eitaa logo
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
441 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
681 ویدیو
29 فایل
پایگاه حفظ و نشر آثار مسجد الزهرا سلام الله علیها کوهپایه جلسه هفتگی انجمن مهدیه(عج): صبح های جمعه - دعای پرفیض ندبه ارتباط با ادمین کانال @Smrbk77 @sarbk8413 @mhbk13788 پایگاه اطلاع رسانی فدک را در اینستاگرام و ایتا دنبال کنید ...
مشاهده در ایتا
دانلود
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
#بشنوید | #خانه_مادری شب‌چهار فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩٦ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
گل امّید آسمون، که شده قامتت کمون | ۱۳۹۶ (علیه‌السلام) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گل امّید آسمون، که شده قامتت کمون تویی شادیِ خونمون، مادر بمون شده کارِ شبونمون، ناله و آه و اشک خون تا نشه تیره آسمون، مادر بمون هنوزم این سؤاله برام که سیلیِ توی کوچه چی بود؟!؟ هنوزم این سؤاله برام چرا شده صورت تو کبود؟!؟ همیشه پیش چشممه خاطرات یه خونه‌ی پر دود شب تا صبح بی‌خوابی، می‌سوزی، بی‌تابی از دردات، چند وقته بی‌تابی با چشم بارونی، واسه ما گریونی زیر لب داری چی می‌خونی؟؟ اللهم عجل وفاتی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شده چشمات یه کاسه خون، شده پاهات پر از ورم دیگه دستات نداره جون، وای مادرم می‌بینم غربت تورو، توی اشک برادرم می‌بینی حال زینب و، وای مادرم هنوزم باورم نمیشه چیزایی رو که می‌دونه حسن هنوزم باورم نمیشه که مادرم و تو کوچه زدن هنوزم باورم نمیشه که کاره خونه رسیده به من با اشکات می‌سوزم، با سرفه‌ات می‌میرم با بغضت عزا می‌گیرم با این غم می‌جنگم، روز و شب دلتنگم از دنیایِ بی تو سیرم اللهم عجل وفاتی
انشاءالله هرروز به بهانه انتشار قطعه‌ای، دل‌ رنجور از غم‌ مادر را گره می‌زنیم به حال‌وهوای این روزهای خانه‌ی مولا . خانه‌ی مادری؛ قطعات بازتدوین شده مداحی بانوای . پخش از پایگاه اطلاع رسانی فدک @fadak_mzk
4_5942907554114832248.mp3
16.73M
| شب‌اوّل فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩٥ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
#بشنوید | #خانه_مادری شب‌اوّل فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩٥ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
بسم الله نور، بسم الله نورٍ نور | ۱۳۹۵ (علیه‌السلام) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بسم الله نور، بسم الله نورٍ نور هر کی اینجا مهمون می‌شه کل درداش درمون می‌شه حتی اون که دلش از سنگه اینجا چشماش گریون می‌شه هر چی کلید، تو عالمه خدا سپرد به فاطمه برا خدا، به ما سوا حضرت زهرا مقدمه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما که عشق و باور داریم چه باکی از محشر داریم تنها میشن همه امّا ما صاحب داریم مادر داریم قیامته قیامته مردن براش شهادته قسم به عشق، که فاطمه اصل اصیل شفاعته دنیا از نورش نورانی تا دورا دور بسم الله نور، بسم الله نورٍ نور ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این یک قطره از دریاشه دنیا دست فرزنداشه باید باشه پسر زهرا اونکه اربابه ما باشه ام الحسین خون خدا ام الشهید به کربلا یومٌ عَلیٰ وَجهِ الثریٰ یومٌ عَلیٰ صَدْرِ المصطفیٰ با اشک زهرا شد سر این خون مستور بسم الله نور، بسم الله نورٍ نور
✨﷽✨ ✍آیت الله مجتهدی (ره): در بنی اسراییل عابدی بود. شب خواب دید، در خواب به او گفتند؛ تو هشتاد سال عمر می کنی، چهل سال در رفاهی و چهل سال در فشاری. کدام یک را اول می خواهی؟ چهل سال زندگی خوب را یا چهل سال در فشار را؟ او گفت: من عیال مومنی دارم، با او مشورت می کنم. ببینم او چه می گوید؟ از خواب بیدار شد. رفت پیش عیالش و گفت؛ من چنین خوابی دیده ام، تو چه می گویی؟ زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می خواهم. از آن شب به بعد از در و دیوار برایش می آمد. به هرچه دست می زد طلا می شد. زنش هم می گفت: فلانی خانه ندارد برایش خانه بخر. فلان پسر می خواهد عروسی کند ندارد، فلان دختر می خواهد شوهر کند ندارد و... همسرش به او دستور می داد و او هم تا می توانست کمک می کرد. سر چهل سال خواب دید. در خواب به او گفتند؛ خدا می خواهد از تو تشکر کند. چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی. 🌟ما این را تجربه کرده ایم. کسانی که اول عمر کمک مالی به دیگران می کنند، در آخر عمر هم خوبند، ولی کسانی که اول عمر دارا بودند و کمکی نکردند، آخر عمر ورشکست می شوند و به گدایی می افتند ما این را تجربه کرده ایم...
4_5945159353928517653.mp3
14.5M
| شب‌دوم فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩۲ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
#بشنوید | #خانه_مادری شب‌دوم فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩۲ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
کوچه ی باریک و روز روشن بود و | ١٣٩٢ "ع" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کوچه‌ی باریک‌و، روز روشن بودو توی دست مادر دستای من بودو یه‌دفعه دیدم که، وسط کوچه دشمن بودو توی یه چشم بهم‌زدن، سایه‌ای رد شد از سرم سایه‌ی یک دست سیاه، که رفت به سمت مادرم مادرم افتاد رو زمین، هنوز نمی‌شه باورم ناله‌ی مادر بی‌صدا، ناله‌ی من وای جیگرم نامرد راه کوچه رو بست سیلی آیینه رو شکست مادر پیش چشای من روی خاک کوچه نشست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یادمه خورشیدِ آسمون می‌لرزید یادمه تا خونه پاهامون می‌لرزید زیر چادر دستاش مثه بیدِ مجنون می‌لرزید یکی نبود توو اون کوچه، که بگه بی‌حیا نزن ناموس پیغمبرت‌و، به‌خاطر خدا نزن میون شعله‌ها زدی، این دفعه رو بیا نزن دستت الهی بشکنه، انقده بی‌هوا نزن اشکاش دونه‌دونه چکید چشماش دیگه منو ندید صاحب خونه‌ی آسمون سالم به خونه نرسید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کی میدونه این درد، چقدر دشواره داغ مادر دیدن، چه عذابی داره لحظه‌ای که دیدم، روی خاک افتاده گوشواره به کی بگم که مادرم، تا خونه‌مون چه حالی داش(ت) دستش رو شونم گذاشت، دیگه خودم شدم عصاش هی می‌نشست روی زمین، جونی نمونده بود براش آروم‌آروم نفس‌نفس، گریه می‌کرد یواش‌یواش این داغ همه وجودم‌و سوزوند بود و نبودم‌و وقتی میون کوچه‌ها بردن گل کبودم‌و ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای عزیز زهرا ای غریب مادر دلمو بردی یاحسن بن حیدر به‌خدا آقاجان من غلامت هستم تا محشر نوروز ما روزیه که، حرم تو بنا می‌شه تازه از اون روز بخدا، مدینه باصفا می‌شه دیگه چی از خدا می‌خوایم، حاجتمون روا می‌شه اون حرمی که شعبه‌ی، اوّل کربلا می‌شه چشمم به کرم حسن سایه‌اش رو سرمه حسن سالِ دیگه قرار ما روضه توو حرم حسن
✨﷽✨ ✍لقماﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ. ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ! ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯼ بی خبر ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔزاران ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ! ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ هستی، ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﯿﺴﺖ! ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺭﻭﺯ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ را ﺑﻪحضرت ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ. ﻭحضرت حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯحضرت ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ! حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺖ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻤﻞ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ! ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ، ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!!!! ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﯿﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
4_5947151780667197274.mp3
10.72M
| شب‌اوّل فاطمیه‌دوم سال ۱۳٩۳ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
#بشنوید | #خانه_مادری شب‌اوّل فاطمیه‌دوم سال ۱۳٩۳ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
امشب پر می‌گیرم، یا نعم الامیرم | ۱۳۹۳ (علیه‌السلام) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امشب پر می‌گیرم، یا نعم‌الامیرم پسرعمو، پسرعمو، دیگه دارم می‌میرم می‌میرم، می‌میرم برام گریه کن علی، باهام گریه کن علی بشین، روبه‌روم، پابه‌پام گریه کن   غسلنی فی‌اللیل کفنی فی‌اللیل دفنی فی‌اللیل ابکنی یاابالحسن وابک للیتامی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چشمام غرق خونه، از دست زمونه کی فکر می‌کرد، جدا بشیم از هم‌دیگه شبونه، شبونه، شبونه  پرم زخمیه علی، سرم زخمیه علی هنوز هم پر معجرم زخمیه أنت مرآتی، أین‌النجاتی  با من دعا کن، عجل وفاتی ابکنی یاابالحسن وابک للیتامی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ می‌باره ستاره، زینب بی‌قراره همش می‌گه، مادر ببین حسین کفن نداره، نداره، نداره  حسین جلوه‌ی خدا، حسین عشق سر جدا حسین تشنه‌لب، شهید کرب‌و‌بلا سالار زینب، سالار زینب
✨﷽✨ ✍ فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!
4_5949815588103653095.mp3
15.05M
🔊هر آنکه گریه برای تو کرد آقا شد کسی که رنگ شما را گرفت زیبا شد ◾️ ذکر توسل و روضه حضرت سیدالشهدا علیه السلام 🎤حجت الاسلام
4_5949299195595720893.mp3
5.98M
| شب اوّل فاطمیه دوم سال ۱۳۹۳ هیئت راية العبّاس (علیه‌السّلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5949709596900722434.mp3
16.63M
| شب‌چهارم فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩۷ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
#بشنوید | #خانه_مادری شب‌چهارم فاطمیه‌اوّل سال ۱۳٩۷ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
بیشتر شده ورم ابرو | ۱۳۹۷ "علیه‌السلام" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بیشتر شده وَرَم ابرو دردسر شده ورم بازو مدتی شده که نخوابیدی نه به این پهلو، نه به اون پهلو مثل نیلوفرِ پرپری مادر فکر حال منِ دختری مادر وانمود می‌کنی بهتری مادر مادرم گریه کن، تا یکم سبک‌تر بشی پلک به‌هم می‌زنی، داری سخت نفس می‌کشی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تو نمازِ شبت بین اشکایه جاری‌و هق‌هقِ بعد هر آیه بی‌قراری برا دردِ همسایه ناله‌ی بی‌صدات، قُرقِ شب‌و می‌شکنه هول میشه مجتبی، تا که هرکی در میزنه تو دعا کردی‌و، یه نفر لیاقت نداشت هرکی سر زد به ما، نیت عیادت نداشت مطمئنن همه، که پر از قفس می‌کشی پُرس‌وجو می‌کنن، تو هنوز نفس می‌کشی درد می‌کشی می‌دونم سخته غرق آتشی می‌دونم سخته بعد سرفه‌ها، رو لبت میشه پُر خون لخته، می‌دونم سخته ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بی‌قرار زمین، آسمون سرخه زندگی‌مون سیاه خونمون سرخه حرفای امشبت مثه خون سرخه میگی امشب به ما، که قرارِ بعدی کجاس هرچی گفتی فقط، همه صحبتِ کربلاس تو کناره اون، بدن پرپر ناله می‌زنی، بمیره مادر قتلگاهِ و، تویی‌و خون‌و بدنِ بی‌سر، سرِ بی‌پیکر
✨﷽✨ ✍میگن: پیر مردی با چهره‌ای قدسی و نورانی وارد یک مغازه ی طلا فروشی شد. فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد. پیرمرد گفت : من عمل صالح تو هستم! مرد زرگر قهقهه‌ای زد و با تمسخر گفت : درست است که چهره‌ای نورانی دارید ؛ اما هرگز گمان نمی‌کنم عمل صالح چنین هیبتی داشته باشد.!!! در همین حین ، یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند. مرد زرگر از آنها خواست که تا او حساب و کتاب می‌کند ، در مغازه بنشینند. با کمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل شیخ نورانی نشست. با تعجب از زن سوال کرد : که چرا آنجا در بغل شیخ نشستی؟ خانم جوان با تعجب گفت : کدام شیخ؟ حال شما خوب است؟ از چه سخن می گوئید؟ کسی اینجا نیست. و با اوقات تلخی گفت : بالاخره این قطعه طلا را به ما می دهید یاخیر؟ مرد طلا فروش با تعجب و خجالت طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را دریافت کرد و زوج جوان مغازه را ترک کردند. شیخ رو به زرگر کرد و گفت : غیر از تو کسی مرا نمی‌بیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق می شود. دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد. شیخ به زرگر گفت : من چیزی از تو نمی‌خواهم! این دستمال را به صورتت بمال تا رزق و روزی ات بیشتر شود . زرگر با حالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به صورت مالید و نقش بر زمین شد. شیخ و دوستانش هرچه پول و طلا بود برداشتند و مغازه را جارو زدند ... بعد از ۴ سال شیخ روحانی با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد ... افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت قصه را باز گفتند. افسر پلیس گفت : برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر بو کشید و به صورت مالید و نقش بر زمین شد و این‌ بار شیخ و پلیس و دوستان ، دوباره مغازه را جارو زدند. 🔺 نتیجه اخلاقی حکایت : انتخابات نزدیکه ، مواظب مغازه های زرگری خود باشید. از این به بعد بازار وعده و وعیدها و نطق های آتشین در مجلس و سینه چاک کردن برای مردم گرم می شود.
4_5953802795223091787.mp3
7.81M
| شب‌دوم فاطمیه‌دوم سال ۱۳۸۸ هیئت ‌ثارالله (علیه‌السّلام)
✨﷽✨ ✍روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر. در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند. پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشور حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.سپس دستور به برکناری آن داد. 🔅پیامبر می فرماید:به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید. 📚عیون اخبار الرضا ج2، ص51 📚بحارالأنوار(ط-بیروت) ج72، ص114، و نیز فرمودند: کسي که در دنيا در يک امانت خيانت ورزد و به صاحبانش رد نکند تا اينکه مرگ او فرا برسد، او بر آئين من (اسلام) نمرده است! 📚بحار، ج ٧٥، ص ١٧١
گزارش ضدعفونی مسجدالزهراسلام الله علیها توسط بسیجیان پایگاه مقاومت ابوذر در روز شنبه ۲۲ آذرماه ۱۳۹۹ ⬇️⬇️⬇️⬇️
4_5956559696075688271.mp3
7.75M
| شب‌سوم فاطمیه‌دوم سال ۱۳٩۲ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
✨﷽✨ ✍آدم ها را همانگونه که هستند بپذیریم نه کسی را سرزنش کنیم ، نه قضاوت ! وقتی ماجرایِ یک فیلم یا سریال را دنبال می کنیم ؛ به تک تکِ شخصیت ها و هرکدام به گونه ای ، برایِ رفتارهایشان ، حق می دهیم ، چون شرایط و علت ها را تا اندازه ای دیده ایم و می دانیم . حتی بدترین آدمِ بدترین داستان ها هم ، برایِ رفتارش دلیلی دارد . زندگی هم همین است ، با این تفاوت که ما از شرایط و اتفاقاتِ پشتِ پرده ی رفتار و واکنش آدم ها خبر نداریم . از چند وجه یک ماجرا، یک اتفاق ، یک زندگی یا رفتار ، یک وجهش را هم به سختی می بینیم ! ما جای آدم ها نیستیم ، از هیچ درماندگی ، مشکل یا کنشِ زندگیِ شان خبر نداریم و درست نیست صرفا به واسطه ی واکنش های مشهودی که می بینیم ، حس کنیم که همه چیز را می دانیم و همه را می شناسیم. 🔺لازم نیست به کسی حق بدهیم ، همین که قضاوت نکنیم ، کافیست.
4_5958294768373991578.mp3
10.4M
| شب‌اوّل فاطمیه‌دوم سال ۱۳٩۱ هیئت ‌رایةالعبّاس (علیه‌السّلام)
✨﷽✨ ✅بسم الله بگو و برخیز ✍روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.  زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرامیرسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) در آنجاست می روند، از مردم شام می پرسد: اینجا چه خبر است؟  می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت می رود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین می افتد در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز می کند!  مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید. آن دختر ( حضرت رقیه) (علیها السلام به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (علیه السلام) مسلمان شد 📚 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم به نقل از: سحاب رحمت۷۷۷
4_5962798368001362083.mp3
12.72M
| شب‌دوم فاطمیه‌دوم سال ۱۳۹۲ هیئت ‌ثارالله (علیه‌السّلام)