16.mp3
1.68M
🔸ترتیل صفحه 16 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام رست
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
❌ ماسک خودشو داد به یه رزمنده دیگه، شیمیایی شد و با ریه داغون بردنش بیمارستان، نمیتونست حرف بزنه، بهش کاغذ و قلم دادن و گفتن هر چی میخوای بنویس؛ اونم نوشت:
جگرم سوخت، آب نیست؟
نعمتالله ملیحی تشنه جون داد.
خیلی پست فطرته اونی که تو امنیت شهدا نشسته و بهشون میگه متجاوز!....
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
💠 #مجموعه_داستان_های_شهید_همت 💠
این قسمت دشت های سوخته
🔶 #قسمت_هفتم
زشته با وسایل بریم خونه ی
مردم😔
پس من رفتم.حمید قاضی این را
گفت و رفت.😔صدایی از پشت در
پرسید:بله،کیه؟؟😒😒
وژلا تا خواست چیزی به ابراهیم
بگوید،در منزل روبه رویش
بازشد☺️☺️
سلام.
سلام علیکم،بفرمایید،خوش
امدید😊☺️
خوش باشید!
ابراهیم تا همسرش را معرفی کرد با
هم داخل حیاط کوچک خانه شدند
و از لبه ی پله ی گلی بالا رفتند.😊
یا الله! یا الله!😊😊
بفرمایید داخل.☺️☺️
زنی چادر به سر به ان ها سلام کرد
و خودش را به ژیلا رساند و با او
روبوسی کرد و دوباره به ان ها
خوشامد گفت:بفرمایید
داخل☺️☺️
ژیلا که خجالت می کشید ،گفت:
باعث زحمت شدیم.ببخشید
تو رو خدا😒😒
شما وحاج اقا همت تاج سر ما
هستید ،این چه حرفی است که
می زنید☺️☺️☺️😊😊
ژیلا این را که شنید کمی ارامش
پیدا کرد وگفت:خیلی ممنون😊☺️
ادامهی داستانها انشاءالله فردا، ساعت (۱۵) در کانال "فانوسهدایت" تقدیم شما میگردد🌷
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹دیدار برنامه بدون تعارف با طلبهای فعال و پرکار ولی بی إدعا
🌷 ببینید_ازدست ندید👆
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
✍️یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.
🔸یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز.
ترمز زد و ایستاد.
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.
اشهد ان لا اله الا الله...
➕هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه؟!
قاطی کرده چرا؟!
🔸خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه؛ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه، دیدم این بهترین کاره!
همین!
📚برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
17.mp3
1.69M
🔸ترتیل صفحه 17 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام رست
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄