eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست‌واقعی‌خداست...: 🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه. مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی. تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت. _الو. سلام. بفرمایید. _سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم. هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر، بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن. _ سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟ _ آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده. _ خب مبارکه ان شاءالله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون. _ حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم. _ بفرما عارفه جون. سراپا گوشم. _راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟ مریم خندید و گفت: _ مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما. _ راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا. مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت: _ ای جانم. خدایا شکرت. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟ _ صبر داشته باش. تازه یه ماهشه. _ کوچولوتون هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه. مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد. مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت: _ عارفه جون. ببخشید. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم. از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه. هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد. مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه. مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت: _سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد. فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید: _ خبر خوش چیه؟ مامان گفت: _باید خودت حدس بزنی. _آخ جون میخوان بیان خونه مون. _ نخیر. یه چیز دیگه ست. بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت : _ قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره. ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سلام خسته نباشید خواهشا این پیام منو برا تمام کسایی که مشکل ناباروری دارند بزارید داخل گروه میخواستم خانم دکتر مژده پور حسینی را بهشون معرفی کنم من خودم بعد از ۶ سال ناباروری ویک سقط خارج از رحم و از دست دادن یکی از تخمدان هام که دکترهای شیمیایی دیگه قطع امید کرده بودند از بارداری من پیش خانم دکتر پورحسینی درمان شدم والحمدالله الان باردارم بااینکه خانم دکتر ساکن قم هستند وما اصفهانیم ولی ماهی یک بار به قم میومدم وپیش ایشون میرفتم واقعا دکتر خیلی خوبی هستند حداقل برای یک بار هم که شده امتحان کنند فقط یک سری پیش ایشون برند و خودشون تصمیم بگیرند خانومی میگفت بچه بودم خیلی کتک خوردم ،تحقیر شدم امروز که مادری ۴۶ ساله هستم هنوز درگیر همان تحقیرها و کتک ها هستم ،ذره ای اعتماد به نفس ندارم مدام مضطربم😔 الان میفهمم که تحقیر در کودکی تا اخر عمر گریبان ادمو میگیره اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۸۵ ۲۴ بهمن سلام خسته نباشید ببخشید این چکاب برابارداری هس دکترفعلانیست نشونش بدم لطفااگه کسی میدونه بهم بگه آزمایشاتم چه طوری هست تاوقتی که دکتربیاد ممنون میشم هرچه زودترراهنمایم کنید ؟؟؟؟؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال ۸۶ ۲۴ بهمن سلام وقت بخیر من خیلی دلشکستم هروز دارم به این موضوع که اگه باردارنشم فکرمیکنم ۶ساله عروسی کردم شوهرم مشکلی نداره من تنبلی تخمدان دارم pco و تخمدان آزاد نمیکنم از تهران تا اصفهان هرچی دکتر معرفی کردن رفتم داروهای مختلف امپول و ....ولی هیچ خبری از بارداری نشد و الان کاملا نا امیدم خانمهای عزیزی که برای بار سوم وچهارم باردار میشید و ناشکری میکنید و به فکر سقط کردن هستین یه لحظه به جای ماهایی که سالهاست چشم انتظار هستیم بیفتین واقعا اونی که چندساله بچه نداره شاید حفظ ظاهر کنه ولی از درون داغون خواهشا اگه کسیو دیدین چندساله بچه نداره هی بهش نگین دیرشده چرابچه دار نمیشی شاید اون یه لبخندساده بزنه ولی تک تک سلول های بدنش از هم میپاشه الان دلم خیلی گرفته بود خواستم کمی درددل کرده باشم ممنون از کانال خوووووبتون🌺🌺🌺 پیرو پیام دیروز شما ،از قول من به خانوما بگید وقتی خیلی عصبی هستن اول راهکارهای اروم کردن بکار ببرن صلوات بفرستن اب بخورن محلو ترک کنن ،اگه همه اینارو انجام دادن بازم خواستن بچه رو بزنن ،توصیه میکنم محکم به یه چیزی مثل کیسه بوکس یا متکا عصبانیتشونو خالی کنن ،یا اینکه اصلا خودشونو بزنن بهتر از اینه که بچه رو به باد کتک بگیرن ،یک عمر بچه رو بدبخت کنن (پیام از طرف یک بچه قدیمی کتک خورده بدبخت😔) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۸۷ ۲۴ بهمن سلام ممنونم از کانال خوبتون من فرزند سومم رو باردار هستم. بعد هر دو تا بارداري ام دندون هام زرد میشه و رگه های سیاه میفته. کسی هست سابقه همچین چیزی داشته باشه و بدونه با روش ها و مواد طبیعی چطور میشه دندونها رو سفیدتر کرد؟ سوال ۸۸ ۲۴ بهمن سلام خوب هستیدیه سوال داشتم من ۱۹ بهمن هفته گدشته اولین روز قاعدگیم بودمیخاستم اقدام کنم ایاکسی هست بدونه کی تخمک ریزی میشه کا اقدام کنم سوال ۸۹ ۲۴ بهمن سلام ببخشید من از اعضای گروه یه سوال داشتم اینکه آیا کسی بوده که نوزاده چند ماهش ضربان قلبش بالا بوده باشه و خوب شده باشه؟ ممنون میشم پاسخ بدید پیرو پیام دیروز شما ،از قول من به خانوما بگید وقتی خیلی عصبی هستن اول راهکارهای اروم کردن بکار ببرن صلوات بفرستن اب بخورن محلو ترک کنن ،اگه همه اینارو انجام دادن بازم خواستن بچه رو بزنن ،توصیه میکنم محکم به یه چیزی مثل کیسه بوکس یا متکا عصبانیتشونو خالی کنن ،یا اینکه اصلا خودشونو بزنن بهتر از اینه که بچه رو به باد کتک بگیرن ،یک عمر بچه رو بدبخت کنن (پیام از طرف یک بچه قدیمی کتک خورده بدبخت😔) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۴ نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا چهل روز نمازش رو اول وقت بخونه. تو این چند روز جز دو بار، که دومیش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود. چراغش داشت چشمک می زد. تصمیم داشت بره پمپ بنزین. یادش اومد دفعه قبل موقع اذان داشت می رفت خونه و به بهانه ی زودتر رسیدن نمازشو اول وقت نخوند. حدود یک ساعت تو ترافیک معطل شد. بعدترش فهمید اگه اول وقت نمازشو خونده بود اینقدر هم تو ترافیک معطل نمی شد. برنامه نشان را که قبلا از کافه بازار دانلود کرده بود رو توی گوشیش باز کرد. جی پی اس گوشیش رو روشن و کلمه مسجد رو جستجو کرد. نزدیکترین مسجد رو پیدا کرد و دو دقیقه بعد رسید به مسجد. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوند. سعید کارمند یک شرکته. درآمد بالایی نداره. یک ماه قبل بود که به مریم پیشنهاد داد اگه دو نوبت کار کنه، یعنی روزانه از 8 تا 16 و 16 تا 24 کار کنه ظرف یک سال میتونن یه ماشین جادارتر و مدل بالاتر بخرن. ماشین شون جاش کم بود و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی هم تو خرج افتاده بود. مریم موافقت کرد. توی این یک ماه به خاطر فشار کاری مضاعف، سعید حسابی خسته بود. وقتی می اومد خونه دیگه فرصت گپ زدن های شیرین شبانه و خوش و بش های خستگی در کن رو با مریم نداشت. قبل از این معمولاً هر شب شام رو با هم می خوردند. بابا یه ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی می کرد. بچه ها عاشق بازی کردن با بابا بودند. وقتی هم که بچه ها می خوابیدند، با مریم کنار هم می نشستند و یه چایی می خوردند و گاهی سریالی می دیدند و گاهی صحبت میکردند و در عین حال با محبت یکدیگر رو نوازش می کردند. ولی یه مدت بود که اوضاع خونه کمی تغییر کرده بود. خستگی اجازه ی انجام چنین کارهای خستگی درکن رو نمی داد. سعید رسید خونه. زنگ در رو زد. مامان و بچه ها با ذوق و شوق در رو باز کردند. خوشحال بودند از اینکه امشب بابا زودتر اومده خونه. یکی یکی بلند به بابا سلام کردند. بابا مثل روزایی که کارش کمتر بود و زودتر می اومد با نشاط و سرزندگی جواب سلام بچه ها رو داد. بعدش با مریم دست داد و با لبخند روی او رو بوسید. با مهربونی پرسید: _احوال شما چطوره؟ مریم و سعید همه ی سعیشون اینه که خصوصاً جلوی بچه ها با احترام و محبت هر چه بیشتر با همدیگه رفتار کنند. اگر هم یک وقتی از دست همدیگه ناراحت و عصبانی شدند به هیچ وجه جلوی بچه ها واکنش نشون ندهند. همدیگرو نقد نکنند یا سر هم داد نزنند. با هم یه قرار گذاشته بودند. هر کی عصبانی شد و صحبت و حرکت تندی داشت، اون یکی واکنشی نشون نده و یواش بهش بگه: وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم. بچه ها هم عصبانیت مامان و بابا با همدیگه رو ندیدن. فقط احترام و محبت اونا رو تجربه کردن و خیلی خوشحال و شادند. سعید گفت: _امشب زودتر اومدم بریم بازی کنیم. شما بگید چی بازی کنیم؟ علی گفت: _بابا بیا فوتبال. فاطمه گفت: _نه بابا. بیا خاله بازی. محمد هم پرید جلوی بابا که: _بابا بیا قایم موشک بازی کنیم. میثم کوچولوی یه ساله هم دستشو آورده بالا که بابا بغلش کنه. سعید خم شد. میثمو بغل کرد. چند ماچ آبدارش کرد. رو به بچه ها گفت: _دو تا کار می تونیم بکنیم. بچه ها با کنجکاوی و خوشحالی پرسیدن: _چی کار؟ بابا گفت: _می تونیم هر کدوم از بازی ها رو یکی پنج دقیقه بازی کنیم. اینجوری همه ی بازی ها رو انجام میدیم. راه دیگه اینه که یکی از بازی ها رو انتخاب کنیم و یه ربع بازی کنیم. علی گفت: _یه ربع یه بازی. فاطمه گفت: _سه تا پنج دقیقه سه بازی. محمد هم گفت: _قایم موشک. منظورش یه ربع یه بازی بود. با رای اکثریت یه ربع یه بازی تصویب شد. بابا پیشنهاد داد: _خب بیاید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم. بچه ها دور بابا وایسادن. دستاشونو بالا بردن. با صدای بلند داد زدن: _هرکی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییییییم. قرعه به نام علی افتاد. اما او با کمی مکث دستشو بالا آورده بود. برای همینم فاطمه داد زد: _قبول نیست. علی دیر دستشو پایین آورد. تقلب کرد. محمد هم گفت: _آره قبول نیست. جرزنی کرده. بابا گفت: _باشه دوباره تک میاریم. ولی همه با هم دستشون پایین بیارن. کسی دیر نیاره. این بار قرعه به محمد افتاد. محمدم بی معطلی از ذوق و خوشحالی پرید هوا و داد زد: _آخ جون قایم موشک. بابا گفت: _ بچه ها من میخوام لباسهام رو عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم. شما هم برید به مامان بگید بیاد با هم بازی کنیم. همه از ته دل خوشحال بودند. بالاخره بعد از روزها بابا مثل قبل داشت باهاشون بازی میکرد. اونم با چه شور و نشاط و هیجانی... ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌 🔹️ خود را در ثواب نشر این ویدئو سهیم کنید 🔸صحبت های قابل تأمل حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!! خانمایی که عشق امام زمانو در قلبتون دارین و دوست دارین امام زمان ازتون راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحرانو دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید 😭 بانوی باردار حواست باشه هر چیزی نبین ،هر چیزی نشنو و هر چیزی نگو طهارت رفتاری و فکری داشته باش(استاد پرتواعلم) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
خداروشکر میکنم که اندازه پر کاهی تونستم براتون مفید باشم خیر بچه هاتونو ببینید ان شاالله 😍 😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋 به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
خانوما تو این کانال خانم صادقی عضو بشید 👏👏👏
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
✅ فرصت ما برای فرار از تله جمعیتی بسیار محدود است و بر این اساس لازم است تا سال ۱۴۰۵، بالای ده میلیون تولد داشته باشیم. نرخ زاد و ولد به ازای هر مادر در حال حاضر ۱/۶ درصد و همین نرخ نیز در حال کاهش است در حالی که نرخ جایگزینی جمعیت جوان کشور، حداقل ۲/۱ است. مسلم وافی عضو شورای راهبری جمعیت و خانواده حوزه های علمیه: 🔸طبق یکی از سناریوهای سازمان ملل،در سال ۱۴۸۰، جمعیت کشور به ۳۱ میلیون نفر کاهش خواهد یافت! 🔹در زمینه جمعیت ما با چهار بحران تجرد، پیشگیری، ناباروری و سقط مواجه هستیم که اگر فقط مشکل عدم تمایل به فرزند بیش تر را حل کنیم، از خطر تله جمعیت عبور خواهیم کرد. 🔸بالای ده میلیون زوج داریم که با اینکه نابارور نیستند،حاضر به فرزندآوری نیستند؛ اگر این تعداد خانواده در فرصت باقیمانده تا سال ۱۴۰۵ هرکدام فقط یک فرزند به خانواده خود بیافزایند، خطر پیری جمعیت از کشور دفع خواهد شد و لذا شعار ما اینست که، با گلی دیگر، ایران گلستان می شود! 🔸در یک سال گذشته، بصورت متوسط روزانه هزار اسقاط جنین داشته ایم که متاسفانه طبق اخبار موثق روزانه فقط ده مورد از این تعداد دارای مجوز قانونی بوده است! مشروح گفت‌وگو: v-o-h.ir/?p=36422 .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه عقل نداریم،توی این شرایط بچه بیاریم؟!😳😳😳 😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋 به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
جواب سوال ۸۵ سلام وقتتون بخیر در مورد خانمی که آزمایش فرستادن و به دکتر دسترسی ندارن. آزمایششون تقریبا مشکلی نداره. قند خون ناشتاشون یکم بالاس و باید کنترلش کنن. تیروئیدشونم توی محدوده‌ی نرماله ولی میگن عددش ۴ باشه برا بارداری بهتره. عدد ایشون ۳ هست. در این مورد با متخصص غدد مشورت کنن که آیا نیاز به دارو دارن یا نه. توی نمونه ادرار هم کمی باکتری و سلولای بافت مجاری ادراری هست. احتمالا یه عفونت کوچیکه و جای نگرانی نیست و با آنتی‌بیوتیک مناسب حل میشه. چون کشت باکتریشون منفی شده. مگه این که سابقه‌ی سنگ کلیه داشته باشن که در این صورت باید پیگیری کنن‌. سایر موارد اوکی هستن پیرو پیام دیروز شما ،از قول من به خانوما بگید وقتی خیلی عصبی هستن اول راهکارهای اروم کردن بکار ببرن صلوات بفرستن اب بخورن محلو ترک کنن ،اگه همه اینارو انجام دادن بازم خواستن بچه رو بزنن ،توصیه میکنم محکم به یه چیزی مثل کیسه بوکس یا متکا عصبانیتشونو خالی کنن ،یا اینکه اصلا خودشونو بزنن بهتر از اینه که بچه رو به باد کتک بگیرن ،یک عمر بچه رو بدبخت کنن (پیام از طرف یک بچه قدیمی کتک خورده بدبخت😔) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام دوستانی که ازمایش میفرستن نظر اعضارو بگیرن به راهنمایی عزیزان کانال اکنفا نکنن از طریق پزشکان پیگیری کنن حتما 🌺
سلام لطفاً این پیام را در گروه قرار دهید. در رابطه با عفونت که بین خانم ها شایع هست می خواستم یه نکته خیلی کاربردی و موثر بگم که جنبه پیشگیری داره یکی از اقوام تعریف می کرد که از عفونت های مکرر و شدید خسته شده بود و هر ماه هم درد زیادی می کشید. تا اینکه بعد از دکترهای زیادی که رفته بود یکی از دکترها گفته بود برای اینکه از عفونت پیشگیری کنی حتما حتما قبل از اینکه بری دستشویی و خودت و بشوری دستان خودت و با آب و صابون بشور تا آلودگی های دستت و وارد بدنت نکنی و همچنین لباس زیر هم نپوش. این بنده خدا هم رعایت کرده بود و خداشکر خوب شده بود الان چند ساله که دیگه نمی دونه عفونت چی هست. خانومی میگفت بچه بودم خیلی کتک خوردم ،تحقیر شدم امروز که مادری ۴۶ ساله هستم هنوز درگیر همان تحقیرها و کتک ها هستم ،ذره ای اعتماد به نفس ندارم مدام مضطربم😔 الان میفهمم که تحقیر در کودکی تا اخر عمر گریبان ادمو میگیره اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلااااام (یاداون خانوم افتادم که گفته بودن ۹تا بچه بودن وشیر به شیرتوی دوستاشون پز شو میدن ماهم الان هنوز پز شو میدیم که وقتی دور همیم چقدر خوش میگذره😂😆)راستی همین اول بگم که قصه ی مامان من مثل یه رمان میمونه ببخشید اگه طولانی میشه😊من وخانواده همسرم کلا جمعیتمون زیاده وروستایی هستیم من از دختر، ته تغارری خونواده ام مامانم تقریباسن ۱۵ سالگی داداش دومیمو حامله بوده حالا حساب کنین خواهر اولمو کی حامله بوده خلاصه داداشمم شیربه شیرهستش تو حاملگی سوم مامانم همین داداش اولیم بدوبدو میاد رومادرم وبچه سقط میشه بعدی روکه میاره دختره وبعد ۲سال تقریبا چهارمین بچه به دنیا میاد ولی اونم ۲سالش میشه وفوت میشه (تا اینجا ۳تاسالم ))سومین بچه سقط هم سه ماهه سقط میشه خلاصه تااینجا مامانم بازم دست ازتلاش نمیکشه خلاصه خواهر چهارمی وپنجمی وششمی که بدنیا میاره مامای اون زمان بهشون میگه دیگه نباید بچه بیاری وممکنه خودت ازدست بری (چون مادرمن با اون همه مشغله روستایی و۶تابچه گاو داری وگوسفند داری هم میکردن وکلی کارای پرزحمت دیگه که خودش میدونه وخدای خودش) رگ واریس داشت ومتاسفانه پاره شده بود از شدت کار(تا اینجا قصه اش غمناک بود ) ازاون به بعد بازم بچه ششمی وهفتمی بماند که بعضی اطرافیان میگفتن مادرم بخاطر پسر اینهمه بچه آورده 😔و....طولی نمیکشه برای خواهر اولی خواستگار میاد وعروس میشه بعداز مدتی میره خونه بخت وخواهر دومی بترتیب عروس میشن توی همین روال بچه هفتم یعنی داداشم به دنیا میاد ودوباره کلی دعوای ماما که میگه باید به فکر سلامتیت باشی ومامان بابام تصمیم میگیرن دیگه بچه دار نشن😊😉ولی خواست خدا بعداز سه سال با قرص ضدبارداری میفهمه که حامله هست هم زمان با خواهر بزرگم 😁خواهرم بهش میگه بیابریم ببرمت پیش دکتر تا برات سونوگرافی بنویسه باهم بریم هم من بفهمم جنسیت بچه چیه وهم شما بفهمی بچه است یانه آخه شک داشتن بچه باشه😊😁 ادامه دارد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
اداااامه باکلی خجالت مامانم راهی شهر میشه تابفهمه چه خبره وقتی به مرکز سونوگرافی مراجعه میکنن خانومه اول میخنده بعدش درعین ناباوری میگه شمادوقلو بارداری😳مامانم که میادخونه همه تعجب میکنن باوجود همه سختی های زندگی روستا وحرفای اطرافیان مادرم من وداداش دوقلومو به طور طبیعی (به خواست واراده خداوند)به دنیا میاره ومادرم میگه دیه بسه وآخریه من داداشم باکلی زحمت که حتی یه ماشین لباسشویی یا شیر داخل خونه نبوده برای لباسها وهمه ی لباسها توی رودخونه شسته میشده بزرگ میشیم ناگفته نماند که ما توی خونمون باپدر بزرگ ومادربزرگ زندگی کردیم وبا قصه هاوبازی هایی که بهمون یاد میدادن کیف میکردی وکلی شیرینی دیگه گذشت تاوقت مدرسه رسید من وداداشم همه چیزمونو باهم قسمت میکردیم مداد پاک کن مدادرنگی و...بجز کیف کتاب !وتوی دوازده سالگی یه روز صبح بیدار شدیم باهم رفتیم مدرسه یهو دوستام ریختن سرم یکی میگفت اسمش چیه یکی میگفت دختره یا پسر منم از همه جا بیخبر وقتی رفتم خونه تازه دوهزاریم افتاد که بعله خدا بعد دوازده سال که مادرم بعدش میگفت دیگه امکان بارداری وجود نداشته داداش ته تغاریمون به دنیا میاد منم کا تو آسمونا بودم دیگه صبح شب مینشستم پای بچه 😆کلی ذوق داشتیم تازه ماتوی حیاط بزرگ پدری برادمم زندگی میکردن که اولین بچه اشون فاصله سنش بامن کم بود وماصبح تاشب باهم توحیاط بازیهای مختلف میکردیم 🤣😍الان که فکر میکنم بچه های الان معنی لذت بچگی رویانمیدونن یا توی قصه هاو گوشی وتلوزیون پیدا میکنن وچقدر حیف که مانعمت فرزند زیادوشیررینی هاش رو ازخودمون وبچه هامون دریغ میکنیم درسته که با این شرایط گرونی خیلی سخته ولی همین ۲۰سال پیش ۱/دهم امکانات الان وجود نداشت برای ما که توی روستا بودیم ولی هم قانع بودیم هم خدا برکتش رومیداد🙄 من وهمسر جان تصمیم گرفتیم ۱۰تا نشد لااقل نصف کنیم وبیاریم همسرم میگه مامانم نه تابچه داره مامان تو ده تا ماباید یاده تاش کنیم یایازده تااآاا باتوکل به خدا راستی یادم باشه خاطرات دوران بارداری مادرشوهرمو هم بگم براتون درپناه خدا وظهور هرچه زود تر امام زمان😘 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام به شما مدیر وهمه اعضای گروه منم میخواستم یکمی از خودم براتون بگم 29سالمه و7تا خواهر برادریم ومن فرزند پنجم خانوادم دوم راهنمایی بودم که مامانم اخرین فرزند خونواده یعنی داداشمو باردار بود مامانم چون تو خونواده شلوغ بود وسختی زیاد کشیده بود راضی به اوردن فرزند زیاد نبود ولی ناشکری هم نمیکرد ولی بابام چون فقط یه خواهر داشت بچه زیاد دوست داره خلاصه وقتی مامانم تو سن 37سالگی باردار میشه میره مرکز بهداشت سرش داد میزنن که چه خبره چرا بازم حامله ای تا اینکه مامانم ناراحت میشه میاد خونه بابام موضوعو میفهمه همون لحظه با آژانس میره مرکز بهداشت سرشون داد میزنه که چرا این حرفو زدین مگه خرج بچه منو شما میدین خلاصه حقشونو کف دستشون میذاره داداشم بدنیا اومد منم چون عاشق بچه بودمو هستم مامانم همه رو طبیعی زایمان کرده بود ولی اخری وناچار شد سزارین کنه که خیلی اذیت شد واسه همین تو بچه داری خیلی به مامانم کمک کردم واین شد یه تجربه بچه داری واسه من گذشت وگذشت تو سن 21سالگی ازدواج کردم و6ماه بعدش رفتیم سر خونه زندگیمون چون شوهرم توی استان دیگه بود منم ناچار شدم که از خونوادم دور بشم وتو یه شهر غریب زندگی کنم با شوهرم تصمیم گرفتیم که دوسال بچه دار نشیم لذت باهم بودنو بیشتر بچشیم دوسال گذشت وشوهرم چون تو شرکت به موقع حقوق نمیدادن وچند مشکل دیگه از اون کار اومد بیرون وما دوباره به خاطر کار بچه اوردنو به تاخیر انداختیم تا اینکه شوهرم کار پیدا کرد وحالا قصد بارداری داشتیم اقدام میکردیم نمیشد تا اینکه رفتم دکتر وبهم گفت تنبلی تخمدان داری وباعث کیست خفیف شد بعد از چند ماه مصرف دارو خدا لطفشو شامل حالمون کرد وباردار شدم🤲 بارداریه سختی داشتم هم از نظر جسمی وسختی بیشترش به خاطر مشکل روحی بود که برام پیش اومده بود به طوری که ساعت 12شب یهو گریه میکردم شوهرم بنده خدا ناچار میشد شبونه منو ببره استان خودمون پیش خونوادم یه ماه اونجا میموندم اونجا حالم بهتر میشد ولی میومدم دوباره تنهایی حالمو خراب میکرد دوباره میرفتم😂 دخترم به دنیا اومد بازم اون عوارض روحی تو وجودم بود هم اینکه دخترم خیلی اذیت میکرد شیر خوردناش گریه کردناش وهمچنین صبر کم من😔 که شرایطو بدتر میکرد ادامه دارد.. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
ما تصمیم گرفته بودیم فرزند دومو به فاصله دوسال به دنیا بیاریم بازم متوجه نشده بودیم که واسه خدا نباید زمان در نظر گرفت خواست خدا باید باشه نه ما اذیت کردنای دخترم به حدی باعث ازارم شده بود که ناخواسته ناشکری میکردم😭 دخترم 4ساله شده الان یکساله دوباره اقدام کردیم بازم نشده اونم با مصرف دارو خدا برام نخواسته به خاطر ناشکریم به خاطر زمان گذاشتن واسه خدا😭 ماه پیش دکتر رفتم فولیکولام رشد خوبی نداشتن دکتر برام 4تا امپول که هر کدوم یه میلیون پولشه واسه ماه بعدش نوشت که اونا باید تزریق میکردم تو این یه ماه گریه وزاری کردم توبه کردم خدا رو هر روز صدا زدم اهل بیت و صداکردم شفاعتم وکنن😭که همین ماهش خدا لطفشو دوباره شامل حالم کنه که اگه بخواد تو همین ماه میتونه بهم بده چه امپول بزنم ونزنم باید خدا بخواد پس لطف کنه وقبل از امپول بهم بده الان که اینو مینویسم سه روز از زمان پریودم گذشته وهر روزو با استرس وتوکل به خدا میگذرونم فردا اولین پنجشنبه ماه رجبه امیدوارم خدا لطفشو شامل همه عزیزانی که بچه دارنمیشن کنه وهمچنین من دوباره قلبم نشکنه اینو نوشتم بدونین زمان تعیین نکنید هیچی دست ما نیست برام دعا کنید خدا تو تربیت بچم کمک کنه وهر بچه ای که بهم میده سرباز امام زمان باشن ایشاالله خدا همتونو حاجت روا کنه🤲 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
بدو بدوووو رسید👏👏😍 فانتزی ترین و خاص ترین کارها رو فقط از ماهان کیدز بخوایین 😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3637838033C691a6797cb
سلام وخسته نباشید خدمت شما دوستان عزیز، من یه خانم ۲۸ساله هستم دارای دو فرزند پسر 👦👦۸سال پیش بارداری اولم بود🤰 یادمه دکترا می گفتن یک هفته از موقع دنیا آمدن بچه گذشت و من هیچ دردی رو احساس نمیکردم جز دردهای با فاصله های کم، ودکترا گفتن که باید بستری بشم وبه وسیله آمپول فشار به دنیا بیاد تقریبا ساعت ۱ظهر بستری شدم و وقتی رفتم داخل زایشگاه وای نگو که چه چیزای که تا الان ندیده بودم، من وشوهرم سه سال نامزد بودیم یه شماره تلفن داشت که قشنگ همیشه تو ذهنم بود چون گوشی ازم گرفته بودن پرستارا یه چیزای ازم خاستن که گفتن باید به همرات بگی و برات بیاره البته مادر شوهرم هم باهامون بود ولی گوشی نداشت، پرستار گفت شماره تلفن شوهرت بده وهر کاری میکردم شماره تلفن شوهرم یادم نمیومد. چون بقیه خانمهای که زایمان میکردن اینقد که جیغ میزدن منم واقعا ترسیده بودم که قراره چی به سرم بیاد. تا ساعت ۹شب هیچ چیزی نمیخوردم باوجود اینکه خیلی درد کمی داشتم منم با بقیه خانما جیغ میزدم و گریه می کردم 😂😂😂ویکی از پرستارا امدو ومن رو معاینه میکرد ومیگفت شما که درد نداری چرا الکی دادو هوار را میندازی 😂😂 منم بهش میگفتم پس این دردش چه جوری چرا بچه دنیا نمیاد دیگه 😄😄واز بیرون شوهرم خیلی نگرانم بود یه سری ابمیوه وموز گرفته بود و به یکی از پرستارا که خیلی مهربون بود سپرده بود که خودت به زور بزار دهنش تا بخوره وقتی پرستار امد یه موز باز کرده بود وبه زور میگفت باید بخوری چون شوهرت اصرار کرد که حتما بخوری نکته جالبش اینجا بود که شوهرم با اینکه میدونست من شمارشو همیشه حفظ بودم شماره تلفن خودشو داخل یه برگه کچلو نوشته بود وداخل میوه ها گذاشته بود.وبعد از زایمان که بهش فکر میکردیم خیلی برامون جالب بود وبلاخره دردای که من نمیدونستم چطوری کم کم امد سراغم و ساعت ۲۳و۲۳ دقیقه شب خدا یه هدیه زیبا به نام محمد طاها👦 بهمون داد ومحمد طاها اولین نوه پسری پدر شوهرم واولین نوه پدرومادرم بود که همگی خوشحال و خندان دور محمد طاها رو گرفتن که بیشتر شبیه کیه واز این حرفا....... الانم اگه خدا سلامتی بده تا یکی دوماه دیگه اقدام میکنیم برا بچه سوم چون شوهرم خیلی بچه دوس داره، درضمن اگه خوشتون امد بگین تا خاطرات بارداری دومم رو هم براتون بگم، ببخشید طولانی شد🙏🙏 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد نیم ساعت گریه میگه دمت گرم درد نداشت😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
خاطره بگم از زایمان هایی که داشتم سلام ستایش بانو از اول همه بگم که کانالتون خیلی دوست دارم برام مفیده و ممنون که خانمها تجربیات زندگیشون میزارن👌وشما با مدیریت خوبتون به ما انتقال میدین هجده سالگی ازدواج کردم و بعددوران عقد عروسی گرفتیم سه ما بعدش باردار شدم کلی ذوق 😍 هر روز که ماه بارداریم تمکم میشد میرفتم جلوی اینه تا ببینم شکمم فرقی کرده و از اینکه لباس بارداری میپوشیدم گل از گلم میشکفت 😍😍😍 ماه هفتم مامانم بابام سیمسمونی اماده کردن ما پایین خونه بابام ساکن بودیم یکی اتاق بیشتر نداشتیم همونو اماده کردیم برای مهمونی که تو راه داشتیم😍 خواهرام کمک کردن تا همه کارها انجام شد روز بروز به تاریخ زایمانم نزدیکتر روز بیست و هفتم ماه رجب بودیم برادرم گفت چرا زایمان نمیکنی دختر عمو زایمان کرد گفتم وا خب به من چه😁من دکترم گفته فردا برم تا تاریخ قطعی نامه بهم بده فرداش برادرم گفت خودم میبرمت چون شوهر جان سرکار بود نمیشد بیاد بامن با مامان برادرم رفتیم دکتر منشی دکتر منو اماده کرد تا صدای قلب جنین و وضعیت جنین چک بشه هر چی دستگاه چرخوند بغیر از صدای خش خش صدای قلب نیومد گفت سونو برو اورژانسی رفتم سونو بارداری اولم بود بدون استرس رفتم سونو گفتم فوقش میگه الان برو برای زایمان رفتم داخل موقع سونو دیدم دکتر سونو به دستیارش میگه بندیس جنین فاقد ضربان قلب هست و فوت شده😳 یک نگاهی به چپ و راستم انداخت چی دلشت میگفت خدا اینایی که میگه برای منه بچم😳پریدم از جام بلند شدم شکمم خیلی بزرگ شده بود خودم چاق نبودم لاغر هم نبودم دکتر گفت کجا بخواب گفت نه بگو ببینم منو که نمیگی این جواب سونو من که نیست دکار هیچی نگفت شوک بهم وارد شده بود بدو بدو بدون اهمیت دادن به اینکه تصتدف میکنم از خیابون رد شدم مامانم هر چی صدام میکرد جواب ندادم تا رسیدم به مطب نزدیک بود ن بهم شتابان در اتاق دکتر باز کروم گفتم بهم بگو بچم زندس حالش خوبه بهم بگو برم بیمارستان بچمو نجات بده اشک میرختم مثل بارون ولی دکتر با ارامش بدون هیچ دلداری گفت بچتون فوت شده بی وجدان منو یک هفته دور خودش چرخوند تا اینکه یک دکتر بامعرفتی منو پذیرش کرد و زایمان سختی داشتم گفت اگر سزارین بشی برای تویی که انتظار بچه کشیدی بارداری دوم زمان بیشتری باید صبر کنی و بهتره زایمان طبیعی داشته باشی چون با سزارین چسبندگی احتمالی هست در روز ششم ماه شعبان زایمان انجام شد و پسرم از من وجودم بدون اینکه دنیای ماروببینه رفت تو اسمون😔😔😔 بعد از شش ماه مجدد باردار شدم و خدا پسرم سید علی بهم هدیه داد 😍 هفت سال بعدش به اصراررررمکرررر خودم شوهرم نه تا خواهر برادر دارن و میگفتن فقط یک فرزند کافیه هر چی محبت هست برای همین یکی خرج میکنم بارداری سوم تجربه کردم خدا بهم فاطمه سادات داد چقدرم باباش خوشحال خندان بود میگفتم خوبه والا من اصرار کردم دعاشو بجون من بکن😅😍 بار چهارم سیکلم نامنظم بود دکترم رفتم گفت کیست داری دارو قرص امپول داد ولی بازم خوب تشدم یک پنجشنبه درد ناگهانی اومد بسراغم به سرعت رفتیم طرف بیمارستان اونجا بعد سونو و ازامیشات بستریم کردن گفتن خارج از رحم حامله شدی روز دوم بستری درد وحشتناکی اومد سراغم خیلی سریع بردنم اتاق عمل بعد گفتن لوله بخاطر رشد جنین پاره شده 😔دکتربه شوهرم گفته بود یک لوله که پاره شد اون لوله رضایت بدن تا بسته بشه چون چسبندگی هات زیاد هست و مجدد این اتفاق امکان داره بیوفته با رضایت شوهرتون بسته شده😔 کلا چون خونریزی زیاد داشتم بعلت پارگی لوله فقط گوشهام صداهای بم متوجه میشدم ولی نمیتونستم لب بزنم حرف بزنم فقط میفهمیدم میگفتن زود بیهوشش کنید در حال شوک هست و به همین علت نمیشد از خودم رضایت بگیرن در سن بیست و نه سالگی دیگه برام امکان بارداری وجود نداشت شوهرم که مشکلی نداشتن با این موضوع ولی خودم چهارتا بچه میخواستم که نشد😔 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
وقتی که اول دبیرستان بودم، با یکی از آشناهامون ازدواج کردم. قصه انتخاب شدن من به عنوان عروس خانواده از اونجایی شروع شد که قرار بود ما برای تفریح به مکانی بریم که مادرشوهر بنده نسبتا به اونجا آشنایی کامل داشتند. همونجا مادرشوهرم یک دل نه صد دل عاشق من شدند😅😉😃 و تصمیم گرفتن بقیه مسیر زندگیه منو همسرم با هم باشه. اینطور شد که منو همسرم در اواخر فروردین ۹۴، من در سن ۱۵ سالگی و همسرم در سن ۲۳ سالگی عقد کردیم و زندگی دونفرمان شروع شد. اوایل ازدواجمون پستی و بلندی هایی داشتیم که با صبر و تحمل حل کردیم. بعد از گذشت دوسال، تصمیم گرفتیم که عروسی بگیریم🎊🎉. خونه هم نداشتیم و من زیر یک سقف بودن رو در منزل پدرشوهرم آغاز کردم و همچنان هم دارم با خانواده همسرم زندگی میکنم😊 موقعی که عروسی گرفتیم من سال آخر دبیرستان بودم و قرار بود ۷ ماه بعدش کنکور بدم. همسرم از همون اوایل اصرار بر این داشتند که زود صاحب فرزند بشیم ولی من متاسفانه به خاطر کنکور این لذت بزرگ و شیرین زندگی رو به تعویق انداختم😔😞. بالاخره روز کنکور فرا رسید و من در یک دانشگاه دولتی و خوب قبول شدم🤲😃. و وارد دانشگاه شدم🎓 در همین زمان بود که نیاز به مادرشدن رو در خودم حس کردم و تصمیم به فرزندار شدن گرفتم. اما متأسّفانه جواب آزمایش منفی می شد😞. من از همون ابتدا ناامید و ناراحت شدم ولی همسرم منو دلگرم و امیدوار به آینده می کردند. تا پایان سال ۹۷ به همین منوال پیش رفت. سال ۹۸ پیش متخصص رفتیم با کلی آزمایش که من و همسرم انجام دادیم، و هیچ مشکلی نداشتیم. و من علت دیر مادرشدنمو رو بهونه هایی می دونستم که الان زوده، مردم در مورد زود بچه دارشدنمون چی میگن و هزار بهونه الکی دیگه... و خدا هم سخت منو مورد امتحان خودش قرار داد😥 اینو هم بگم که تمام کسایی که از من دیرتر عروسی گرفته بودن یا بچه هاشون به دنیا اومده بود یا در دوران بارداری بودند😥😔. و من بودم و با کلی ناراحتی و حرف و کنایه از دیگران که شاید از روی دلسوزی بود یا از روی زخم زبان زدن😔 بالاخره سال ۹۸ هم تمام شد و من بودم کلی غم و غصه و ناراحتی و البته پشیمونی به خاطر تصمیم اشتباهی که گرفته بودم😞 تو این سالا هر نذر و نیاز و دعایی که میتونستم انجام بدم کم نذاشتم و تا جایی که میتونستم انجام میدادم. از اعمال اول ماه محرم گرفته تا مراسمات مذهبی، روضه، نذری دادن و... تو سال ۹۸ من دوباره آزمایش بارداری انجام دادم ولی منفی بود😣😞 و من باز هم ناراحت و گریان و از خداوند گله مند شدم که چرا آخه من مادر نمیشم😭 و با بغض آزمایشگاه رو ترک کردم. تو راه بازگشت بغضم ترکید و من تو خیابون آرام گریه میکردم😭. حالا در این موقع نیاز به مادرشدن در من اوج گرفته بود و من بسیار بسیار بسیار نیازمند به فرزند بودم طوری که وقتی در خیابان کودک یا نوزادی میدیدم، بغض میکردم😭. سال ۹۹ به اصرار یکی از آشناها، پزشک متخصصم رو عوض کردم. نظر پزشک این بود که همسرم باید جراحی بشن ولی همسرم پیشنهاد کردن که این آزمایشو به پزشک ديگه‌ای هم نشون بدیم و من هم پذیرفتم و به مطب پزشک دیگری برای نشون دادن آزمایشات رفتیم. پزشکی ماهر و تواتمند بودن که با دیدن آزمایشات، گفتن همسرم نیاز به جراحی ندارند و مشکل خاصی در آزمایش دیده نمیشه. اول محرم سال ۹۹، روزه و اعمال این روز رو خالصانه انجام دادیم. تا اینکه شهریور ۹۹ رفتم آزمایش و با کلی نذر و نیاز منتظر جواب موندم🤲. دل تو دلم نبود. نشانه هایی از بارداری رو حس میکردم ولی میگفتم شاید مثله دفعه‌های قبل، چیزی نیست😅😂. رفتم جواب آزمایشو گرفتم. اصلا باورم نمیشد که دارم مامان میشم😭😍🥳🤩. پله های آزمایشگاهو با اشک شوق پایین اومدم😭 وقتی همسرم منو با گریان دیدن با خودش گفت حتما این دفعه هم نشد که داره گریه میکنه درحالی که این اشک، اشک شوق من بود😅. وقتی سوار ماشین شدم و همسرم جواب آزمایشو پرسیدن، گفتم که خانوادمون داره سه نفر میشه و ما داریم طعم مادر و پدرشدن رو میچشیم🤲🤩. اولین کاری که بعد از رسیدن به خونه انجام دادم، این بود که رفتم وضو گرفتم و سجده شکر به جا آوردم. در آخر اینکه، هیچ گاه از خداوند ناامید نشید و به خاطر هرچیز و ناچیزی این امر مهم رو به تأخیر نندارید و اینکه نمازهاتونو سبک نشمارید و سعی کنید همیشه نمازاتونو سر وقت بخونید. آیت الله بهجت میگن هر وقت بنده‌ای نمازهاشو به تأخیر بیندازه، درکارهای دیگرش هم تأخیر ایجاد میشه. ان شاء الله خداوند به منتظران فرزندان سالم و صالح عطا کنه🤲 برای من حقیر هم دعا کنید تا فرزندانمو سالم و صالح تربیت کنم. و از اینجا میخوام که از خانواده ام تشکر کنم مخصوصاً از همسر عزیزم و خواهرای مهربانم😊🥰 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075