eitaa logo
فـدک | مسجدالزهرا(س)کوهپایه
467 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1هزار ویدیو
29 فایل
پایگاه حفظ و نشر آثار مسجد الزهرا سلام الله علیها کوهپایه جلسه هفتگی صبح های جمعه دعای پرفیض ندبه - انجمن مهدیه(عج) مراسمات مذهبی و اعیاد دینی هیئت حضرت فاطمه الزهرا(س) ارتباط با ادمین کانال @Smrbk77 @sayyed_Ali_84 @mhbk13788
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد عبور تو لب "شیراز" را غزل‌خوان کرد "کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست" بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد چو خواهرت که ز "دریاچه ی نمک" دل برد هوای زلف تو دریاچه را "پریشان" کرد نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد ولی چه حیف که آن طره ی خیال‌انگیز چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری... چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد شرابِ خون تو جوشید و جان "حافظ" را به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد و گنبد تو برای دل کبوترها چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی صدای پای تو "شیراز" را "خراسان" کرد...
صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد عبور تو لب "شیراز" را غزل‌خوان کرد "کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست" بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد چو خواهرت که ز "دریاچه ی نمک" دل برد هوای زلف تو دریاچه را "پریشان" کرد نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد ولی چه حیف که آن طره ی خیال‌انگیز چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری... چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد شرابِ خون تو جوشید و جان "حافظ" را به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد و گنبد تو برای دل کبوترها چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی صدای پای تو "شیراز" را "خراسان" کرد...
تو را کدام مدیح آورم که شخص رسول توراست همسر و دختر توراست شخص بتول زبان به اشهد اگر وا کنی کرامت توست فروع حسن تو کافی است بر قبول اصول کدام پله علم است تا که ذیل تو نیست؟ غلام کوی تو معقول و خادمت منقول به ضرب سکه کجا شان ضرب شمشیر است؟ جز این درم که علی از کرم نموده قبول زبان بگو به دهان سنگ شو حمیرا را که این فضیلت عظمی نمی رسد به فضول کسی به معرفت دختر تو راه نیافت بلی همیشه ز مجهول می دمد مجهول به هر مقام که دیدم مقام مسئول است بجز گدای درت کاو نمی شود مسئول ببخش دنیی و عقبی به معنی مسکین بدار کوکب ما را مصون ز ننگ افول ·
نور است بر مدار تو یا باقرالعلوم خورشید ریزه خوار تو یا باقرالعلوم هستی است در تصرف دست اشاره ات "جبر" است اختیار تو یا باقر العلوم در جبهه ی جهاد ، علی ذوالفقار داشت علم است ذوالفقار تو یا باقر العلوم تا که یزید خطبه ی غرای تو شنید شد مات اقتدار تو یا باقر العلوم آقا شنیده ام که در اندوه و درد بود «یا فاطمه» شعار تو یا باقر العلوم باغ وجود در غم تو شد سیاهپوش تا شد خزان بهار تو یا باقرالعلوم تنها نه من که خاطر هفت آسمان شده است آشفته ، بیقرار تو یا باقر العلوم سر می کشد ز سینه ی من شعله های آه دل گشته داغدار تو یا باقر العلوم گلقطره های پرپر اشک مرا ببین همراه جان ، نثار تو یا باقر العلوم طوف بقیع و تربت افلاکی تو را خواهم ز کردگار تو یا باقر العلوم شعر "کمیل" را ز محبت قبول کن لطف و صفاست کار تو یا باقر العلوم کمیل کاشانی
دل مبتلای حضرت موسی بن جعفر عالم فدای حضرت موسی بن جعفر قلب تمام شیعیان گردیده امروز ماتمسرای حضرت موسی بن جعفر اشک از دو چشمم گشته جاری چون رسیده روز عزای حضرت موسی بن جعفر این روز و شب کاری ندارم من به غیر از گریه برای حضرت موسی بن جعفر مرغ دلم پر می زند امشب به سوی صحن و سرای حضرت موسی بن جعفر دوزخ نخواهد رفت آن چشمی که باشد گریان برای حضرت موسی بن جعفر مادربزرگم بارها حاجت روا شد با سفره های حضرت موسی بن جعفر نالایقم اما درون سینه دارم شوق لقای حضرت موسی بن جعفر مثل شهیدان کاش من هم هستی ام را ریزم به پای حضرت موسی بن جعفر با یاد صحن کاظمینش پر گرفتم در روضه های حضرت موسی بن جعفر می بُرد دشمن کاش در کنج سیه چال من را به جای حضرت موسی بن جعفر در گوشه زندان دل سنگ آب می شد با ناله های حضرت موسی بن جعفر حتی غل و زنجیر هم خون گریه می کرد وقت دعای حضرت موسی بن جعفر
مجتبی علیه‌السلام جنت، بهارِ پیرهنت أیها الکریم از نور جامه‌ای به تنت أیها الکریم ای همدم تو زمزمه‌های زلال وحی! ای جبرئیل هم‌سخنت أیها الکریم شب‌زنده‌دار، دیدهٔ دلخستگان شهر هر شب به شوق آمدنت أیها الکریم نشنید آن‌که بر تو روا داشت ناسزا یک ناروا هم از دهنت أیها الکریم هرچند که غریب‌نواز مدینه‌ای ماندی غریب در وطنت أیها الکریم حتی شهادت تو نداده‌ست خاتمه بر روضه‌های دل‌شکنت أیها الکریم جا مانده بود هر کسی از کوچه‌‌ها، رسید تشییع شد چگونه تنت؟ أیها الکریم حتی هزار تیرِ به تشییع آمده بردند سهمی از کفنت! أیها الکریم
سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد غریبِ قافله‌‌ی بی نشان من برگرد سلام از لب من که پیام تو بودم فقط به جرم همینکه سلام تو بودم سلام آنکه همین کوفه بر زمینش زد فقط به خاطر تو سنگ بر جبینش زد صدا زدند سلام حسین را کشتیم پسر عموی امام حسین را کشتیم سلام از بدنی که پُر از ستاره شده سلام از تن مسلم که پاره پاره شده سلام از لبِ پا خورده‌ام  فدای سرت سلام از تنِ تا خورده‌ام  فدای سرت سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میانِ دروازه است از این تَنی که نه سر دارد و نه سامانی مگر که خاک شوم دست نامسلمانی کسی که نیست  میا که سلام رفته حسین سرِ من  و سرِ هانی به شام رفته حسین مرا ببخش ولی شرح غم شنیدنی است مرا ببخش ولی مقتلم شنیدنی است سلام آنکه گرفتار درد غربت شد کسی که کشته‌ی هجده هزار بیعت شد کسی که نامه‌ی یکصد هزار تن را دید بجای آنهمه یاری   پیر زن را دید جماعت آمدم و خوانده‌ام فُرادا را کسی نبود بخوانم نماز اعشاء را دو کودکم دو گرسنه دو تشنه‌ی معصوم سپرده‌ام به شُرِیح  السلام یا مظلوم کسی نبود به ما بین خانه جا بدهد کسی نبود به دستم کمی غذا بدهد هرآنچه بر سر ابنِ مُسَهَّر آوردند سرِ من و سر هانیِ  بی سر آوردند کشان کشان نوک قلاب‌ها تنم بردند چه زود کوچه‌ی قصاب‌ها تنم بردند حرام زاده‌ای از پا کشید بندم کرد به زور با سر قناره‌ای بلندم کرد سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میان دروازه است چه غم که دشنه‌ی قلاب می‌خورد بدنم تمام روز فقط  تاب می‌خورد بدنم به زیر آتش این آفتاب می‌سوزم برای دربه دریِ رُباب می‌سوزم سرت سلامت اگر رفته است سرم آقا فدای دخترکانت دو دخترم آقا خدا کند که مرا نور دیده نشناسد اگر رسید پدر را حمیده نشناسد به یاد آمدنت با نسیم نالیدم هرآنچه بر سر تو می‌رسد خودم دیدم که تشنه می‌شوی آب را نمی‌بینی به خواب کودک بی خواب را نمی‌بینی تو هم شبیه من از حال می‌روی آقا میان تنگی گودال  می‌روی آقا میا که داغ تو آتش به استخوانم زد سنان به نیتِ تو نیزه بر دهانم زد *قیس ابن مسهر صیداوی ، سفیر امام که بعد از حضرت مسلم در کوفه شهید شد. * جمعا پنج فرزند حضرت مسلم چهار پسر و یک دختر شهید شدند. * شیخ مفید  از یکصدهزار نامه کوفیان گزارش می کند.
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه می‌آید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را