دفتر شعر ورق خورد اما،
به غزلهای نبودت که رسید
شهر بارانی شد.
#ناگهانی
•فَ٘ہاٰمِ٘ہ↻•|fahame|
دفتر شعر ورق خورد اما، به غزلهای نبودت که رسید شهر بارانی شد. #ناگهانی
خوشا یاران بیپروا
که در دشت فراموشی،
جهانی را رها کرده
به سوی او خرامیدند.
#ناگهانی
مجدد آه و حیرانی
دوباره صبر زندانی
چه میخواهم ازین دنیا؟
«نمیدانم»
چه نُقصانی!
#ناگهانی
از چهچهی عشق گریزان باشد،
هرکه با ما هوس گذر ز احکام نداشت
#ناگهانی
قهوهی تلخ مرا، مرگ به کام تو کشید
ورنه آن لبهای تَر، مهمان ندارد جز نبات
#ناگهانی
از بیکران سورمهی شبهای گرم
کودکی آتش به خون دل زده،
ای ملائک بنویسید که این مفلس به حتم،
از برای گذر از درس، به شعر دل زده است
#ناگهانی
#شبهایامتحاندرسبخوانیدنسرایید
لحظهها تنگ در آغوش دقایق، مردند
هرزمان ماه به حسرت خبر از شرق گرفت
#ناگهانی