eitaa logo
فراجناحی
1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
16 فایل
کانال سیاسی و اعتقادی استفاده از مطالب کانال در جهت روشنگری بدون درج لینک #جائز_است و اشکالی ندارد. #حلالاً_طیبا ارتباط با مدیر کانال: @farajenahi313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹﷽✨ خاطرات مسترهمفر جاسوس انگلستان اولین بار توسط آلمانی ها در خلال جنگ جهانی دوم به صورت یک مجموعه ی دنباله دار در مجله ی اشپیگل منتشر شد... بر آن شدیم تا قسمت هایی ازاین افشاگری بزرگ را به طور مختصر ودنباله دار درکانال قرار دهیم تابه مددآشنایی تنها گوشه هایی ازمکر وحیله های این پیر استعمارگر به اتحاد وهمدلی هر چه بیشتر دست یازیم و نا آگاهانه مهره های بازی کارگردانان شیطان صفتی نباشیم که دستی در ساخت حلقه های تحمیق ، تفرقه وجنایات گسترده در میان ملت های مسلمان دارند. امیدوارم درنشر آن مارایاری دهید وتا آخر با ماباشید. قسمت اول: از گذشته های دور حکومت بریتانیای کبیر مانند امروز دراین اندیشه بودکه امپراطوری بزرگ و گسترده ی خودرا چگونه حفظ کند..(در مستعمرات خود هند چین و خاورمیانه سیاست ها ی فعال و موفقیت امیز خود را به پیش می بریم وبه سوی حاکمیت کامل برآن گام بر می داریم.) بنابراین ما باید به دو نکته می اندیشیدیم : 1- در مناطقی که برآنها دست اندازی کرده ایم حاکمیت خود را حفظ کنیم. 2ـ بخشهایی که هنوز زیر سلطه ی ما نیستندبه مستعمرات خود بیفزاییم. وزارت مستعمرات برای هریک ازاین کشورها کمیسیون خاصی برگزید تا به بررسی درمورد این مسایل بپردازد ومن خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم. حکومت بریتانیا از هند به علت وجود قومیتهای مختلف وادیان متفاوت و و جود اختلاف بین آنها و چین به دلیل وجود ادیان بودا وکنفسیوس که انگیزه ی قیامی را درآنان برنمی انگیخت نگرانی نداشت. اینها دو دین مرده ای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند وتنها به ابعاد درونی انسان می پردازند. ما برای تحولات آینده برنامه های دراز مدتی برای گسترش تفرقه ؛ نادانی؛ فقر و بیماری دراین کشورها در دست داشتیم. یا فتن پوشش مناسب ( رخنه) برای این اهداف نیز دشوار نبود ؛پوشش هایی با ظاهر جذاب و خیره کننده و با طن استوار ،که باتمایلات روحی مردم دراین مناطق متناسب بود. اما وضع کشورهای اسلامی مارا نگران می کرد.... ... لطفا با ما باشید Join👇 http://eitaa.com/joinchat/2275475456Ce225c76dfe ¯\_(ツ)_/¯ ❣فراجناحی کانال سیاسی، مذهبی و سبک زندگی👆
(قسمت چهارم): به استانبول رسیدم؛ خود را محمد نامیدم و به مسجد جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان رفتم. نظم پاکیزگی و فرمانبرداری آنان شگفت زده ام کرد؛ با خود گفتم چرا ما با این انسان ها می جنگیم؟ چرا می کوشیم آنها را درهم کوبیم ودستاوردهایشان را بربایم؟!... اما زود این اندیشه ی اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم. با عالم کهنسالی به نام احمد افندی آشنا شدم که در خوش نفسی و پاک باطنی بهترین دیندارانمان را چون او نیافته بودم. به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر ومادرم را ازدست داده ام؛ برادری هم ندارم؛ آنان برایم ثروتی به ارث گذاشتند. من اندیشیدم که قرآن وسنت بیاموزم... شیخ به من بسیار مهربانی کرد و گفت: 1ـ تو مسلمانی ومسلمانان باهم برادرند 2ـ تو میهمانی وپیامبر گفته است میهمان را نوازش کنید. 3- تو پوینده دانشی و اسلام بر بزرگداشت پویندگان دانش پای می فشارد..... از این مسائل بسیار شگفت زده شدم؛ با خود گفتم: "چه خوب بود مسیحیت چنین حقایق تابناکی داشت....." ☑ به شیخ گفتم می خواهم قرآن بیاموزم وی از این درخواست شادمان شد. آموزش قرآن وتفسیر آنرا با دشواری ومشقت فراوان از وی آموختم. بدینسان من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم... هنگام آموزش باید وضو می گرفتم و مسواک می زدم که استفاده از مسواک برایم بسیار دشوار بود اما من ناگزیر از این کار بودم... در استانبول شبها را در نزد خادم مسجد میخوابیدم وبه وی پول می دادم و روزها را به صورت نیمه وقت برای نجاری کار میکردم واو مزد اندکی بصورت هفتگی به من می داد. ظهرها درمغازه غذا می خوردم و برای نماز به مسجد می رفتم تا وقت نماز عصر در مسجد می ماندم و پس از آن راهی خانه شیخ می شدم. در خانه ی او دوساعت به آموختن قرآن و زبانهای ترکی وعربی می پرداختم... او در آموزش قرآن ومبانی اسلام و ریزه کاریهای دو زبان عربی وترکی چیزی فروگذار نمی کرد... من در مدت اقامتم در استانبول ماهانه گزارشی از تحولات و مشاهداتم برای وزارت مستعمرات می فرستادم؛ پس از دوسال اجازه گرفتم که به وطنم باز گردم اما شیخ نپذیرفت. شیخ به دلیل دوستی با من پافشاری می کرد که بمانم اما وظیفه ی ملی مرا به بازگشت به لندن و ارائه گزارش مشروح از اوضاع پایتخت خلافت و دریافت دستورات جدید فرا می خواند.... در روز وداع با شیخ، او با چشمان لبریز از اشک به من گفت: فرزندم خدا به همراهت؛ اگر به این شهر بازگشتی ومرا زنده نیافتی به.... لطفا با ما باشید Join👇 http://eitaa.com/joinchat/2275475456Ce225c76dfe ¯\_(ツ)_/¯ ❣فراجناحی کانال سیاسی، مذهبی و سبک زندگی👆
(قسمت پنجم): به یادم باش ؛ مادر روز واپسین یکدیگر را نزد پیامبر (ص)خواهیم دید.... وزارت، نه نفر از دوستان دیگرم را نیز همچون من به حضور در لندن فراخوانده بود، آنها پس از شنیدن گزارش هایم مرا تشویق کردند اما من دریافتم کارکرد من پس از جرج بلکود و هنری فانس در درجه سوم قرار دارد. دبیرکل گفت همفر تو درسفر آینده دو وظیفه داری: 1⃣ نقطه ضعف مسلمان ها را که ما می توانیم از طریق آن به آنها آسیب برسانیم، دریابی و این پایه ی پیروزی بر دشمن است. 2⃣ اگر این نقطه ضعف را یافتی بر آن یورش ببر؛ اگر توانستی چنین کنی بدان که موفقترین مزدورانی و شایسته ی نشانه افتخار وزارت. 🔺شش ماه در لندن بسر بردم؛ دراین مدت با دختر عموی خود که یک سال ازمن بزرگتر بود ازدواج کردم. هنگامی که ما در انتظار میهمان جدیدمان بودیم، وزارت به من دستور داد که باید به عراق بروم؛ یک سرزمین عربی. این دستور باعث تأسف من شد آن هم هنگامی که در انتظار تولد کودکم بودم؛ اما دلبستگی من به میهنم و نیز علاقه به مشهور شدن بر احساساتم چیره شد. 🔹شش ماه بعد در بصره بودم. بصره شهری است عشایری که در آن شیعه و سنی زندگی می کنند. برخی اهالی آن عرب اند و بعضی دیگر فارس و اندکی هم مسیحی در آن است. به خاطر دارم یک بار موضوع اختلاف شیعه و سنی را با برخی از مسئولان وزارت در میان نهادم و گفتم: اگر آنان خردمند بودند اختلاف را به یک سو می نهادند و یکپارچه می شدند. آن مسئول بر من بانگ زد که تو باید آتش را شعله ور تر کنی نه آنکه در بین آنها وحدت ایجاد نمایی! وظیفه تو آن است اختلاف ها و کوه های آماده ی آتشفشانی را بیابی و اطلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی. اگر بتوانی آتش اختلاف را شعله ور کنی خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای. ما 👈نمی توانیم در زندگی کنیم 👉مگر آنکه در همه ی مستعمرات و درگیری ایجاد کنیم. ما تنها از طریق ایجاد آشوب در میان مردم است که خواهیم توانست سلطان عثمانی را در هم کوبیم؛ در غیر این صورت چگونه یک ملت کوچک خواهد توانست بر یک ملت بزرگ چیره شود. ✅ بدان که حکومت های ترک و فارس ناتوان شده اند و تو باید مردم را بر این حکومت ها بشورانی؛ اگر آنها از هم جدا شوند و با یکدیگر به درگیری بپردازند ما به آسانی خواهیم توانست بر آنان چیره شویم.👌 ""تفرقه بیانداز و حکومت کن✂️Divide and Rule"" _دارد لطفا با ما باشید و Join👇 http://eitaa.com/joinchat/2275475456Ce225c76dfe ¯\_(ツ)_/¯ ❣فراجناحی کانال سیاسی، مذهبی و سبک زندگی👆
(قسمت هفتم): من می خواستم ترس انجام کارهای مخالف اعتقادات را در او از بین ببرم. فوراً به دیدار یکی از زنان مسیحی در خدمت وزارت مستعمرات که برای کردن در آنجا حضور داشتند شتافتم و شرح داستان را برای او گفتم ونام او را صفیه نهادم. ...این چنین من از خارج و صفیه از داخل برای توجیه شیخ می کوشیدیم. سه روز بعد من گفتگوی طولانی در مورد عدم حرمت با وی انجام دادم هر چه به آیات قرآن و روایات استدلال کرد؛ رد نمودم و سرانجام گفتم معاویه، یزید، خلفای اموی و عباسی همه شراب می نوشیدند وهمین طور یهودیان و مسیحیان. آیا ممکن است همه ی آنها گمراه باشند و تو به راه درست بروی؟؟؟!!!.... در آخر متقاعدش کردم که اگر شراب را با آب چنان مخلوط کنی که مستی آور نباشد ممنوع نیست.(با اندکی تلخیص) صفیه را از آنچه گذشته بود آگاه کردم واز او خواستم که به شیخ شرابی سخت بنوشاند. او چنین کرد و در پی آن به من خبر داد که وی شراب را تا به آخر نوشیده و عربده کشیده است... روز بعد از آن شب، من آثار و را در او دیدم. 👈 چه زیبا بود این سخن طلایی که وزیر مستعمرات هنگام خداحافظی به من گفته بود که ما، را با و از مسلمانان باز پس گرفتیم وباید بکوشیم دیگر کشورها را هم با همین دو نیروی بزرگ باز ستانیم.👉 یک بار به شیخ گفتم قرآن می گوید اگر روزه بگیرید برای شما بهتر است و نگفته بر شما واجب است و.... اما او دیگر در برابر این نظر ایستاد و گفت محمد تو می خواهی مرا از دینم بیرون بری؛ به او گفتم: وهاب: دین ، سلامت روان وتجاوز نکردن به دیگران است؛ اگر انسان و نیکوکار باشد بهترین مردم است...(‌چه ترفندآشنایی!!!) او به نشانه ی عدم پذیرش سر تکان داد. نوبتی دیگر گفتم: "نماز واجب نیست زیرا خدا در قرآن می گوید نماز را برای یاد من بپا دار" پس کافیست تنها به یاد خدا باشی. وهاب گفت بله این را شنیده ام. از این سخن او بسیار شادمان شدم و... پس از آن نیز مشاهده می کردم که او جدیتی در نماز ندارد. اینگونه من به تدریج رخت ایمان را از تن او بیرون آوردم... لطفا با ما باشید Join👇 http://eitaa.com/joinchat/2275475456Ce225c76dfe ¯\_(ツ)_/¯ ❣فراجناحی کانال سیاسی، مذهبی و سبک زندگی👆
🔹 از گذشته های دور حکومت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه بود که امپراطوری بزرگ و گسترده ی خود را چگونه حفظ کند... (در مستعمرات خود هند چین و خاورمیانه سیاست ها ی فعال و موفقیت امیز خود را به پیش می بریم وبه سوی حاکمیت کامل برآن گام بر می داریم.) 🔻 بنابراین ما باید به دو نکته می اندیشیدیم: 1⃣ در مناطقی که برآنها دست اندازی کرده ایم حاکمیت خود را حفظ کنیم. 2⃣ بخشهایی که هنوز زیر سلطه ی ما نیستند به مستعمرات خود بیفزاییم... 🔹 وزارت مستعمرات برای هریک از این کشورها کمیسیون خاصی برگزید تا به بررسی درمورد این مسائل بپردازد و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم. 🔹 حکومت بریتانیا از هند به علت وجود قومیتهای مختلف و ادیان متفاوت و وجود اختلاف بین آنها و چین به دلیل وجود ادیان بودا وکنفسیوس که انگیزه ی قیامی را درآنان برنمی انگیخت نگرانی نداشت. 🔹 اینها دو دین مرده ای هستند که به مسائل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی انسان می پردازند... 🔹 ما برای تحولات آینده برنامه های دراز مدتی برای ، ، و دراین کشورها در دست داشتیم. 🔹 یافتن پوشش مناسب ( ) برای این اهداف نیز دشوار نبود؛ 🔺 پوشش هایی با ظاهر جذاب و خیره کننده و باطن استوار ،که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود. اما وضع کشورهای اسلامی مارا نگران می کرد... ... Join👇 🆔 @farajenahi ❣کانال سیاسی، اعتقادی 👆
🔹 به استانبول رسیدم؛ خود را محمد نامیدم و به مسجد جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان رفتم. نظم پاکیزگی و فرمانبرداری آنان شگفت زده ام کرد؛ با خود گفتم چرا ما با این انسان ها می جنگیم؟ چرا می کوشیم آنها را درهم کوبیم و دستاوردهایشان را بربایم؟!... اما زود این اندیشه ی اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم. 🔹 با عالم کهنسالی به نام احمد افندی آشنا شدم که در خوش نفسی و پاک باطنی بهترین دیندارانمان را چون او نیافته بودم. 🔹 به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر ومادرم را ازدست داده ام؛ برادری هم ندارم؛ آنان برایم ثروتی به ارث گذاشتند. من اندیشیدم که قرآن و سنت بیاموزم... 🔹 شیخ به من بسیار مهربانی کرد و گفت: 1⃣ تو مسلمانی ومسلمانان باهم برادرند 2⃣ تو میهمانی وپیامبر گفته است میهمان را نوازش کنید. 3⃣ تو پوینده دانشی و اسلام بر بزرگداشت پویندگان دانش پای می فشارد... 🔹 از این مسائل بسیار شگفت زده شدم؛ با خود گفتم: "چه خوب بود مسیحیت چنین حقایق تابناکی داشت....." ☑ 🔹 به شیخ گفتم می خواهم قرآن بیاموزم وی از این درخواست شادمان شد. 🔹 آموزش قرآن وتفسیر آنرا با دشواری و مشقت فراوان از وی آموختم. بدینسان من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم... 🔹 هنگام آموزش باید وضو می گرفتم و مسواک می زدم که استفاده از مسواک برایم بسیار دشوار بود اما من ناگزیر از این کار بودم... 🔹 در استانبول شبها را در نزد خادم مسجد میخوابیدم و به وی پول می دادم و روزها را به صورت نیمه وقت برای نجاری کار میکردم و او مزد اندکی بصورت هفتگی به من می داد. 🔹 ظهرها در مغازه غذا می خوردم و برای نماز به مسجد می رفتم تا وقت نماز عصر در مسجد می ماندم و پس از آن راهی خانه شیخ می شدم. 🔹 در خانه ی او دوساعت به آموختن قرآن و زبانهای ترکی و عربی می پرداختم... او در آموزش قرآن و مبانی اسلام و ریزه کاریهای دو زبان عربی و ترکی چیزی فروگذار نمی کرد... 🔹 من در مدت اقامتم در استانبول ماهانه گزارشی از تحولات و مشاهداتم برای وزارت مستعمرات می فرستادم؛ 🔹 پس از دوسال اجازه گرفتم که به وطنم باز گردم اما شیخ نپذیرفت. شیخ به دلیل دوستی با من پافشاری می کرد که بمانم اما وظیفه ی ملی مرا به بازگشت به لندن و ارائه گزارش مشروح از اوضاع پایتخت خلافت و دریافت دستورات جدید فرا می خواند.... در روز وداع با شیخ، او با چشمان لبریز از اشک به من گفت: فرزندم خدا به همراهت؛ اگر به این شهر بازگشتی ومرا زنده نیافتی به.... Join👇 🆔 @farajenahi ❣کانال سیاسی، اعتقادی 👆
🔹 به یادم باش؛ ما در روز واپسین یکدیگر را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله)خواهیم دید... 🔹 وزارت، نه نفر از دوستان دیگرم را نیز همچون من به حضور در لندن فراخوانده بود، آنها پس از شنیدن گزارش هایم مرا تشویق کردند اما من دریافتم کارکرد من پس از جرج بلکود و هنری فانس در درجه سوم قرار دارد. 🔹 دبیرکل گفت همفر تو درسفر آینده دو وظیفه داری: 1⃣ نقطه ضعف مسلمان ها را که ما می توانیم از طریق آن به آنها آسیب برسانیم، دریابی و این پایه ی پیروزی بر دشمن است. 2⃣ اگر این نقطه ضعف را یافتی بر آن یورش ببر؛ اگر توانستی چنین کنی بدان که موفقترین مزدورانی و شایسته ی نشانه افتخار وزارت. 🔹 شش ماه در لندن بسر بردم؛ دراین مدت با دختر عموی خود که یک سال از من بزرگتر بود ازدواج کردم. هنگامی که ما در انتظار میهمان جدیدمان بودیم، وزارت به من دستور داد که باید به عراق بروم؛ یک سرزمین عربی. این دستور باعث تأسف من شد آن هم هنگامی که در انتظار تولد کودکم بودم؛ اما دلبستگی من به میهنم و نیز علاقه به مشهور شدن بر احساساتم چیره شد. 🔹شش ماه بعد در بصره بودم. بصره شهری است عشایری که در آن شیعه و سنی زندگی می کنند. برخی اهالی آن عرب اند و بعضی دیگر فارس و اندکی هم مسیحی در آن است. 🔹 به خاطر دارم یک بار موضوع اختلاف شیعه و سنی را با برخی از مسئولان وزارت در میان نهادم و گفتم: اگر آنان خردمند بودند اختلاف را به یک سو می نهادند و یکپارچه می شدند. آن مسئول بر من بانگ زد که تو باید آتش را شعله ور تر کنی نه آنکه در بین آنها وحدت ایجاد نمایی! وظیفه تو آن است اختلاف ها و کوه های آماده ی آتشفشانی را بیابی و اطلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی. اگر بتوانی آتش اختلاف را شعله ور کنی خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای. ما 👈نمی توانیم در زندگی کنیم 👉مگر آنکه در همه ی مستعمرات و درگیری ایجاد کنیم. ما تنها از طریق ایجاد آشوب در میان مردم است که خواهیم توانست سلطان عثمانی را در هم کوبیم؛ در غیر این صورت چگونه یک ملت کوچک خواهد توانست بر یک ملت بزرگ چیره شود. ✅ بدان که حکومت های ترک و فارس ناتوان شده اند و تو باید مردم را بر این حکومت ها بشورانی؛ اگر آنها از هم جدا شوند و با یکدیگر به درگیری بپردازند ما به آسانی خواهیم توانست بر آنان چیره شویم.👌 ""تفرقه بیانداز و حکومت کن ✂️Divide and Rule"" Join👇 🆔 @farajenahi ❣کانال سیاسی، اعتقادی 👆
🔹 من می خواستم ترس انجام کارهای مخالف اعتقادات را در او از بین ببرم. فوراً به دیدار یکی از زنان مسیحی در خدمت وزارت مستعمرات که برای کردن در آنجا حضور داشتند شتافتم و شرح داستان را برای او گفتم ونام او را صفیه نهادم. ...این چنین من از خارج و صفیه از داخل برای توجیه شیخ می کوشیدیم. 🔹 سه روز بعد من گفتگوی طولانی در مورد عدم حرمت با وی انجام دادم هر چه به آیات قرآن و روایات استدلال کرد؛ رد نمودم و سرانجام گفتم معاویه، یزید، خلفای اموی و عباسی همه شراب می نوشیدند وهمین طور یهودیان و مسیحیان. آیا ممکن است همه ی آنها گمراه باشند و تو به راه درست بروی؟؟؟!!!.... در آخر متقاعدش کردم که اگر شراب را با آب چنان مخلوط کنی که مستی آور نباشد ممنوع نیست.(با اندکی تلخیص) 🔹 صفیه را از آنچه گذشته بود آگاه کردم واز او خواستم که به شیخ شرابی سخت بنوشاند. او چنین کرد و در پی آن به من خبر داد که وی شراب را تا به آخر نوشیده و عربده کشیده است... 🔹 روز بعد از آن شب، من آثار و را در او دیدم. 👈 چه زیبا بود این سخن طلایی که وزیر مستعمرات هنگام خداحافظی به من گفته بود که ما، را با و از مسلمانان باز پس گرفتیم و باید بکوشیم دیگر کشورها را هم با همین دو نیروی بزرگ باز ستانیم.👉 🔹 یک بار به شیخ گفتم قرآن می گوید اگر روزه بگیرید برای شما بهتر است و نگفته بر شما واجب است و.... اما او دیگر در برابر این نظر ایستاد و گفت محمد تو می خواهی مرا از دینم بیرون بری؛ به او گفتم: وهاب: دین ، سلامت روان وتجاوز نکردن به دیگران است؛ اگر انسان و نیکوکار باشد بهترین مردم است...(‌چه ترفندآشنایی!!!) او به نشانه ی عدم پذیرش سر تکان داد. نوبتی دیگر گفتم: "نماز واجب نیست زیرا خدا در قرآن می گوید نماز را برای یاد من بپا دار" پس کافیست تنها به یاد خدا باشی. وهاب گفت بله این را شنیده ام. از این سخن او بسیار شادمان شدم و... پس از آن نیز مشاهده می کردم که او جدیتی در نماز ندارد. 🔺 اینگونه من به تدریج رخت ایمان را از تن او بیرون آوردم... Join👇 🆔 @farajenahi ❣کانال سیاسی، اعتقادی 👆