eitaa logo
✨فانوس شب✨
894 دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
84 فایل
جهاد تبیین را جدّی بگیرید، شبهه‌زدایی از ذهن مخاطبین را جدّی بگیرید! بعضی‌ها در مقابل تیر و شمشیر ایستادند، در مقابل شبهه نتوانستند بِایستند!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 . 🌷چند روزی بود که جنگ آغاز شده بود، در آن زمان هنوز بسیج تشکیل نشده بود و سپاه هم نو پا بود که او تصمیم گرفت داوطلبانه به همراه گروهی به جبهه برود، روز اعزام به او گفته بودند که شما چون متاهل هستید بهتر است نیایید و او را جا گذاشته و رفته بودند. آن روز.... 🌷آن روز وقتی به منزل آمد خیلی ناراحت بود و روی زمین دراز کشید، برایش بالش آوردم که سرش را روی آن بگذارد، گفت: نمی‌دانی آن‌جا چه خبر است، مال و اموال و حتی دخترهای جوان را به غارت می‌برند، حالا ما به این فکر کنیم که بالش زیر سرمان هست یا نه؟ همسرم فردای آن روز به همراه گروه دیگری عازم جبهه شد و ۳ روز بعد از آن به شهادت رسید. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز علی‌اصغر جمشیدی راوی: همسر گرامی شهید منبع: سایت نوید شاهد
🌷 ....!! 🌷سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم. حاج همّت و میرافضلی جلو می‌رفتند و من پشت سرشان. دو_سه متری با هم فاصله داشتیم. جایی که حاجی می‌خواست برود پایین جاده بود. برای رفتن به آن‌جا می‌بایست از پایین پد می‌رفتیم روی جادّه. این کار باعث می‌شد که شتاب دور موتور کم شود. عراقی‌ها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری از آن‌جا رد می‌شد، تیر مستقیم شلّیک می‌کردند. 🌷موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آن‌ها بودم، گفتم: «حاجی این‌جا رو گاز بده.» حاجی گاز را بست به موتور که یک آن، گلوله‌ای شلّیک و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همّت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشه‌ای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم. 🌷دود و گرد و غبار که خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده، افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود. تازه یادم افتاد که موتور حاج همّت و میرافضلی جلوی من حرکت می‌کرد. به سمت جنازه‌ها رفتم. اوّلی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود. اصلاً قابل شناسایی نبود. به سراغ دومی رفتم. نمی‌توانستم باور کنم، میرافضلی بود. عرق سرد بر پیشانیم نشست. 🌹خاطره اى به یاد سردار خيبر شهيد محمدابراهيم همت و سردار شهید سید حمید میرافضلی معروف به سيد پا برهنه راوی: رزمنده دلاور مهدی شفازند