💠 #مجموعه_داستان_های_شهید_همت 💠
این قسمت دشت هاے سوخته
🔶 #قسمت_نهم
حاجی که رفت،زن برگشت به اتاق
پیش بچه های خودش.😔😔
ژیلا از زیر پتو بیرون آمد.پتو و
متکا را مرتب ڪرد و در گوشه
ای گذاشت.😔😔😒
بعد چادرش را سر کرد و به دیوار
تڪیه داد. حالا هوا روشن شده
بود و آفتاب داشت آرام آرام طلوع
مے ڪرد.😔😔
ژیلا چند دقیقه ای غرق در افکار
خودش بود . به زندگے گذشته اش
فڪر مے ڪرد. 🙄🙄🙄
به پدر ومادر و خانواده اش ڪه
اصلا در دنیای دیگری بودند و به
شهرش و دانشگاهش و دوستانش
ڪه هر ڪدام در جایے سر در
زندگی خصوصی خویش فرو
ڪرده اند و از بین ان ها ژیلا انگار
جنون خاص خودش را داشت و
لاجرم به این جا رسیده بود که
اکنون بود.😊😊☺️
ادامهی داستانها انشاءالله فردا، ساعت (۱۵) در کانال "فانوسهدایت" تقدیم شما میگردد🌷
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄