندمش😉. برای همین اثرش بیشتر است." ✍🏻بمیرم برای لحظه شهادتت، با زبان روزه🥀 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
💔 خدا بیامرزه آقا جواد رو. تو مسجد مصلی، موقع دعا خوندن و قرآن به سر گذاشتن چه حالی داشت....زار میزد. معمولا کنار اون ستون جلوی مسجد، نزدیک مداح، می نشست. موقع گریه کردن، خودش رو کنترل  میکرد که صداش زیاد بلند نشه اما یه وقتایی دیگه نمی‌تونست خودش رو کنترل کنه. شروع میکرد بلند بلند گریه کردن. به خصوص وقتی روضه مادرسادات خونده میشد. از بعد شهادتش بعضی وقتا که یادم بهش میفته، یا جلسه روضه میرم، یاد اون گریه های جانسوزش پای روضه ها، میفتم.  بعضی وقتها تو نَـخِش بودم. سرش رو می‌گرفت بین دو دستش و  اشک از چشماش نه اینکه آروم جاری بشه، انگار اشکها از چشماش بیرون میپاشید. دونه های درشت اشک از روی گونه های سرخش جاری میشد.   ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
💔 وقتی کاری را می‌سپردیم به ، دیگر خیالمان تخت بود. این طور نبود که نگران باشیم حالا چکار میخواهد بکند. سخت‌ترین کار را به عهده اش سپرده بودیم و می‌دانستیم که انجامش می‌دهد. راوی دایی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♕
💔 میگفت دوستت کسی است که وقتی کج رفتی، بزند زیر گوشت..! ✍ بامرام! بیا این گوش من... بزن زیر گوشم شاید به راه اومدم شاید دیگه سربه راه شدم خسته شدم از این همه گشتن و نرسیدن یه نگاه یه چک یه توگوشی یه نظر ♡ʝσiŋ🌱↷ 『@fadaei_hazrat_zahra
💔 گفتم: می‌گویند سیدسجاد شهید شده!!! گفت: خب شده دیگه! گفتم: به همین راحتی؟! گفت: خب سوریه بوده، بوده ننه! جنگ هم دارد یکیش هم سجاد... توی دلم گفتم: نیستی که بدانی این قدر هم راحت نمیشود درباره حرف زد، هیچ منطقی نمی‌تواند شهادت فرزند را برای مادر راحت کند.🥀😔 از سر کار مستقیم آمد پیش من؛ بی مقدمه زد به صحرای کربلا و از سختی های حضرت زینب حرف زد.... گفت: اینها را میگویم که اگر قرار شد بروم سوریه نخواهی جلویم را بگیری، فکر نکن اگر من شهید نشوم و اینجا بمانم می‌توانی مرگ را از من دور کنی و هیچ بلایی سرم نمی‌آید. راوی: همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡
. گفتہ‌بود: . اگردرماه‌رمضان‌شهید‌شوم . زحمت‌تشییع‌پیڪرم‌را‌ . بہ‌مردم‌نمےدهم . در‌ شهید‌ شد . اماطبق‌قرارےڪہ‌با‌خدا‌داشت . پیڪرش‌بعد‌از‌ماه‌مبارڪ . تفحص‌و‌تشییع‌شد... :) ..🌷 ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡