eitaa logo
فانوس راه
55 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
128 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃🌸با تبریک و تهنیت ایام الله دهه فجر ابلاغ میگردد: 🇮🇷رزمایش ثامن ۱۸ 🇮🇷 با موضوع: ✨تبیین دستاوردهای انقلاب اسلامی✨ 🔴 پنج شنبه ۱۴ بهمن ماه ۱۴۰۰🔴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5812748007.pdf
1.04M
❄️ 📝| به مناسبت دهه فجر۱۴۰۰ 🍃🌹🍃 ✅ با عنوان "روایت انقلاب یک ملت" ۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ 🎥 (۱) | اقتدار انقلاب اسلامی و شکست مستکبران 🍃🌹🍃 ۱۸ ❄️ارسال👆👆
❄️ 🖼 (۱) | آزموده را آزمودن خطاست 🍃🌹🍃 ❌ نتیجه کوتاه آمدن رژیم پهلوی مقابل آمریکا چه بود؟ ۱۸ ❄️
❄️ 🖼 (۲) | خیانت بزرگ‼️ 🍃🌹🍃 ✅ نیم نگاهی به وابستگی اقتصادی رژیم پهلوی در کلام امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) ۱۸ ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ 🎥 | خَبطِ بزرگ 🍃🌹🍃 ❌ راه‌ آهن شمال به جنوب چگونه بزرگترین قحطی ایران را در عصر پهلوی رقم زد؟ ۱۸ ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افت اصلی انقلاب اسلامی چیست؟.m4a
9.51M
🍃🌹🍃 📢آفت اصلی انقلاب اسلامی چیست⁉️ 🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه ایتا و روبیکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۳.mp3
9.05M
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ❇️علت سفر رئیس محترم جمهور به روسیه چه بود؟ آیا جمهوری اسلامی از شعار نه شرقی و نه غربی عدول کرده است؟ آیا استقلال کشور در خطر است؟ علت شبهه افکنی برخی نیروهای غربگرای داخلی چیست؟ 🎙دکتر جوانی پاسخ میدهند👆 ☘☘🌹☘☘ فجر وپاسخ
🌹*چرا رهبری جلوی فسادها را نمی گیرد و یا چرا فلان مسئول مهم دولتی را عزل نمی کند؟*🌹 👇👇👇👇👇 ✨تا وقتی فهم تمام یا اکثریت مردم، همراه رهبری دینی جامعه نشود، رهبر جامعه برای حفظ اصل نظام و گاه برای حفظ اصل اسلام، تصمیم حکومتی و بزن بَهادُری نمی گیرد. مگر امیر المومنین علیه السلام نمی توانست کسانی که به خانه ی او حمله کردند با قدرت شمشیر، کنار بزند؟ اگر قرار باشد بنی صدری که ۹۰درصد مردم به او رای داده اند توسط رهبر جامعه، بدون فهم مردم و بدون اینکه مردم متوجه خیانت های او شده باشند عزل شود یقیناً پایه های دینی با این کار، متزلزل می شود و جامعه دچار فتنه می شود. مانند فتنه ۸۸ که عده ای با مکر دشمن داخلی و خارجی، به خیابان ها ریختند و ماه ها برای کشور هزینه تراشیدند. ✨علاوه بر این تا وقتی غالب مردم، خودشان به این نقطه نرسند که فلان مسئول خائن است عزل او عامل تشنج، جنگ روانی، اختلافات قبیله ای، دو قطبی سازی کاذب و حتی فتنه و آشوب می شود.لذا رهبر جامعه بر خود لازم می داند تا به رای مردم احترام بگذارد. بنابراین خود مردم باید بستر فعّالیّت و تحقّق اهداف امام معصوم را فراهم کنند، یعنی باید مردم، حرف امام را تبعیّت کنند تا حکومت دینی با تمام ابعادش و به طور کامل محقّق شود، یعنی مقبولیت امام معصوم و حکومت دینی به دست مردم است و به طور ساده تر مردم باید بصیرت داشته باشند.
361.9K
━━━━💠🌸💠━━━━ 🇮🇷 🇮🇷 👈🏻👈🏻 دستاوردهایی که برای انقلاب اسلامی می‌فرمایید قبول... ولی ما داریم سفره‌مون رو می‌بینیم که هر روز کوچکتر میشه و جوانهامون که بیکار موندن و توان مالی برای ازدواج ندارند... انقلاب برای نان شب ما و جوان‌های ما قراره چکار کنه؟؟ ✅ پاسخ را در صوت بالا 🎧 🎙 آقای دکتر حسینی، کارشناس مسائل سیاسی ━━━━💠🌸💠━━━━
🍃🌹🍃 💢نشست تصویری مجازی 💯با حضور حجت‌الاسلام و المسلمین راجی ( مدیر اندیشکده راهبردی سعداء) 🍀موضوع : جهاد تبیین و رسالت جامعه انقلابی در گام دوم انقلاب🇮🇷 🍃🌹زمان : شنبه ۱۶ بهمن ماه . ساعت : ۲۰/۴۵ ⭕️لینک ورود به وبینار : https://rubika.ir/roshana_ir
قسمت شصت و یکم🌱 «تنها میان داعش» ضعف روزه داری، حجم خونی که از دست میدادم و وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی ام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه قیامت شده است. در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند. پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه ای در حمله خمپاره ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این جراحت چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله های حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :»سِر نمیکنی؟« و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :»نمیبینی وضعیت رو؟ ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سر ی داریم نه بیهوشی!« و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :»آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!«
قسمت شصت و دوم🌱 «تنها میان داعش» یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :»دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا قاسم سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!« و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :»میخوان حاج قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!« پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :»همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته قتل عام مردم رو تماشا میکنه!« از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد ناله های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بی واهمه گریه کنم. به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید. بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم. میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم. از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله اش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
قسمت شصت و سوم🌱 «تنها میان داعش» عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :»گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!« و بلافاصله فیلمی فرستاد. انگشتانم مثل تکه ای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بی اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. لبهایش را به هم فشار میداد تا ناله اش بلند نشود، پاهای به هم بسته اش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی ام به جای اشک، خون فواره زد. این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به خدا التماس میکردم تا معجزه ای کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه ها با اهل خانه چه میکند، بی پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره های داعش شهر را به هم ریخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت جانسوز امام علی نقی(علیه السلام) تسلیت باد🖤
قسمت شصت و چهارم🌱 «تنها میان داعش» از قداره کشی های عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت. هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این خمپاره ها فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیده ام و نمی دانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم. زن عمو شانه هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد. وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد. حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشت زده پرسید :»برق چرا رفته؟« عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :»موتور برق رو زدن«
قسمت شصت و پنجم🌱 «تنها میان داعش» شاید داعشیها خمپاره باران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. گرمای هوا به حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علی اصغر کربلای آمرلی، یوسف باشد. تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه ها بود، اما سوخت موتور برق خانه ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه های آمرلی تبدیل به کوره هایی شوند که بی رحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد. ماه رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری ایثار میکرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ تشنگی و گرسنگی سر میبرید. دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند. گرمای هوا و شوره آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد. موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
قسمت شصت و ششم🌱 «تنها میان داعش» همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود؛ چطور میتوانستم آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم. اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غر ش خمپاره ها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که اذان صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کرده اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد. پشت پنجره های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی آبی مرده بودند، نگاه میکردم و حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سر انگشتانش میچکید. دستش را با چفیه ای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.