❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: رحيم ادراكي #قسمت_شصت_سوم از بچگي نامم اردشير بود ولي فريدون صدايم
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: علي حميدي نيا
#قسمت_شصت_چهار
تابستان سال1360 بود كه به اتفاق چندتن از برادران به شهر شوش رفتيم. شهري كه بر پيكرش تير بي رحميها و نامرديها نشسته بود شهري خالي از سكنه. غريب و مظلوم كه داغ عزيزاني ديده و تن پارهپاره جواناني پرشور و فرياد شب شكن آنان پر آوازاهاش كرده بود.
اما از هر سو چهره معنوي كفر ستيزان عاشق و حال و هواي نينوايي آن ها، رنگ و روي شهر را لطيف و جذاب نموده است. به محض رسيدن به شهر سراغ سپاه را گرفته تا به ديدار شور آفريني آشنا برويم.
توفيق رفيق شد و زيارتش نصيب گشت و خستگي از تمام رخت بر بست.
برگه اي را كه از دستان مباركش جهت رفتن به خط مقدم گرفتيم خداحافظي كرديم و به آورد گاه نور عليه ظلمت رفتيم.
روز بعد براي انجام كاري به سپاه شوش آمديم كه پاهاي او را مصدوم و پانسمان شده ديدم. گفتيم: آقا مجيد چه شده؟ بد نباشد؟ وي با لبخندي هميشگياش گفت: ساعاتي پيش در اين حوالي جاسوسي را دستگير كرديم او را كه كتك زدم پاي خودم آسيب ديد.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: علي حميدي نيا #قسمت_شصت_چهار تابستان سال1360 بود كه به اتفاق چندتن
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: احمد حنيفر
#قسمت_شصت_پنجم
عشق عجيبي به عالمان دين و روحانيان وارسته و تقوا پيشه داشت. مشتاق بود تا با فضلا و مخلص و استاداني كه در سطح بالايي از خودسازي و صفاي باطن هستند بصورت حضوري و گفتاري يا نوشتاري مأنوس گردد. و از نظر معنوي بهره ببرد.
با اين وصف علاقهاي شديد به فقهاي عارفي چون آيت الله مشكيني داشت به خاطر ميآورم هنگامي كه كتابي از اين بزرگوار در دست داشت و مطالعه مينمود چنان غرق در عبارات و مفاهيم كتاب بودكه به يقيين شيفته و مجذوب آن شده بود.
آقا مجيد از هر فرصت مناسب براي مطالعه بهره ميگرفت و در كنار فعاليت هاي مديريتي و رزمي همواره با كتاب و مجلات دمساز بود. در دفتر كارش در ماشين و در هر جايي كه بسر ميبرد. بخشي از اوقات را به مطالعه ميپرداخت. در مأموريتهايي كه ميرفت قرآن را در جيب پيراهن داشت و مفاتيح را در جيب شلوار و با اين كتب مقدس همسفر ميشد.
به علاوه كتاب و يا مقالههاي تا شده با خود به همراه داشت تا وقت را غنيمت شمرده و از تفكر و تعليم باز نماند.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: احمد حنيفر #قسمت_شصت_پنجم عشق عجيبي به عالمان دين و روحانيان وارست
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: احمد حنيفر
#قسمت_شصت_ششم
آقا مجيد در همهي كارهاي روزمرهاش چه در امور شخصي و چه اجتماعي و در هر مسئوليت سياسي- اجتماعي و ديني تمام اختيار را بر مكتب رهايي بخش اسلام سپرده بود و جز از آيات و روايات و نيز احكام و فتاواي فقيهان به ويژه مراد و محبوبش حضرت امام خميني (ره) تبعيت نميكرد و اين در شرايطي بود كه از معرفت و درايت بالايي هم برخوردار بود. او چنان به اين صراط سعادت دل سپرده بود كه هيچ مستحبي را فرو نميگذاشت و به هيچ مكروهي تن نميداد تا چه رسد به واجبات و محرمات. حفظ حريم شريعت با عشق و محبت او چنان در آميخته بود كه چون خوني در شريان اعمالش جريان داشت و از او شخصيتي معنوي و پر جذبه ساخته بود.
براي مثال مستحب است كه غذا خوردن با مقداري نمك آغاز شود من در مدت فرماني كه مدام با او حشر و نشر داشتم هرگز نديدم كه اين مستحب را ترك كند.
جالب اينكه وقتي سفره غذا را ميگستراندند نه تنها شخصاً خودش به اين نكته عنايت داشت كه ديگران را هم را با تعارف نمك بدين كار ترغيب مينمود همچنين است وضو گرفتنهاي هميشگياش كه از او فردي طيب و طاهر و دائم الوضو ساخته بود. چرا كه به گفته بابا طاهر دائم در نماز بود...
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: احمد حنيفر #قسمت_شصت_ششم آقا مجيد در همهي كارهاي روزمرهاش چه در
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: رحيم ادراكي
#قسمت_شصت_هفتم
در سه راه خرمشهر بودم تا با وسيلهاي خود را به محور كوشك برسانم هنوز عمليات رمضان هم شروع نشده بود ديدم ماشين استيشني توقف كرد و رانندهاي با دست به من اشاره كرد كه بيا. نگاه كردم وديدم آقا مجيد است رفتم و پس از احوال پرسي و روبوسي به اتفاق هم راهي منطقه شديم. در بين راه نگاهم به يك كتاب قطوري از ماركسيست ها افتاد كه كنار دست او گذاشته بود.
گفتم آقا مجيد وقت گير آوردي اين ها را ميخواني؟ مردم دارن قرآن و حديث ميخوانند اما تو گفت خب استفاده ميكنيم بعد از بحث و گفتگوي بسيار آن كتاب را باز كرد و گفت: حالا نگاه كن ديدم عجب فكر و هنري به خرج داده و واقعاً شگفت زده شدم.
وي در آن كتاب جاي يك كلت را در آورده و يك قبضه كلت را در آن جا سازي كرده بود. به خود خنديدم كه چطور بر سر اين موضوع با او بگو مگو داشتيم ولي آخر فهميدم كه خودم متوجه اصل قضيه نبودم. خلاصه به او دست مريزاد گفته و دعايش كردم كه ماشاء الله خدا حفظت كند.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: رحيم ادراكي #قسمت_شصت_هفتم در سه راه خرمشهر بودم تا با وسيلهاي خو
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوی: حمزه صنوبر
#قسمت_شصت_هشتم
برادران ارتشي در گرما گرم عمليات فتحالمبين هنگامي كه گلوله كم آوردند با نامه آقا مجيد به نزد ما ميآمدند و از ما گلوله ميگرفتند يك روز كه به اتفاق آقا مجيد و بچهها دور هم نشسته بوديم به او گفتم آقا مجيد كار برعكس است زماني كه ما گلوله نداشتيم ارتش ده تا بيست گلوله بيشتر به ما نميداد ولي حالا حوالههاي 200 تا200 تا به آن ها ميدهي، جريان چيست؟
گفت: برو خدا را شكر كن كه شما توان و نيرويتان بالاتر رفته و ناراحت اين موضوع نباش. روزي به نزد او رفتم در حالي كه سرداران عزيزي چون شهيد حسن درويش و مرتضي صفاري هم آنجا حضور داشتند. گفتم: برادر مجيد وضعيت مهمات دادن به ارتش براي ما مشخص نيست و تاكنون حدود 600 تا700 گلوله به آنان دادهايم و الان هم فرماندة آن ها اينجا آمده و باز مهمات ميخواهد مي فرمايي چكار كنم؟
گفتم: والله نميدانم هر چه شما بگوئيد همان را انجام ميدهم. گفت: حاضري امشب همين طور بروي و از آنها صورت برداري و با خودت بياوري؟
گفتم: اگر شما دستور بدهيد همين كار را خواهم كرد و بچهها هم آماده هستند. گفت: خيلي خوب شما حالا برويد و صحبتش را بكنيد تا بعد تصميم بگيريم.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوی: حمزه صنوبر #قسمت_شصت_هشتم برادران ارتشي در گرما گرم عمليات فتحالم
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: احمد حنيفر
#قسمت_شصت_نهم
وي نسبت به دانشگاه ها و روند آموزش عالي توجه خاصي داشت هنوز رساله انقلاب فرهنگي و تعطيلي موقت دانشگاه ها پيش نيامده بودكه به مناسبتي در دانشگاه چمران اهواز مراسمي برگزار شد.
مجيد اصرار كرد تا به آنجا بروم و سخنراني كنم گفتم: بابا آنجا محفلي علمي است و استادان دانشگاه حضور دارند و من هم مدرك بالايي ندارم و ...
گفت: نه شما به عنوان يكي از فرماندهان سپاه معرفي ميشويد و ما هم هماهنگي كردهايم. پس شما برويد و گفتنيها را در آنجا بگوئيد بنده هم اجابت كردم و در آن جمع حضور يافتم و سخنراني كردم وقتي كه برگشتم پرسيد: چطور بود؟ گقتم: وضعيت خيلي خوب بود و من هم اين مسائل را بيان كردم. اينجا بود كه رشته كلام را بدست گرفت و سخنان ارزندهاي را در باب دانشگاه اظهار نمود.
از جمله اينكه اگر ما بخواهيم انقلاب در حد زيادي از انحراف بيمه شود بايد دانشگاه را ببنديم و به اصلاح و به تصفيه آن ها اقدام نماييم. مسئولين مملكت و سرد مداران آينده نظام از اينجا برميخيزند. منصبهاي حساس و كليدي و كارهاي اجرايي مملكت در آينده هم چندان دور دست افرادي خواهد بود كه دانشگاه متخصص شدهاند و فارغالتحصيل ميشوند.
اگر نتوانيم اين متخصصين را متعهد و ملزم به اسلام و ولايت فقيه و متمسك به قرآن بار بياوريم كاري از پيش نميبريم وهیچ تضميني نيست كه در آينده انقلاب اسلامي از اين نظر ضربه نبينند. او پارهاي از گروههاي سياسي را نام برد كه در محيط دانشگاه و يا بيرون از آن به حركات سياسي دست ميزدند. براي مثال از حزب توده نام ميبرد و ميگفت: من در انديشه گروههاي كم سابقه و يا نو پديد نيستم بلكه نظرم به تشكيلاتي مثل حزب توده است كه براي شصت سال آينده خود برنامه ريزي كرده است.
آن موقع هضم چنين مسائلي برايم دشوار بود تا اينكه حضرت امام خميني (ره) در اين باره سخن گفتند پيام ها ميدادند و دريافتم كه بخش وسيعي از صحيفة نور آن حضرت به دانشگاه ها اختصاص دارد.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: احمد حنيفر #قسمت_شصت_نهم وي نسبت به دانشگاه ها و روند آموزش عالي ت
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: جعفر عادل
#قسمت_هفتاد
در سپاه شوش بوديم كه با بي سيم آقامجيد را جهت شركت در جلسه اتاق جنگ فرا خواندند.
ما هم با يك دستگاه استيشن به رانندگي يكي از بچههاي بسيجي سردار را همراهي كرده راهي اهواز شديم ماشين كه سرعت زيادي داشت حوالي پليس راه اهواز- انديمشك بشدت چرخيد و با اين چرخش دايرهاي را ترسيم نمود. در اين حادثه وحشت زا و بهت آور كاپوت ماشين آتش گرفت و خساراتي ببار آورد.
اما خدا را شكر كرديم كه خسارات جانبي در پي نداشت و مجيد هم سالم ماند جالب اينكه او با وقار و خونسردي ميگفت: ما براي عمل به تكليف به آنجا آمدهايم حال در اين ميان كشته شويم يا در جبهه فرقي ندارد.
سردار كه دغدغه حضور در جلسه را داشت با ماشينهاي كرايهاي خود را به اتاق جنگ رسانيد.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: جعفر عادل #قسمت_هفتاد در سپاه شوش بوديم كه با بي سيم آقامجيد را جه
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: احمد حنيفر
#قسمت_هفتاد_یک
به دستور آقا مجيد براي تعدادي از پرستاران و بهياران بيمارستان در شوش كلاسي تشكيل شد. برنامه اين بودكه آنان با جنگ و اهداف دفاع مقدس آشنا شده و بيشتر به نقش و رسالت خويش پي بردند.
به علاوه ديدگاه اسلام را نسبت به جهاد و شهادت مسائل مربوط به آن بيان نمايند.
چند جلسهاي كه در اين دوره آموزش گذشت به آقا مجيد گفتيم كه كلاس تشكيل گرديده و چند جلسه هم سپري شده است جا دارد كه شما هم سري بزنيد.
وي اجابت كرد و آمد چون خانم ها نشسته بودند اصلاً وارد كلاس نشد گفتم اينان منتظر كه از نزديك شما را ببينند و با شما حرف بزنند گفت نه همين كه شما حرف ميزنيد كافي است و بنده هم موافقم نماينده بنده شما هستيد خداحافظ- خداحافظ! او نميخواست در جمع خانم ها حاضر شود چرا كه شايد از روي غفلت سهل انگاري نگاهش به آنان بيفتد و از اين بابت مثلاً به معصيت كشيده شود. اين تصور آقا مجيد بود و منش جوانمردانه او كه سخت محبوب بود و عفيف وگرنه ايمان و حياي او بس محكم تر از اين گمان ها و تصورات بود.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: احمد حنيفر #قسمت_هفتاد_یک به دستور آقا مجيد براي تعدادي از پرستارا
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: جعفر رنجبر
#قسمت_هفتاد_دو
در حين عمليات محرم سال 1361 به اتفاق آقا مجيد به خط مقدم جبهه رفتيم. آن موقع مسئوليت او فرماندهي قواي اول كربلا بود. در آنجا دودي كه از يك انباري حامل مهمات بر ميخواست نظر ما را جلب نمود. با خود گفتيم كه اين ديگر چه حادثهاي است. دو نفر هم در آنجا به شدت مجروح شده و روي زمين ميغلتيدند ناله ميكردند. هر چه تعال تعال گفتيم هيچ جملهاي و سخني به عربي نشنيديم. بعد متوجه شديم كه اين ها نيروهاي خودي هستند كه راه را گم كرده و به خاك عراق داخل شدهاند و اين گونه در معرض حمله دشمن گرفتار آمدهاند. به آقا مجيد گفتم: تو بمان تا من به كمك آنان بروم. من اگر گير بيفتم مسئلهاي نيست ولي تو اصلاً صلاح نيست بروي.
گفت: نه تو بمان تا من بروم. او رفت و من هم پشت سرش به سرعت حركت كردم. آقا مجيد از بالاي تپه به پايين پريد و گفت نه! به بسيجيها شباهت دارند. بعد از آن مرا به كمك طلبيد و گفت: بايد آن ها را به عقب ببريم. يكي از آنان كه به شكل وحشتناكي مجروح شده بود و ديگري از ناحيه دست و پا كه اندك تواني براي راه رفتن داشت. حمل هر دو در آن شرايط و نيز با توجه به وزن سنگين آن ها ميسر نبود.
آقا مجيد دست آن رزمندهاي كه اميد بيشتري به زنده ماندنش بود با چفيه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم در اين ميان به وي كمك ميكردم ولي از آنجايي كه او از نيروي بدني بالايي برخوردار بود بيشترين زحمت را متحمل شد. با هزار مكافات آن بسيجي را پياده و در معرض خط موشك تاو و هليكوپتر و رگبار گلولهها به عقب آورديم. آقا مجيد اناري را كه در جيپ گذاشته بود آورد و در حالي كه آن را با دست ميفشرد آب انار را به كام خسته و بي رمق او ميريخت.
بعد مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد تا به ياري مجروح ديگر بشتابند و به هر وسيله و هر قيمتي كه شده او را به خود بياورند.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: جعفر رنجبر #قسمت_هفتاد_دو در حين عمليات محرم سال 1361 به اتفاق آقا
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: احمد حنيفر
#قسمت_هفتاد_سه
تقريباً يك ماه از مسئوليت فرماندهي وي در سپاه شوش ميگذشت بر اساس برنامههاي برادرانه و صميمانه كه از سوي او پي ريزي شده بود نوبت ظرف شستن فرا رسيده بود.
با تواضع و اشتياقي مثال زدني بدين كار مشغول بودكه فرمانده تيپ2 لشكر 41 حمزه به سپاه آمد و گفت:
من با فرمانده سپاه شوش كار دارم.
گفتم: بفرمائيد اگر امري باشد در خدمتيم.
ايشان كفتند: نه من با خود ايشان كار دارم.
گفتم: خب بفرمائيد تا ايشان بيايند.
گفت: مگر ايشان كجاست؟
گفتم: در حياط نشسته و مشغول شستن ظرف هاست.
گفت: فرمانده سپاه شوش همين شخص است كه ظرف ها را در حياط ميشست؟
گفتم: بله، امروز نوبت اوست.
رفتم و به آقا مجيد گفتم: بيا كه يكي از فرماندهان با تو كار دارد.
گفت: باشد كار ظرف ها الان تمام ميشود و ميآيم.
قطره آبي كه دارد در نظر گوهر شدن از كنار ابر تا دريا منزل بايدش
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: احمد حنيفر #قسمت_هفتاد_سه تقريباً يك ماه از مسئوليت فرماندهي وي در
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي:محمد اسماعيل مبيّن
#قسمت_هفتاد_چهار
سال 59 بود و شهر شهيد پرور شوش به سبب هجوم ناجوانمردانه دشمن بعثي و استقرار آنان در اطراف شهر از سكنه خالي بود جاي جاي اين ديار دليران جان بركفي بودند كه براي اعتلاي حق و دفاع از حريم مقدس ايران اسلامي مهياي جانفشاني بودند.
روزي برادر شهيد جعفر غلامي فضلي و بعضي از دوستان ديگر به سردار بقايي گفتند كه در اين خانهها درختان پر ميوهاي وجود دارند كه اگر ميوههايش را نچينيم بزودي خراب ميشوند اجازه دهيد تا آن ها را براي بچههاي رزمنده بچينيم سردار اجازه داد و جعفر هم بالاي درخت منزلي رفته مشغول چيدن ميوه شد از قضا آن روز صاحب خانه به آنجا آمده بود و جعفر را هم نميشناخت. وي بر گمان اينكه او دزد است از بالاي درخت به پايين پريد تا دستگيرش كند. آن دو با هم گلاويز شدند و به هر حال كار به آنجا رسيد كه نزد سردار بيايند و نظر او را بخواهند.
صاحب خانه از دست جعفر شكوه داشت و جعفر هم از دست او. ولي سردار با متانت و اخلاق پر جذبهاش و به شيوايي خاصي جعفر را بي گناه دانست و صاحب خانه را قانع كرد.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي:محمد اسماعيل مبيّن #قسمت_هفتاد_چهار سال 59 بود و شهر شهيد پرور شوش ب
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: ابراهيم طهماسبي
#قسمت_هفتاد_پنج
شخصيت گيرا و پر جذبهاش با آن حلم وقار و موجب وحدت و سپاه و بسيج با ارتش شده بود. روزي به همراه او جهت بازديد از توپ خانه لشكر 21 حمزه كه پشت نيروهاي آثار باستاني شوش مستقر بود رفتيم. آن توپ خانه توپ هاي دور برد 203 را شليك مينمود كه هر گلوله آن 95 كيلوگرم بود. هنگامي كه به مقر آنان نزديك شديم به افتخار و احترام ورود سردار چند گلوله توپ شليك شد و چون غير منتظره بود بعضي از بچهها تكاني خوردند اما صلابت و شجاعت او فراتر از اين ها بود كه با صداي مهيب بلرزند و هيچ عكسالعملي ناشي از ترس در او ديده نشد.
بعد از بازديد برفراز قله شوش رفتيم و در محل ديده باني لشكر با دوربين جبهه عراق و نيروهاي آنان را ديديم.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid