🏵🌼در آخرین آدینه آذر ماه
🏵🌼به نیت سلامتی امام زمان (عج)
🏵🌼و سلامتی خودتون
🏵🌼صلواتی ختم کنیم🌼🏵
🏵🌼الّلهُمَّ
🏵🌼صَلِّ عَلَی
🏵🌼مُحَمَّدٍ
🏵🌼وَآلِ مُحَمَّدٍ
🏵🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#استوری | #ذکر_روز
🗓 جمعه ۲۵ آذر (۲۱ جمادی الاول)
📿 صد مرتبه «ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#روزشمار_فاطمیه
1⃣ 1⃣ روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_فاطمیه
📆 11 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️به آهِ فاطمه برگرد...
اُمیدِ ما همه برگرد...🤲
#جمعه_های_مهدوی
#ایام_فاطمیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ما از اوضاع شما کاملا باخبریم...
#حضرت_مهدی «عجلاللهفرجهالشریف»
فرمودند: ما از اوضاع شما کاملا باخبریم
و هیچ چیز از احـوال شما بر مـا پوشیده
نیست🔆) 📚 #بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۵
❤️•• #امام_زمان #فاطمیه #استوری
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی کریمی در ۲۰ ثانیه 😂👌
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
خیلیهامونهمیشهمیگیم
کاشپسرمیشدیم،کهمیتونستیم
مدافعحرمبشیم،میتونستیم
خیلیکاراروانجامبدیم
میتونستیمبجنگیم..
ولییهصحبتیدارم🌿:] ؛
ماپسرنشدیمکهمدافعحرمبشیم ،
امادخترشدیمکهمدافع " چـٰادُر " بشیم :)!
ماهمینالانشمتومیدوننبردیمجنگیدن
کهفقطباتیروتفنگنیست .
همینکهتویاینبازاردینفروشیو
بدحجابی ، باحجابباشیخودشیکجھاده :)!
شهیدشدنکهفقطباخمپاره،مینوتیرکهنیست!"
زمانیکهدلتازطعنهوپوزخندههایبهظاهرروشن
فکرهامیشکنه ، شهیدمیشی⛓💚 [:
وخونهموناشڪیہکهازچشماتجاریمیشه ..
پسهیچوقتنگیددخترانمیتوننبجنگن ، نمیتوننشهیدشن
اگرپسرایكباردرمیداننبَردن ، مادختراهرروزدرمیداننبَردیم !
اگرپسرایكبارشھیدمیشنما
چادریهاهرروزداریم
باحرفهایبقیہشهیدمیشیم🌱(((:
#حرف_دل🖐🏼💚
#حجاب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#تلنگر
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#چادرانه
♦بانو چـــــــــــــادری که شدی..
مرامت هم چادری باشد✅
چادر که گذاشتی
وظایفت بیشتر می شود
گرچه من می گویم عشــــــــق❤ است
و خبری از وظیفه نیست❓
👀️چشم هایت بانو
☝️حواست باشد..
💬صدایت بانو...
☝️حواست باشد
👣️قدم هایت...
🙋️مبادا رفتارت چادری نباشد
آخر همیشه می گویم
چادرکه سر کردی
🌟یک چادر ظاهری بر سرت هست
و یک چادر باطنی بر دلت..💚
☝حواست باشد بانو..
چادری که در دستان توست
«امانت 👋زهـــــــــــرا
🙌ست»»
مبادا روز قیامت❌
چادر را ازما بگیرند و
بگویند...لیاقتش را نداشتی⭕..
بانو حواست باشد...
چادر حرمت دارد🔆
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 *بسم رب حضرت زهرا #یاس_کبود🍂 #قسمت_اول* 💔 *چه آرام خوابیدهای بانوی من! بچهها چه
🖤🥀🖤🥀
*#یاس_کبود
#قسمت_دوم💔
آنها دهانشان را به پوزخند کشیدند در حالی که خم بر ابرویشان هر لحظه غلیظ تر می شد!
-این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار...
دست های علی مشت شده بود...ولی با نام خدا اندکی آرام گشت...فقط توانست جلوی انوار کوچک داخل خانه را بگیرد...
مرد صدایش را بالاتر برد...:به علی بگو بیرون بیا! دوستی و احترامی بین ما نیست...
+آهای! مرا از حزب شیظان می ترسانی؟ در حالیکه حزب شیطان کوچک است؟(آیه قرآن)
-اگر بیرون نیاید به خدا قسم، هیزم آورده بر سرساکنان خانه بر می افروزم و هر که در این خانه است را می سوزانم...مگر آنکه علی را برای بیعت بیرونم بکشانیم و با خود ببریم...
و فاطمه ندا سرداد: ای دشمنان خدا و رسولش و امیرالمومنین...
اما با صدای صدای"اُحرِقو دارها وَ مَن فیها" بسوزانید درب خانه را با هرکه در آن است"؛
نعره های آتش برخاست... هیزم ها فریاد اعتراض بر آوردند...اما آتش به درب خانه درحال سرایت بود...بو وی دود در خانه ی معطر علی پیچید...درحالیکه حبیبهی محمد پشت در بود!ـ...
زهرا ناله کرد: یا ابتاه! یا رسول الله! بنگر که چه ظلم ها بعد از تو از اینان دیدیم...
صدای ناله او، رعشه بر اندام دلها انداخت و اشک ها برگونه ها روان شد و بسیاری صحنه را ترک گفته...خود را از آن ولوله رهانیدندـ...
قنفذ، در را محکم هل می داد...تا باز کند! در آنِ لحظه،فاطمه برخاست! درب را در آغوش گرفت و با تمام بدنش،نمی گذاشت درب باز شود...ناگهان درب شعله کشید و حرارت آتش سر و صورت و بدن مادر انس و جن را می سوزاند...ناگهان مردی چونان با لگد به در نیم سوخته زد...چونان با لگد زد...که درب خانه به ناچار باز شد...و پیش از آنکه زهرا بتواند خود را کنار بکشد، در به آغوشش پناه برد...آنقدر سخت و سنگین، که کافی بود برای آخرین تقلاهای محسن در شکم مادر و شهادت او با جیغ بانوی علی... آنقدر سخت و سنگین که کافی بود برای بیمار شدن معشوقه ی علی و شهادتش...
صدای ناله فاطمه بر خواست...آمیخته با فریاد های وا ابتاه...و با وجود حال آشفته اش بر خاست...اما از شدت جراحات و ضربات ناگهان بر روی دیوار افتاد... اما فاطمه ی علی را رها نمیکردند...ماجرای گودال قتلگاه...داشت برای زنی تکرار می شد! اما اینبار بدون سر بریدن...
نامردی به دوطرف صورت حضرت زهرا چونان سیلی زد که چشمان زهرا به خون افتاد...
زهرا افتاد! و زمین پذیرای بانویش شد!
نامرد، که به یاد کینه اش از علی افتاده بود که چگونه، خون بزرگان عرب را در جنگ های پیامبر به زمین میریخت، حالا که به ناموس علی دست یافته بود تمام نفرت و کینه اش را در پایش جمع کرد و جوری به سینه و پهلوی زهرا لگد زد که صدای شکستنشان برخاست! و زهرا دلش برای این جماعت می سوخت که چگونه خود را نگون بخت می کنند!
نامرد که با شنیدن صدای شکستن استخوان ها جری تر شده بود، تازیانه را از قنفذگرفت و پیش از آنکه زهرا نفس بگیرد، با تمام زور و توانش آن را بر تمام بدن یاس علی فرود آورد و تن نحیف بانو، کبود شده، بازوانش مانند بازوبندی سیاه بالا آمد...
چه گویم من؟ کلمات تاب ندارند!*
هیچکس دست بردار نبود و هر کدامشان به گونه ای، بر فاطمه هجوم آورده بودند...نفس های ملیکه ی علی تحلیل رفته بود...و باز هم پدرش را صدا میکرد: وای بابا! بابا! بابا...یا ابتاه...
لاله ی رسول خدا زیر دست و پا در حال پرپر شدن بود...
دیگر زهرایی نمانده بود که از علی دفاع کند... داشتند به سمت علی هجوم می بردند....و نوبت نقش پردازی علی بود... فقط خدا می داند که این چند دقیقه بر علی چه گذشت...
با تنی که از شدت اندوه و خشم به رعشه افتاده بود...خود را به نامرد رساند...گریبانش را گرفت و به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گرنش کوفت...و فریاد زد...در حالیکه صدایش لرزه داشت...: قسم به خدایی که محمد را مبعوث کرد...اگر نبود کتابی از طرف خدا و اگر نبود عهدی که بارسول خدا کردم(شمشیر از نیام بر نخیزد و کسی کشته نشود) می فهمیدی که نمیتوانستی داخل خانه من شوی...و نامرد از دست علی رها شد و از مردم کمک خواست...
علی رفت تا بانویش را دریابد...
من نمی گویم چه شد، گویند در چشم علی
سیل دشمن بود پیدا، فاطمه پیدا نبود...(باور)
نفس هایش را گوشه ای افتاده، پیدا کرد...در حالیکه همه از اطرافش به کمک عمر شنتافته بودند... خشمگین بود و چشمانش به خون نشسته بودند... غیرت علی از فوران گذشته بود... صورت ماه گونه فاطمه اش به مانند خورشید، سوزان و تب دار و سرخ شده بود... این اولین بار بود که در هستی خورشید و ماه یکجا بودند..*
ادامہدارد...🌱
#نشر_حداکثری♥️
.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
🔴کدومشون دلش برای مردم میسوزه؟
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#امام_زمان 🌷
🍂بر گِل نشستهایم بدونِ حضورتان
🍂ای ناخُـدای کشتی طوفان زده بیا...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋