قرار بود بچهها کاردستی «دست بیعت» را به سلیقهی خودشان تزیین کنند: پرندههای روی ریسههای چراغانی، از همیشه نزدیکتر بودند و شکوفهها این بار نه روی درختان، بلکه در کنار قلبهای رنگیِ روی کاغذ، کنار دست امیرالمؤمنین، جا خوش کردهبودند.
حالا همه چیز برای یک بازی هیجان انگیز سوره ناسی آماده بود.
پاهای بچه ها که با روبان به هم بسته شد صدای خنده خانه را پر کرد. بچه ها با سرعت و شادی گروه گروه با امیرالمؤمنین (ع) بیعت میکردند و وارد خیمهی ایشان میشدند.
بعد از اتمام کلاس نوبت بازی آزاد بود و فرصتی برای گپ و گفت مادرها.
غرق در صحبت بودیم که با صدایی آشنا به خود آمدیم:
همخوانی سورهی ناس وسط دکتر بازیِ بچهها همهمان را با خود به بهشت برده بود....
عیدتان مبارک...
#حدیث_نعمت
#فهم_قرآن_دوره_اول_دبستان
#کلاس_سورههای_آبنباتی
#قرآن_با_عطر_غدیر
https://ble.ir/fahmeghoran_dabestan
آلا با آن لباس سفیدش مثل فرشتهها شده بود. کمی مکث کرد و یک دفعه انگار چیزی در ذهنش جرقه زده باشد گفت:
خانوم تو کار گروهی نباید سخت گیر باشیم. اگه کسی کاری رو انجام داد ازش قبول کنیم و ایراد نگیریم.
- آفرین! از دوستت کمک بگیر و همین رو بنویس روی آدمکت
آدمکها که دوستانه دست هم را گرفتند، بچهها دوربین را نگاه کردند و اولین عکس یادگاری ثبت شد.
حالا نوبت تعریف کردن داستان «درسی بزرگ برای خرس کوچک» از #سایت_فهم_قرآن بود. با شروع داستان گفتم:
- بچهها خوب حواستونو جمع کنید، قراره هر کدوم یه نقش از توی داستان پیدا کنید.
با فراز و فرودهای داستان چشمهایشان ریز و درشت میشد و ابروهایشان دور و نزدیک.
این حجم از توجهشان برایم جالب بود.
بعد از اتمام قصه نقشهای انتخابیشان را پرسیدم. حدس میزدم سر نقشهای اصلی «سنجاب» و «خرس» دعوایشان شود!
-زینب سادات شما چه نقشی انتخاب کردی؟
-من میخوام «باد» باشم!
یکی سنجاب شد، دیگری خرگوش، یکی درخت و یکی قصه گو! هرکدام بدون انتخاب حتی یک نقش تکراری، نقشها را بین خودشان تقسیم کردند.
چند دقیقه ای گذشت و بعد از بازی و تمرینشان به تماشای زیباترین نمایش #ایلافی دنیا نشستم. حقیقتا که سورهی #قریش مربی همهمان بود. الحمدلله رب العالمین.
https://ble.ir/fahmeghoran_dabestan
#حدیث_نعمت
#فهم_قرآن