eitaa logo
-بَـچھ‌‌هاے حآجے✨
3.9هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
18 فایل
﴾﷽﴿‌ ‌ • . ‌ تو مَســیرِ حاج‌قآسـم باید مُجـــاهدباشی✌️⁦🇮🇷⁩ بایـد مبارزه‌کنی، اول‌ مُبارزه‍‌ با‌این‌ نَفْسِ‌کوفتی !(: +حاج‌ حُسین‌ یـکتا✨ • . "آگـاهـۍ‌از‌شــراٻـط"↓ @shorot_shahid ‌#رَفیقِ_خوشبختِ‌ما⁦⁦♡⁩⁦
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌿 ☕️ ♥️ ‌‎‎‌‎‎‎ چشمهاش داشت باز میشد آروم آروم پلک‌هاش رو از هم برداشت _م ..محیا + جانِ محیا _ من چرا اینجام؟! + نمیدونم _ خیلی شرمند‌ه‌ام +نگو! دشمنت شرمنده + تو علیِ منی.. لبخندی زد چشمهاش رو روی هم گذاشت _ لحظه‌ی‌آخر فقط لبخندت جلوی چشمم بود از گوشه‌ی چشم بسته‌اش قطره‌ی اشکی سر خورد + علیِ من ! برگشت و نگاهم کرد _ جانِ علی + جانِ محیا دیگه به چیزای بد فکر نکن + الان دیگه خوبی! + باید به فکر آینده باشی .. + خب ؟! چشمهاش رو برای تایید گذاشت روی هم یهو گفت آخ +چیشد؟! _ دستم تیر می‌کشه به دستش که پانسمان شده بود نگاه کردم + اثرات سوختگیِ .. با دست دیگه‌اش ماسک اکسیژن رو برداشت _ ببخش + گفتم دیگه از این‌حرفها نزن چشمهاشو بست _میشه بگی پرستار بیاد + باشه چشم از جابلند شدم و به سمت در رفتم _ محیا برگشتم +جانم _ علی جانت رو حلال کن + اینطوری حرف نزن دلم میگیره از اتاق رفتم و پرستار رو گفتم و با دکتر رفتند برای معاینه‌اش تلفنم رو برداشتم به نرگس زنگ زدم + الو سلام _ سلام جانم؟ +میگم که علی به‌هوش اومده .. _ واقعا؟! +آره .. اینقدر شوق داشت که فقط گفت خداحافظ و قطع کرد از پشت شیشه نگاهش کردم حواسش نبودداشت با خودش چیزی میگفت ساعت حدود ۶ صبح شد که خاله و نرگس و عمو اومدند سلام کردم همه جز خاله جوابم رو دادند خاله به سمت دکتر رفت _ میتونم برم داخل ؟ دکتر_ نه از پشتِ شیشه میتونید ببینید ! 🌿 ... 🚫 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd