فانوس
✍ فانوس 🔰هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست(1) 🔺محمود روح الامینی متولد 1307 و درگذشته ی سال 1389، ا
✍فانوس
✳️در این قسمت:
🔸استادِ تحمیلی برای دانشجویان
🔸پرسش های شعارگونه و اعتراضی
🔸خواهشمند است ورقه ی مرا بخوانید
🔸نمره ی «وجبی»
🔸تصحیح اوراق عربی به جای انگلیسی
👇👇👇
🔰هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست (2)
✔️1 از 2
🔺از این نوشته و نوشته های بعدی، که به موضوعات مورد اشاره ی دکتر روح الامینی می پردازیم، به این نکته هم توجه کنیم که چه مقدار از این موضوعات که در سال 1365 مطرح شده اند، هنوز بعد از گذشت 35 سال، برای ما نیز وجود دارند و مسئله ی ما هم هستند؟ پاسخ به این سوال، تبیین کننده ی خیلی چیزها خواهد بود. (در نوشته های بعد، این نکته را مجددا یادآوری خواهیم کرد)
⭕️الف) رابطه ی استاد و دانشجو
اولین نکته ای که دکتر روح الامینی در این قسمت به آن اشاره می کنند، مسئله ای بسیار مهم و تعیین کننده است. «بحث جایگاه و حرمت معلم» در ساحت های مختلف علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... ، و نوع نگاهی که اعضای جامعه به طور عام و متعلمان به طور خاص به «معلم» دارند، برای هر نظام تعلیم و تربیت موضوعی اساسی و جدی است. هرچند ممکن است در نگاه اول چیز مهمی به نظر نیاید، اما با کمی ژرف نگری، متوجه جایگاه این مسئله خواهیم شد.
⭕️دکتر روح الامینی به تضعیف اعتبار و حرمت علمی و منزلت اجتماعی استاد اشاره می کنند که باتحولات مختلف اجتماعی و بهره برداری های منزلتی، اقتصادی و سیاسی در سالیان متمادی از مقام «استادی» دانشگاه صورت گرفته است و «به همین دلیل، دانشجو، به ندرت به درس و استاد اعتماد علمی و اخلاقی دارد و غالباً درس و استاد را قسمتی از برنامه ی دانشگاهی می داند که به او «تحمیل» شده است و خواه نا خواه باید «واحدش را پاس کرد».
«تعداد زیاد دانشجو در هر کلاس، پراکندگی و تراکم ساعات درسی و واحد های زیاد، روابط استاد و دانشجو را به کمترین مقدار و به حد رفع تکلیف تنزل داده است و شاید تعداد دانشجویانی که یک استاد می شناسد و با کار و درسشان آشناست از شمار انگشتان دست تجاوز نمی کند».
⭕️در مورد فضای علمی کلاس ها و نوع گفتگو و پرسش و پاسخ ها به این جملات توجه بفرمایید:
«در کلاس درس نیز، گفتگوها و پرسش و پاسخها غالباً از آرامش و تفاهم لازم فضای تحصیلی تهی است. گاهی به حالت اعتراضی پرسشی شعارگونه عنوان می شود و پرسش کننده، کمتر پیش می آید از پاسخ داده شده قانع شود(در مواردی هم حق دارد که قانع نشود)».
⭕️در مورد روش نمره دهی استادان و تصحیح امتحانات، چنین می نویسند:
«معمولاً دانشجو معتقد نیست که استاد ورقه اش را می خواند. گاهی بالای ورقه ی امتحانی با خط قرمز می نویسد: (خواهشمند است ورقه ی مرا بخوانید) یا اینکه (این قسمت را حتما بخوانید) و یا در مواردی، مطالب پراکنده و سرسری نشان می دهد که نویسنده خواسته است که ورقه اش از نظر کمیت«چشمگیر» جلوه نماید و به قول معروف ورقه اش را «پُر» کند که اگر نمره ی «وجبی» داده شد، سرش بی کلاه نماند».
⭕️ایشان در ادامه، مخاطب را به لطیفه ها و شوخی های دانشجویان توجه می دهند؛ چیزی که آن را قسمتی از «فولکلور دانشجویی» می دانند. به طورکلی، با دقت در مضامین شوخی ها و لطیفه های هر صنف و گروهی، می توان مطالب زیادی را متوجه شد:
«در لطیفه ها و ریزبینی ها و شوخی های دانشجویان ... داستان های فراوانی درباره ی نحوه ی نمره دادن استادان گفته می شود. مثلاً اینکه فلان استاد زبان انگلیسی یا فرانسوی اشتباهاً اوراق امتحانی زبان عربی را به خانه برده و نمره داده است، بدون توجه به اینکه این اوراق مربوط به درس خودش نیست. یا اینکه فلان استاد بیست سال است که یک جزوه ی سی صفحه ای را بدون کم و زیاد کردن کلمه ای درس می دهد و از این قبیل».
در پاورقی هم به این اشاره ای صادقانه داشته اند به اینکه «متاسفانه این داستانها بی اساس نیست و به قول معروف تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها».
⬇️⬇️⬇️
✔️2 از 2
⭕️در ادامه، نتیجه ی تلفیق «درس های اجباری» و «جزوه» را ببینید:
«در هر حال، تصور اینکه گذراندن درس ها اجباری است، دانشجو را وا می دارد که مواظب باشد، مبادا خاطره ی ناخوشایندی از او در ذهن استاد باقی بماند و باعث کم کردن نمره گردد، و سعی می کند «جزوه»ی هر درس را حتی اگر مغایر با جزوه ی درس استاد دیگر باشد برای همان درس یاد بگیرد و بعد از جلسه ی امتحان آن را دور بیاندازد. (بعد از یکی از جلسه های امتحانی، جزوه هایی که دانشجویان دور انداخته بودند، جمع آوری گردید، معلوم شد که قریب نیمی از دانشجویان علاقه ای به نگهداری «جزوه ی درسی» خود نداشته اند)».
⭕️من هنوز تصاویر پیاده رو ها و خیابان های اطراف مدرسه مان بعد از امتحان های پایانی جلو چشمم است. بُهت زده از کنار کتاب های شرحه شرحه در پیاده رو ها و داخل جوی آب و سطل آشغال ها می گذشتم. البته تعدادی هم بودند که این کار را نمی کردند. تئوریشان بعد از امتحان ها این بود که می خواهند طی یک مراسم باشکوه، همه ی کتاب ها را در آتشِ پاک و پاک کننده بسوزانند. البته همان طور که می دانید صفحه ی اولِ کتاب که بسم الله داشت، با احترام جدا می شد.
⭕️هنوز تصویر کریدور سالن امتحانات دانشگاه در خاطرم هست. میزهایی سرریز شده از جزوات اساتید وکتاب های درب و داغان و یا جزوه های کپی شده ی فصل هایی از کتاب ها که برای نخریدن اصل کتاب انجام شده بود. هر بار قبل از هر امتحان با خودم می گفتم حتما صاحبانشان آن ها را با خود خواهند بُرد و هربار موقع امتحان بعدی، سطل های تفکیک زباله ی پر شده از پاره کتاب ها و جزواتِ امتحانِ قبلی، خط بطلانی بود بر خیالاتم.
✅آیا شما هم در ذهنتان چنین صحنه هایی هست؟ و هنوز هم بعد از چند دهه، این داستان ادامه دارد؟...
🌸با فانوس همراه شوید:
🍃 *ایتا:*
https://eitaa.com/joinchat/1301086245C667b7e0321
🍃 *تلگرام:*
t.me/fanoosemellatha
🍃 *واتساپ:*
https://chat.whatsapp.com/Gu3McRV2zseCMDxHeB3qRG
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰معلمی فراتر از انتقال دانش
🔹دکتر سمیه صمیمی🔹
#معلم
#رفتار
#شخصیت
_______________
🌸فانوس رهیافتی در زیست معلمانه...
🌸با فانوس همراه شوید:
👇👇👇
🍃 ایتا:
eitaa.com/fanoosemellatha
🍃 تلگرام:
t.me/fanoosemellatha
🍃 واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/Gu3McRV2zseCMDxHeB3qRG
🔰نگاهی به کتاب آموزش و پرورش در خدمت امپریالیسم فرهنگی
✍احمدرضا مرادی
🌱🌱🌱
@fanoosemellatha
👇👇👇
فانوس
💡قسمت اول آموزش و پرورش یعنی مدرسه و مدرسه آن نهادی ست که متولی امر تربیت در یک کشور است. شاکله ی ت
💡قسمت 2
مدرسه سرمایه داری، به عنوان یک راه، و به عنوان یک ساختار، ما را موظف به انجام کارهایی می کند که دیگران از ما می خواهند. مدرسه ی سرمایه داری، در حال آماده سازی ما برای جاگذاری در یک ساخت اجتماعی است. این ساخت اجتماعی، نیاز به افرادی دارد که مطیع باشند و گوششان بدهکار صحبت های ما باشد. هر گاه که تصمیمی می گیرند با نظارت ما باشد و زندگی آنها بدون یک آقا بالاسر، غیر ممکن نماید. در اصل مدرسه، مفهومی را می سازد و تقویت می کند به نام وابستگی. ی
مدرسه ی ما، انسان ساز نیست و رهایی بخش نیست. بلکه برده ساز است و آموزش سلطه پذیری می دهد. این مدرسه است که افراد را در نقش های اجتماعی مدرن و به قول معروف متمدنانه جای می دهد و آنها را از توحش( زندگی بدون سرمایه داری) به اوج تمدن بشری می رساند.
در این زندگی متمدنانه، فرد برده است. برده ی کارفرمای خویش، معلم خویش، جامعه ی خویش و ساعت کاری خویش. فرد مورد نظر ما، با آموزش های مدرسه ای، در ساختی جا می افتد که او را بیشتر درگیر با شرایط می کند و هرچه می گذرد، زنجیرهای متصل به او را افزایش می دهد تا مبادا از این ساختار خارج شود و مشغول نباشد.
این است آرمان مدرسه ی مدرن. ساخت برده در خدمت کارخانجات بزرگ و در خدمت اقتصاد سرمایه داری. پس می توان نتیجه گرفت که آموزش سرمایه داری برای نجات نیامده. برای سلطه آمده است.
پس تاکنون دو نقش مدرسه ی سرمایه داری را فهمیده ایم.
1 - توجیه ناعدالتی ها و انداختن طوق بی لیاقتی به گردن خود فرد
2- ایجاد نقش پذیری افراد در ساخت اقتصادی سرمایه داری و ایجاد یک برده ی بی قید و شرط برای این ساختار
اما مدرسه چه کارکرد های دیگری برای نظام سرمایه داری خواهد داشت؟
همگی ما با مفهوم غرب گرایی آشنایی کامل داریم. در این حالت، فرد فرهنگ خود را بسیار پائین تر از فرهنگ غربی می داند و در جستجوی اروپایی شدن است. در لباس ها، آداب و رسوم، زبان، نوع زندگی، و حتی دین و اعتقادات.
به نوعی فرد آنقدر درگیر فرهنگ غربی می شود که به کلی از فرهنگ خود جدا شده و به سمتی می رود که فرهنگ بیگانه را، فرهنگ خود می داند و از فرهنگ مردم خود بیگانه می شود. این عمل در غرب گرایی را از خود بیگانگی ( Alienation ) می نامند.
یکی از کارکرد مدارس سرمایه داری در جوامع کمتر صنعتی و یا در حال صنعتی شدن، ایجاد این کشش و خیزش به سمت فرهنگ غربی ست. این فرهنگ هرچه هم که باشد، باز آمال و آرزوهای بسیاری از افراد رسیدن به همین فرهنگ است. و مدارس نقش به سزایی در ایجاد این حس در افراد دارند تا آنها غرب را همیشه بالاتر از خود ببینند و آنها را خدایان بی بدیل عرصه ی زندگی بدانند و رسیدن به این مقام خدایی را تنها و تنها با مثل آنها شدن و یکی شدن با آنها می جوید.
اگر حوصله ای باشد، یادداشت دیگر و توضیحات بعدی در کار خواهد بود تا به عمق نظر این کتاب بیشتر احاطه یابیم. ان شاء الله
•┈••✾•🍀🌹☘•✾•┈•
@fanoosemellatha
🔰چرا باید تربیت کنیم؟!
تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرفشنو باشیم، صبحها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و… اما سادهترین و ضروریترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند.
کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم…؟ در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شیوههای نقد را به ما نیاموختند. داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳میگوید: «اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه مییابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانههای آن کشور نروید. اینها را بهراحتی میتوان خرید یا دزدید یا کپی کرد. میتوان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیشبینی کنید، بروید در دبستانها؛ ببینید آنجا چگونه بچهها را آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند؛ ببینید چگونه آموزش میدهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، خطرپذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»
از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است. آیا باید در جوانی یا میانسالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟! به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی میکند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.
هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر میرویم و وقتی به خانه برمیگردیم، چند خط نمیتوانیم دربارۀ آنچه دیدهایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیدهایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است. اگر حرف مولوی درست باشد که «فرع دید آمد عمل بیهیچ شکر پس نباشد مردم الا مردمک»، باید بپذیریم که آدمیت ما به اندازۀ مهارت ما در «نگاه» است.
جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم میگفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری میکردم تا بچهها قبل از اینکه به نگاههای سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.» میگفت: «کسی که به کلاسهای طراحی میرود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیقتر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت میرود تا در طراحی پیشرفت کند.»(آلن دو باتن، هنر سیر و سفر، ص۲۶۹) اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم. انسانی که نمیتواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشیهای غارنشینان نشان میدهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.
من پدرانی را میشناسم که در آتش محبت فرزندانشان میسوزند و برای رفاه و آسایش آنان سر از پا نمیشناسند، اما تا دهۀ هفتاد یا هشتاد عمرشان ندانستند که فرزندانشان بیش از خانه و ماشین، به آغوش گرم او نیاز دارند و او باید آنان را لمس میکرد و میبوسید و دست محبت بر سر و روی آنان میکشید. بسیارند پدرانی که نمیدانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به اندازۀ یکبار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمیدهد.
در جامعهای که از در و دیوار آن، سخن از حق و باطل میبارد، کسی به ما یاد نداد که چگونه از حق خود دفاع کنیم یا چگونه حق را مراعات کنیم و مسئلۀ «حق و باطل» را به حقوق افراد گره نزنیم. عجایب را در آسمانها میجوییم، ولی یکبار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشدهایم. نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به مربی و آموزش دارد.
🔺منبع: کانال مربی محور
☘☘☘
@fanoosemellatha
🔰نگاهی به کتاب آموزش و پرورش در خدمت امپریالیسم فرهنگی
✍احمدرضا مرادی
▪️قسمت اول
https://eitaa.com/fanoosemellatha/1554
▪️قسمت دوم
https://eitaa.com/fanoosemellatha/1568
🌱🌱🌱
@fanoosemellatha
👇👇👇
💡قسمت 3
مارتین کارنوی، با یک ادعا این کتاب را می نویسد و آن ادعا این است که آموزش و پرورش امروز و در کل ساختار #سیاسی و #اقتصادی جامعه ی امروز، بردهپرور است و برای این مدعا، دلایل متعدد و متقنی می آورد.
او، آموزش و پرورش را با دید سیاسی-اقتصادی مورد بررسی قرار می دهد و اهداف #مدرسه را در همین دو حوزه منحصر کرده و سایر ابعاد آن را مورد بررسی قرار نمی دهد. در اصل، خودِ ساختار اقتصاد نیز دارای وجوه بسیار و متفاوتی است، اما مارتین کارنوی بدون توجه به این مورد، در حال تحلیل یک آموزش و پرورش منحصر در اقتصاد و سیاست است و این به نوعی سطحی اندیشی درباره ی ساختار انسان پرور یک جامعه است.
همچنین توجه کتاب به بحث ساختار، و اهمیت ساختار در یک سیستم مثل آموزش و پرورش، بخوبی بیان شده و موفق ظاهر شده است.
اما باید گفت مارتین کارنوی، برای ادعای خود، دلایل خوبی آورده است ولی در ارائه ی پیشنهاد برای یک مدل جایگزین بازمانده است. او هر چقدر توانسته وضعیت را به خوبی تحلیل کند، به همان اندازه در ارائه ی پیشنهاد شکست خورده و به نوع آزادی دیالوگ محور #فریر بسنده کرده بدون اینکه درک درستی از آزادی را در اختیار ما قرار دهد؛ تا یک جامعه ی بشری، قادر باشد آن آزادی را به معنای واقعی در بستر اجتماع خود پی ریزی کند.
کارنوی، دیالوگمحوری و ایجاد #تفکر_نقادانه و تربیت سیاسی دانش آموزان را مدنظر قرار می دهد و می کوشد تفکر نقادانه نسبت به وضعیت موجود را، در مدلِ انسانمحورِ خود جای دهد و آنرا دارای ارزشی بداند که قدرت هدایت بشر را دارا می باشد.
او تقصیری هم ندارد؛ چرا که قرن هاست غرب، اسیر تفکر و تعقل جزئی خود شده و انسان را محور خود دانسته است و می پندارد بشر می تواند نظام فکری و اجتماعی را بر پایه ی یک عقل صرفا انسانی و به دور از #وحی و خداوند، بچیند و انسان را به سمت سعادت رهنمون سازد. او(انسان غربی) می پندارد اگر به جای خدا، انسان را محور و تعیین کننده ی تمام ابعاد زندگی اش قرار دهد، می تواند به سعادت در این دنیا برسد.
تجربه ی بیش از پانصد سال مدرنیته و اصالت انسان و انکار وحی، پیش روی ماست و ما انسانی بی هویت تر از انسان عصر مدرنیته نمی بینیم. متاسفانه کارنوی اسیر این انسانمحوری و عقل صرفا انسانی است و نخواهد توانست مدلی مبتنی بر فطرت بشر و سعادت اصلی و ابدی انسانی را پیشنهاد داده و به منصه ی ظهور بگذارد.
•┈••✾•🍀🌹☘•✾•┈•
@fanoosemellatha